درس بدایة الحکمة

جلسه ۲۵: بطلان اولویت، محفوف بودن موجودات امکانیه به دو ضرورت و بیان اقسام امکان

 
۱

خطبه

۲

بطلان اولویت

بحث در این است که ممکن که به وسیله‌ی علت موجود می‌شود، چه چیزی از علت دریافت می‌کند. آیا علت آن را واجب می‌کند که در نتیجه موجود می‌شود و یا اینکه علت، اولویت وجود به آن می‌دهد. یعنی وجود را برای آن اولی می‌کند نه واجب. یعنی بهتر این است که موجود شود هرچند می‌تواند موجود نشود.

علامه فرمود: فلاسفه قائلند که موجود به حد وجوب می‌رسد بعد موجود می‌شود یعنی علت به آن ضرورت وجود را اعطاء می‌کند و ممکن، باید موجود شود و راه عدم به طور کلی برای آن بسته خواهد بود.

با این حال متکلمین قائل هستند که راه وجود و عدم هر دو باز است ولی راه وجود بیشتر باز است و رابطه‌ی شیء با وجود نزدیک‌تر است و به همین دلیل موجود می‌شود.

بعد گفته‌اند که این اولویت یا ذاتی است و یا غیر ذاتی و هر کدام یا کافی است یا غیر کافی.

علامه می‌فرماید: همه‌ی اقسام اولویت باطل است و برای تحقق وجود کافی نیست.

اما اولویت ذاتی (چه کافی و چه غیر کافی) باطل است زیرا اولویت ذاتی یعنی چیزی که از ذات و نهاد ممکن بر می‌خیزد. ممکن ماهیتی است که نسبتش به وجود و عدم مساوی است و محال است که در ذاتش نسبت به وجود اولویت داشته باشد. ماهیت قبل از وجود چیزی نیست تا ذاتی داشته باشد که در آن اولویت خوابیده باشد.

به تعبیر دیگر، الماهیة من حیث هی لیست الا هی. یعنی نه در آن وجود خوابیده است و نه عدم و به همین دلیل است که با هر دو سازگار است. بنا بر این وجودی ندارد که اولویت در موردش معنا داشته باشد. اگر قرار بود اولویت در ذاتش باشد می‌بایست در مورد ماهیت انسان می‌گفتیم: حیوان ناطق اولی.

بنا بر این اولویت ذاتیه را باید کنار گذاشت

و اما اولویت غیر ذاتی یعنی علت به آن اولویت می‌دهد. این قسم هم باطل است زیرا علت که به آن اولویت می‌دهد می‌پرسیم راه معدوم شدن همچنان باز است یا نه. واضح است که قائل به اولویت می‌گوید هرچند وجود اولی است همچنان راه عدم هم برای آن باز است.

اگر چنین است، وقتی آن شیء، موجود می‌شود این سؤال باقی است که به هر حال هرچند وجود برایش اولویت دارد ولی نسبت آن به وجود و عدم علی السویه است می‌تواند موجود شود و می‌تواند معدوم گردد. حال اگر موجود شود این سؤال مطرح است که چرا موجود شد زیرا راه عدم هم برایش باز بود چرا آن را انتخاب نکرد؟

اصلا معنای اولویت چیست؟ زیرا بین وجود و عدم درجه‌ای وجود ندارد زیرا یا موجود است و یا معدوم و یا ممکن.

بنا بر این باید گفت که علت، ماهیت را واجب الوجود و یا واجب العدم می‌کند و اولویت هیچ معنایی ندارد.

