المرحلة الثالثة: تقسیم وجود به ما فی نفسه و ما فی غیره و اینکه وجود ما فی نفسه به دو قسم دیگر تقسیم میشود که عبارتند از ما لنفسه و ما لغیره.
نتیجه اینکه وجود سه قسم دارد:
- وجود ما نفسه لنفسه
- وجود ما نفسه لغیره
- وجود ما فی غیره
اما تقسیم وجود به فی نفسه و فی غیره:
معنای وجود ما فی نفسه: به این معنا است که وجود برای خودش و برای خودش است. مانند هستی زید و یا هستی رنگ. معنای این وجود شفاف است و احتیاج به توضیح ندارد و از همه شفافتر وجود باریء تعالی میباشد.
معنای وجود ما فی غیره: به این معنا است که هستی شیء در دیگری و فانی در آن میباشد. چون این قسم از وجود احتیاج به توضیح دارد، علامه به شرح آن میپردازد.
در هر قضیهای، یک موضوع و یک محمول وجود دارد. موضوع در قضیه دارای محمول است. مثلا قضیهی الانسان ضاحک، را تصور میکنیم. جایگاه این قضیه در ذهن است زیرا اول انسان را تصور میکنیم و بعد ضاحک را و بعد میبینیم که این دو به هم ارتباط دارند و آن محمول در آن موضوع وجود دارد. جایگاه این قضیه در ذهن است.
حال باید دید این قضیه صادق است یا کاذب. اگر صادق باشد یعنی این قضیه با واقع که همان خارج است مطابقت دارد. در این مرحله از ذهن بیرون آمده و به وجود خارج که عینی اند رسیدیم. یعنی در خارج هم انسانی وجود دارد و هم ضحک و قضیهی فوق با آن مطابقت دارد. وجود انسان و وجود ضحک هر دو فی نفسه است زیرا هر دو قابل تصور میباشند و مفهومی از آنها وارد ذهن میآید. با این حال در این قضیه شیء سومی هم وجود دارد که همان نسبت بین انسان و ضحک میباشد. اگر این نسبت وجود نداشته باشد قضیهی فوق صادق و صحیح نخواهد بود. مثلا قضیهی الانسان حجر کاذب است با اینکه در خارج هم انسان وجود دارد و هم حجر ولی چون بین این دو رابطه و نسبتی نیست قضیهی فوق کاذب و باطل است.
این رابطه هم اگر قرار بود وجود فی نفسه یعنی وجود مستقل داشته باشد خودش شیء سومی میشد که در کنار انسان و ضحک قرار میگرفت و نمیتوانست ربط ایجاد کند و اگر میخواست به انسان و ضحک ارتباط برقرار کند در این حال به دو رابطهی احتیاج داشتیم. در این حال باز به همان دو رابط نقل کلام میکنیم که آنها هم اگر مستقل باشند باز احتیاج به رابط دیگری دارند که مستقل نباشد و هکذا زیرا مادامی که این رابطه غیر مستقل باشد نمیتواند بین دو چیز مستقل ارتباط برقرار کند.
بنا بر این این رابطه وجودش در موضوع و محمول داخل است و چیز مستقلی نیست. به چنین وجودی، وجود فی غیره میگویند.
چنین موجودی هرگز مستقلا قابل تصور نیست. فقط میتوانیم تصور کنیم چنین چیزی هست ولی وجود بسیار ضعیفی دارد که قابل تصور مستقل نیست و همواره باید با تصور چیز دیگری تصور شود.
این مانند همان معنای حرفی است که در ادبیات از آن سخن گفته میشود مثلا لفظ (مِن) در صرت من البصرة به این معنا است که رابطهی صیر با بصره در این است که بصره مبدأ صیر است و بس. اگر صیر و بصره نبود، من به تنهایی معنای مستقلی نداشت.
گفته نشود که (من) به معنای ابتداء یا رابطهی ابتدایی است و واضح است که ابتداء و رابطهی ابتدایی اسمی هستند که قابل تصور میباشند.
زیرا میگوییم: چون آن رابطهی غیر مستقلی که در وجود (مِن) است را بتوانند ملموس کنند در ازای آن یک معنای اسمی مستقل قرار میدهند تا بتوانند از آن خبر دهند و به آن اشاره کنند.
به هر حال این وجود رابط، از بس ضعیف است ماهیت ندارد در مقابل آن وجود خداوند است که از بس شدید است ماهیت ندارد.
خاصیت دیگر این وجود ربطی این است که این وجود هر جا که میخواهد موجود شود و بین هر دو چیزی که موجود میشود باید آن دو چیز با هم متحد باشند. زیرا وجود رابط یک چیز بیشتر نیست. این وجود حتما باید بین دو چیز باشد پس آن دو چیز باید یک چیز باشند و الا آن وجود رابط که یک چیز بیشتر نیست میبایست دو چیز باشد.
خاصیت دیگر این است که وجود رابطی در هلیات مرکبه است یعنی قضایایی که محمول در آنها غیر موضوع است مانند الانسان ضاحک.
ما در هلیهی بسیطه یعنی جایی که محمول وجود است این رابطه قرار ندارد. زیرا چه قائل به اصالت ماهیت شویم و یا اصالت وجود این رابطه وجود ندارد. زیرا اگر قائل به اصالت وجود باشیم آنچه در خارج است خود انسان است نه ماهیت انسان پس دو چیز در کار نیست تا رابطه لازم باشد و هکذا اگر قائل به اصالت ماهیت باشیم در خارج فقط ماهیت انسان است نه وجود انسان در نتیجه باز دو چیز در کار نیست.