قسم سوم ماهیت لا بشرط است. یعنی چیزی نباید با آن شرط شود؛ نه وجود چیزی و نه عدم شیء. این ماهیت هم میتواند با چیزی باشد و هم میتواند با چیزی نباشد.
برای تقریب به ذهن مثالی میزنیم: گاه کسی را دعوت میکنیم با این شرط که او با رفیقش حسین منزل من بیاید. (بشرط شیء)
گاه او را دعوت میکنیم به شرط اینکه کسی با او نباشد (بشرط لا)
گاه او را دعوت میکنیم و اینکه کسی با او باشد یا نه برای ما فرقی ندارد (لا بشرط)
قسم سوم که لا بشرط است در خارج اگر بخواهد مصداق پیدا کند یا بشرط شیء است یا بشرط لا.
بله بشرط لا، از نظر ماهیت و مفهوم با دو اعتبار قبلی متباین است ولی از نظر مصداق با آنها همخوانی دارد. مانند اینکه مفهوم کاتب با مفهوم انسان متباین است ولی مصداق انسان گاه با کاتب یکی میشود. کاتب اگر متباین با انسان نبود بر انسان عارض نمیشد زیرا عرضی چیزی است که خارج از ذات شیء است و بر آن بار میشود.
بنا بر این، اعتبار سوم از نظر مصداق، اعم از اولی و دومی است ولی از نظر اعتبار با آن دو متباین است.
بعد علامه میفرماید: سه اعتبار فوق سه اسم دیگر هم دارد.
به بشرط شیء مخلوطه میگویند زیرا با یک چیز دیگر مخلوط شده است.
به بشرط لا مجرده میگویند زیرا باید مجرد از چیز دیگر باشد
و به لا بشرط مطلقه میگویند زیرا قیدی بودن یا نبودن با چیز دیگر در آن نیست.
بحث دیگر این است که کدام یک از این ماهیتها کلی طبیعی است.
در منطق آمده است که کلی سه قسم دارد:
کلی منطقی: ما لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین. به عنوان مثال، مفهوم انسان کلی منطقی است. این مفهوم، معقول ثانی منطقی میباشد و فقط در ذهن است و هرگز در خارج محقق نمیشود.
کلی طبیعی: انسانِ کلی که مصداق کلی منطقی است. مراد از کلی طبیعی همان ماهیت است که در آن بحث است آیا در خارج میتواند محقق شود یا نه. علامه میفرماید: این کلی مقسم برای سه اعتبار فوق میشود یعنی انسان، یا بشرط شیء است یا بشرط لا و یا لا بشرط. این کلی در خارج با وجود یکی از اقسامش موجود میشود.
کلی عقلی: مجموع کلی منطقی و کلی طبیعی. این کلی هم در خارج نیست زیرا یک جزء آن کلی منطقی است که گفتیم محال است در خارج محقق شود. مرکب هم به انتفاء یکی از اجزایش منتفی میشود.
بعد این بحث مطرح است که اینها در خارج موجود هستند یا نه که از توضیح بالا مشخص شد و آن اینکه کلی طبیعی میتواند در خارج به وجود اقسامش موجود شود.
بر این اساس، چون ماهیت بشرط شیء در خارج موجود است مانند انسان به شرط سفید بودن و چون ماهیت لا بشرط هم در خارج موجود است زیرا گفتیم از نظر مصداقی یا بشرط شیء است و یا بشرط لا و اینکه اگر بشرط شیء باشد در خارج موجود است بنا بر این وقتی دو قسم از کلی طبیعی در خارج موجود باشند پس کلی طبیعی که مقسم است نیز در خارج واقع میشود.
البته مخفی نماند که ما قائل به اصالة الماهیة نشدهایم زیرا اگر میگوییم ماهیت در خارج موجود است به این معنا است که در سایهی وجود موجود است نه اینکه مستقل موجود داشته باشد.
حال اگر کلی طبیعی افراد زیادی داشته باشد مانند انسان، چند کلی طبیعی در خارج موجود است؟
ابن سینا میگوید که در همدان به فردی برخورد کردم که قائل بود یک انسان کلی در همهی افراد موجود است. یعنی در خارج ما یک ماهیت حیوان ناطق بیشتر نداریم که هم زید است و هم بکر و هکذا.
این دو اشکال دارد:
اول اینکه کلی طبیعی در عین اینکه واحد است باید کثیر باشد و حال اینکه این دو متقابلین هستند.
دوم اینکه هر فردی صفتی دارد که دیگری آن صفت را ندارد و یا مقابل آن را دارد مثلا یکی ایستاده است و دیگری نشسته. بنا بر این حیوان ناطق کلی که واحد است باید مبتلا به اجتماع ضدین و بلکه اجتماع هزاران ضدین باشد.
ابن سینا میگوید: نسبت کلی با آحاد مانند نسبت آباء به ابناء است. یعنی هر فرزندی یک پدر دارد نه اینکه پدری باشد که خودش در عین اینکه پدر است هم زید باشد و هم بکر و هکذا.