۳

تطبیق بطلان اولویت

والأولوية بأقسامها باطلة: (تمامی اقسام اولویت باطل است) أما الأولوية الذاتية، (اما اولویت ذاتی چه کافی باشد و چه غیر کافی باطل است زیرا) فلأن الماهية قبل الوجود باطلة الذات لا شيئية لها حتى تقتضي أولوية الوجود، كافية أو غير كافية، (زیرا ماهیت، قبل از وجود باطل است یعنی هیچ و پوچ است و اصلا شیئیتی ندارد تا اقتضا کند، وجود برایش اولویت داشته باشد. چه آن اولویت وجود کافی باشد یا غیر کافی) وبعبارة أخرى: الماهية من حيث هي ليست إلا هي، لا موجودة ولا معدومة ولا أي شئ آخر. (به عبارت دیگر، ماهیت از حیث ذاتش جز خودش چیزی نیست. یعنی ماهیت انسان عبارت است از حیوان ناطق نه حیوان ناطق موجود و یا معدوم و یا حیوان ناطق اولی و یا غیر اولی. بعد خواهیم گفت که ماهیت می‌تواند به صفات متضاد متصف شود، این علامت آن است که خودش هیچ حقیقتی ندارد و الا اگر در حقیقت آن وجود بود دیگر معنا نداشت معدوم باشد. اگر چیزی بخواهد ذاتی یک چیز باشد باید یا در جنسش باشد و یا در فصلش. این در حالی است که اولویت در هیچ کدام نیست.)

وأما الأولوية الغيرية، وهي التي تأتي من ناحية العلة، (اما اولویتی غیری که از ناحیه‌ی علت می‌آید باطل است زیرا) فلأنها لما لم تصل إلى حد الوجوب لا يخرج بها الممكن من حد الاستواء، (ماهیت چون به حد وجوب نرسیده است، ممکن به سبب آن اولویت از حد استواء خارج نمی‌شود و کما کان می‌تواند موجود شود و یا معدوم گردد.) ولا يتعين بها له الوجود أو العدم، (و به وسیله‌ی آن اولویت وجود و عدم برای ماهیت متعین نمی‌شود) ولا ينقطع بها السؤال: إنه لم وقع هذا دون ذاك؟ (و این سؤال همچنان باقی است که چرا وجود مثلا و نه عدم برایش رخ داد. این سؤال قبل از موجود شدن و بعد از موجود شدن ماهیت باقی است در هر حال چه موجود شده باشد و یا نشده باشد این سؤال باقی است که چرا وجود برایش متعین خواهد شد و یا شده است.) وهو الدليل على أنه لم تتم بعد للعلة عليتها. (همین که سؤال، همچنان باقی است معنایش این است که علت برای آن تام نیست و الا اگر تام بود موجود می‌شد. زیرا اگر علت تام بود دیگر سؤال، باقی نمی‌ماند. زیرا اگر علت وجود تام بود، شیء می‌بایست موجود می‌شد و اگر علت عدم تام بود شیء می‌بایست معدوم می‌شد حال که علت تام نیست و شیء موجود شده است سؤال مزبور باقی است که راه عدم در این حال همچنان باز است حال چرا شیء جانب وجود را انتخاب کرد.) فتحصل: أن الترجيح إنما هو بايجاب العلة وجود المعلول، (نتیجه این شد که ترجیح وجود به وسیله‌ی این است که علت، وجود معلول را واجب می‌کند) بحيث يتعين له الوجود ويستحيل عليه العدم، (به گونه‌ای که وجود برایش متعین می‌شود و راه عدم برایش بسته و محال می‌شود) أو إيجابها عدمه، (یا اینکه علت، عدم معلول را ایجاب می‌کند و راه وجود برایش بسته می‌شود) فالشئ - أعني الممكن - ما لم يجب لم يوجد. (خلاصه اینکه قاعده‌ی ما که می‌گوییم: شیء یعنی هر ممکنی که تصور شود، تا به حد وجوب نرسد موجود نمی‌شود و اولویت کارساز نیست.)

۴

خاتمة

خاتمة: محفوف بودن موجودات ممکنه به دو ضرورت

علامه در خاتمه می‌فرماید: گفتیم شیء ابتدا وجوب وجود پیدا می‌کند و بعد موجود می‌شود. البته این تقدم رتبی است نه زمانی زیرا تا وجود برایش واجب شد همان آن موجود می‌شود. بنا بر این از نظر وجود خارجی، وجود با وجوب با هم است. تقدم مزبور به تحلیل عقلی قابل تصور است.

این وجوب، از ناحیه‌ی علت می‌آید با این حال می‌گوییم: هر موجودی، یک وجوب دیگر هم دارد که عبارت است از وجوب به شرط محمول. این را در محمول ضرورت به شرط محمول می‌نامند. در منطق آمده است که هر قضیه را می‌توان به قضیه‌ی ضروریه تبدیل کرد. مثلا الانسان کاتب (بالامکان) قضیه‌ای است ممکنه ولی می‌توان آن را ضروریه کرد به این گونه که محمول را جزء موضوع قرار دهند و بگویند: الانسان الکاتب کاتب (بالضرروة) این قضیه ضروری است و الا اگر ممکنه بود می‌توانستیم بگوییم: الانسان الکاتب می‌تواند کاتب نباشد این به معنای سلب الشیء عن النفس است که محال می‌باشد.

این قضایا را ضروریه به شرط محمول می‌نامند. بر این اساس ماهیت انسان بعد از اینکه موجود می‌شود، او دارای ضرورت وجود است زیرا می‌گوییم: الانسان الموجود، موجود و این قضیه به شرط محمول می‌باشد.

بنا بر این هر ممکنی یک وجوب دارد که قبل از وجود است و از ناحیه‌ی علت به آن می‌رسد و یک وجوب دیگر دارد که به وسیله‌ی ضرورت به شرط محمول به آن می‌رسد که بعد از وجود است. این همان است که می‌گویند: هر ممکن موجودی محفوف به دو ضرورت است.

۵

تطبیق خاتمة

خاتمة: ما تقدم من الوجوب هو الذي يأتي الممكن من ناحية علته، (آنچه تا به حال در مورد وجوب گفتیم وجوبی است که از ناحیه‌ی علت به ممکن می‌رسد) وله وجوب آخر يلحقه بعد تحقق الوجود أو العدم، (برای ممکن یک وجوب دیگری هم هست که بعد از اینکه موجود شد به آن ملحق می‌شود هکذا اگر عدم برایش تحقق یافت) وهو المسمى ب (الضرورة بشرط المحمول)، (به این وجوب، ضرورت به شرط محمول می‌گویند زیرا اگر محمول، وجود است، مادامی که این محمول را دارد وجود محمول برای آن ضرورت دارد.) فالممكن الموجود محفوف بالضرورتين: السابقة، واللاحقة. (بنا بر این هر ممکنی که موجود است به دو ضرورت سابقه و لاحقه محفوف می‌باشد.)

۶

معانی امکان: امکان خاص و امکان عام

فصل ششم: در معانی امکان

تا حالا یک نوع امکان را خواندیم و گفتیم شیء یا وجود برایش ضرورت دارد که واجب می‌شود و یا عدم که ممتنع و محال می‌شود و یا هیچ کدام برایش ضرورت ندارد که به آن ممکن می‌گویند و این حالت برای آن امکان نامیده می‌شود. به این امکان، امکان خاص می‌گویند چون از معنایی که الآن توضیح می‌دهیم اخص است. همچنین به آن خاصیّ هم می‌گویند که منتسب به خاصه در مقابل عوام است. یعنی خاصه که حکماء می‌باشند آن را اراده می‌کنند. ولی عوام از امکان چیز دیگری متوجه می‌شوند.

معنای دیگر امکان به آن امکان عام می‌گویند این است که از طرف مخالف سلب ضرورت می‌کند. وقتی می‌گویند: این شیء ممکن است به این معنا است که عدم برایش ضرورت ندارد. وقتی می‌گویند: وجود زید در این کلاس ممکن است یعنی وجودش در این کلاس محال نیست. اگر قرار بود محال باشد یعنی عدم برایش ضرورت داشت و بس. خلاصه اینکه این قسم، ضرورت را از طرف مخالف که عدم سلب می‌کند ولی دیگر به جانب وجود کار ندارد. گاه وجود برای آن ضرورت دارد و گاه ندارد. اگر ضرورت داشت باشد می‌شود واجب و الا می‌شود امکان خاص. بنا بر این امکان خاص در قضیه‌ی موجبه هم واجب را شامل می‌شود و هم امکان خاص را.

اگر قضیه سالبه باشد مانند الانسان لیس بحجر بالامکان (یا لیس الانسان بحجر بالامکان) معنایش این است که سنگ نبودن برای انسان ممکن است. معنای این امکان هم نفی ضرورت از طرف مقابل است یعنی وقتی لیس به حجر بودن برای ممکن است یعنی حجر بودن برای انسان ضرورت ندارد. این قضیه از اینکه لا حجر بودن ضرورت دارد یا نه ساکت است. ممکن است گاه ضرورت دارد یعنی محال است زید حجر باشد و گاه ضرورت ندارد یعنی ممکن خاص می‌شود (باید مثالی برای آن یافت) بنا بر این اگر قضیه‌ای سالبه باشد، هم با امتناع سازگار است و هم با امکان خاص.

بنا بر این امکان عام، از امکان خاص اعم است. به آن امکان عامی هم می‌گویند و زیرا عوام با آن سر و کار دارند.

۷

تطبیق معانی امکان: امکان خاص و عام

الفصل السادس في معاني الإمكان

الإمكان المبحوث عنه هاهنا (امکانی که تا اینجا از آن شده است) هو لا ضرورة الوجود والعدم بالنسبة إلى الماهية المأخوذة من حيث هي، (عبارت بود از این که وجود و عدم هیچ کدام برای ماهیت ضرورت ندارد. البته مراد ماهیت من حیث هی است نه ماهیت موجود زیرا وقتی موجود می‌شود در این حال، وجود برایش ضرورت دارد) وهو المسمى ب (الإمكان الخاص) (یعنی هم سلب وجود از طرف مقابل می‌کند و هم سلب عدم) و (الخاصي). (زیرا فقط خواص که حکماء هستند آن را می‌فهمند) وقد يستعمل الإمكان بمعنى سلب الضرورة عن الجانب المخالف، (گاهی امکان به معنای سلب ضرورت از طرف مقابل است یعنی اگر قضیه موجبه است، ضرورت از عدم محمول را سلب می‌کند و اگر قضیه سالبه است ضرورت از وجود محمول را سلب می‌کند.) سواء كان الجانب الموافق ضروريا أو غير ضروري، (امکان عام کاری به جانب موافق ندارد و طرف موافق گاه می‌تواند ضروری باشد و گاه غیر ضروری. بنا بر این در قضیه‌ی موجبه اگر طرف موافق ضروری باشد همان وجوب می‌شود و در قضیه‌ی سالبه اگر طرف موافق ضروری باشد همان امتناع می‌شود و در هر دو مورد اگر طرف موافق ضروری نباشد امکان خاص می‌شود. بنا بر این امکان عام همواره با امکان خاص سازگار است و علاوه بر آن با وجوب و امتناع هم سازگار می‌باشد و معنای عام همین است.) فيقال: (الشئ الفلاني ممكن) أي ليس بممتنع، (بنا بر این وقتی می‌گویند: فلان چیز ممکن است یعنی ممتنع نیست یعنی طرف مقابل که عدم است برایش ضرورت ندارد و این هم با واجب سازگار است و هم با امکان خاص) وهو المستعمل في لسان العامة، (این همان چیزی است که در لسان عامه از آن استفاده می‌شود) أعم من الإمكان الخاص، (و از امکان خاص اعم می‌باشد به همین بیان می‌توان گفت که واجب الوجود تعالی موجود بالامکان العام یعنی برای او وجود محال نیست یعنی عدم برایش ضرورت ندارد. حال خود وجود می‌تواند ضرورت داشته باشد که در مورد خداوند دارد و می‌تواند نداشته باشد) ولذا يسمى: (إمكانا عاميا) (و به همین دلیل آن را امکان عامی می‌گویند چون در لسان عامه استعمال می‌شود) و (عاما). (چون از امکان خاص اعم است.)

۸

امکان اخص

امکان اخص: امکان اخص به معنای سلب ضرورت محمول از موضوع است. این امکان سه نوع سلب ضرورت را در بر دارد:

  1. سلب ضرورت از خود ذات یعنی محمول برای ذات موضوع ضرورت ندارد
  2. و هم از وصف موضوع یعنی این محمول به خاطر وصفی ضرورت پیدا نکرده
  3. و که از وقت خاص یعنی این محمول در وقتی هم ضرورت ندارد.

برای روشن شدن این مطلب باشد قضایای ضروریه‌ای که در منطق داشتیم را مرور کنیم.

نوع اول ضروریه‌ی ذاتیه است یعنی محمول، برای ذات موضوع ضرورت دارد مانند الانسان ناطق بالضرورة. یعنی انسان فی حد ذاته بدون اینکه چیزی به آن اضافه شود باید ناطق باشد.

نوع دوم مشروطه‌ی عامه یا ضروریه‌ی وصفیه است یعنی محمول برای موضوع ضرورت دارد ولی مادامی که وصفی برای او باشد مانند: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتبا. در اینجا مراد ذات کاتب نیست زیرا ذات کاتب هنگامی که کتابت نمی‌کند هم وجود دارد ولی انگشتانش حرکت نمی‌کند ولی زمانی که وصف کتابت در او فعلی است ضرورتا باشد انگشتانش حرکت کند.

نوع سوم وقتیة مطلقه یا ضرورت وقتیه است یعنی محمول برای موضوع ضرورت دارد ولی این ضرورت منحصر به وقتی خاص است مانند: کل قمر منخسف وقت الحیلولة بالضرورة. یعنی هر ماهی بالضرورة دچار گرفتگی می‌شود ولی این مختص به وقت حیلولت زمین بین آن و خورشید است.

حال اگر بخواهیم بگوییم: محمول برای ذات موضوع، برای موضوع با یک وصف خاص و یا در وقت خاص ضرورت ندارد. سلب همه‌ی این ضرورت‌ها را امکان اخص می‌نامند. این را اخص می‌نامند زیرا امکان‌های قبل همه به ذات نظر داشت ولی این امکان به وصف و وقت هم نظر دارد. مانند اینکه می‌گویند: الانسان کاتب بالامکان یعنی کتابت برای ذات انسان ضرورت ندارد، همچنین ضرورت وصفی ندارد زیرا وصفی در کار نیست و ضرورت وقتی هم ندارد زیرا کار به وقت خاصی نداریم.

۹

امکان اخص

وقد يستعمل في معنى أخص من ذلك، (گاهی امکان در معنایی استعمال می‌شود که از آن خاص، خاص‌تر است. تعبیر به ذلک برای اشاره به آنی است که اول ذکر شده بود که امکان خاص است زیرا امکانی که اخیرا بحث کردیم امکان عام بود) وهو سلب الضرورات الذاتية والوصفية والوقتية، (که سلب می‌کند ضرورت ذاتی، وصفی و وقتی را از موضوع یعنی محمول نه برای ذات ضرورت دارد و نه به سبب وصف و یا وقت خاصی برایش ضروری می‌شود) كقولنا: (الانسان كاتب بالإمكان) حيث إن الانسانية لا تقتضي ضرورة الكتابة، (زیرا انسانیت که ذات است اقتضا نمی‌کند که کاتب باشد) ولم يؤخذ في الموضوع وصف يوجب الضرورة، (در موضوع، وصفی اخذ نشده است که موجب ضرورت شود و نگفتیم الانسان الکاتب متحرک الاصابع بالضرورة) ولا وقت كذلك، (به وقتی هم اشاره نکردیم که در آن وقت، ضرورت حاصل شود)

بعد اضافه می‌کند که اگر ما محمولی را به این معنا بگوییم که برای موضوع امکان دارد یعنی ضرورت ندارد، این منافات ندارد که به حسب خارج عاملی محقق شده باشد و به سبب آن عامل ضرورت حاصل شده باشد. در امکان‌های قبلی هم این نکته جاری است. یعنی اگر می‌گوییم: انسان ممکن است یعنی فی حد ذاته ممکن است و این منافات ندارد که علت آن در خارج موجود شده باشد و همان شیء ممکن، واجب بالغیر شده باشد و وجود برایش ضرورت داشته باشد. زیرا وقتی واجب بالغیر می‌شود ذاتی خود را که امکان است از دست نداده است زیرا ذاتی شیء قابل تخلف نیست.

وتحقق الإمكان بهذا المعنى فی القضیة (محقق شدن امکان به این معنای آخری که گفتیم (البته این حکم در مورد امکان اول و دوم هم جاری است) بحسب الاعتبار العقلي بمقايسة المحمول إلى الموضوع (یعنی وقتی عقل محمول را با موضوع مقایسه می‌کند و اعتبار می‌کند که آن محمول برای موضوع ضرورت ندارد) لا ينافي ثبوت الضرورة بحسب الخارج بثبوت العلة، (این نکته منافات ندارد با اینکه ضرورتی به حسب خارج برای آن ممکن ثابت باشد به اینکه علت وجود داشته باشد و به سبب آن، آن شیء واجب شده باشد) ويسمى: (الإمكان الأخص). (و به این قسم سوم از امکان، امکان اخص می‌گویند.)

عرفت في الفصل السابق استحالته.

الفصل الخامس

في أن الشيء ما لم يجب لم يوجد وبطلان القول بالأولوية

لا ريب أن الممكن ، الذي يتساوى نسبته إلى الوجود والعدم عقلا ، يتوقف وجوده على شيء يسمى علة وعدمه على عدمها.

وهل يتوقف وجود الممكن على أن يوجب العلة وجوده ، وهو الوجوب بالغير أو أنه يوجد بالخروج عن حد الاستواء ، وإن لم يصل إلى حد الوجوب ، وكذا القول في جانب العدم وهو المسمى بالأولويه ، وقد قسموها إلى الأولوية الذاتية ، وهي التي يقتضيها ذات الممكن وماهيته ، وغير الذاتية وهي خلافها ، وقسموا كلا منهما إلى ، كافية في تحقق الممكن وغير كافية.

والأولوية بأقسامها باطلة.

أما الأولوية الذاتية ، فلأن الماهية قبل الوجود باطلة الذات ، لا شيئية لها حتى تقتضي أولوية الوجود ، كافية أو غير كافية وبعبارة أخرى ، الماهية من حيث هي ليست إلا هي ، لا موجودة ولا معدومة ولا أي شيء آخر.

وأما الأولوية الغيرية ، وهي التي تأتي من ناحية العلة ، فلأنها لما لم تصل إلى حد الوجوب ، لا يخرج بها الممكن من حد الاستواء ، ولا يتعين بها له الوجود أو العدم (١) ، ولا ينقطع بها السؤال ، إنه لم وقع هذا دون ذاك ، وهو الدليل على أنه لم تتم بعد للعلة عليتها.

__________________

(١) وليس بين استواء الطرفين وتعيّن أحدهما واسطة ـ منه.

فتحصل ، أن الترجيح إنما هو بإيجاب العلة وجود المعلول ، بحيث يتعين له الوجود ويستحيل عليه العدم ، أو إيجابها عدمه فالشيء ، أعني الممكن ما لم يجب لم يوجد.

خاتمة ، ما تقدم من الوجوب ، هو الذي يأتي الممكن من ناحية علته ، وله وجوب آخر يلحقه بعد تحقق الوجود أو العدم ، وهو المسمى بالضرورة بشرط المحمول ، فالممكن الموجود محفوف بالضرورتين ، السابقة واللاحقة.

الفصل السادس

في معاني الإمكان

الإمكان المبحوث عنه هاهنا هو ، لا ضرورة الوجود والعدم بالنسبة إلى الماهية ، المأخوذة من حيث هي ، وهو المسمى بالإمكان الخاص والخاصي.

وقد يستعمل الإمكان بمعنى ، سلب الضرورة عن الجانب المخالف ، سواء كان الجانب الموافق ضروريا أو غير ضروري ، فيقال الشيء الفلاني ممكن أي ليس بممتنع ، وهو المستعمل في لسان العامة ، أعم من الإمكان الخاص ، ولذا يسمى إمكانا عاميا وعاما.

وقد يستعمل في معنى أخص من ذلك ، وهو سلب الضرورات الذاتية والوصفية والوقتية ، كقولنا الإنسان كاتب بالإمكان ، حيث إن الإنسانية لا تقتضي ضرورة الكتابة ، ولم يؤخذ في الموضوع وصف يوجب الضرورة ، ولا وقت كذلك ، وتحقق الإمكان بهذا المعنى في القضية ، بحسب

الاعتبار العقلي ، بمقايسة المحمول إلى الموضوع ، لا ينافي ثبوت الضرورة بحسب الخارج بثبوت العلة ، ويسمى الإمكان الأخص.

وقد يستعمل بمعنى سلب الضرورة من الجهات الثلاث ، والضرورة بشرط المحمول أيضا ، كقولنا زيد كاتب غدا بالإمكان ، ويختص بالأمور المستقبلة التي لم تتحقق بعد ، حتى يثبت فيها الضرورة بشرط المحمول ، وهذا الإمكان إنما يثبت بحسب الظن والغفلة ، عن أن كل حادث مستقبل إما واجب أو ممتنع ، لانتهائه إلى علل موجبة مفروغ عنها ، ويسمى الإمكان الاستقبالي.

وقد يستعمل الإمكان بمعنيين آخرين ، أحدهما ما يسمى الإمكان الوقوعي ، وهو كون الشيء بحيث لا يلزم من فرض وقوعه محال ، أي ليس ممتنعا بالذات أو بالغير ، وهو سلب الامتناع عن الجانب الموافق ، كما أن الإمكان العام سلب الضرورة عن الجانب المخالف.

وثانيهما الإمكان الاستعدادي وهو كما ذكروه ، نفس الاستعداد ذاتا وغيره اعتبارا ، فإن تهيؤ الشيء لأن يصير شيئا آخر ، له نسبة إلى الشيء المستعد ، ونسبة إلى الشيء المستعد له ، فبالاعتبار الأول يسمى استعدادا ، فيقال مثلا النطفة لها استعداد أن تصير إنسانا ، وبالاعتبار الثاني يسمى الإمكان الاستعدادي فيقال ، الإنسان يمكن أن يوجد في النطفة.

والفرق بينه وبين الإمكان الذاتي ، أن الإمكان الذاتي كما سيجيء (١) ، اعتبار تحليلي عقلي ، يلحق الماهية المأخوذة من حيث هي ، والإمكان الاستعدادي صفة وجودية ، تلحق الماهية الموجودة ، فالإمكان الذاتي يلحق الماهية الإنسانية ، المأخوذة من حيث هي ، والإمكان الاستعدادي ، يلحق

__________________

(١) في الفصل الآتي.