حاجی در منظومه وقتی این فرمایش از صدر المتالهین را تقریر میکند و اشکالات مختلفی بر آن وارد کرده و سپس از آن اشکالات جواب داده است در آخر میفرماید: بعد از همهی این حرفها نمیتوانم حکم کنم که علم، کیف باشد.
علامه در اینجا میفرماید: میفرماید: با این بیان که از صدر المتالهین نقل کردیم، اشکال حاجی دفع میشود.
اشکال حاجی عبارت است از اینکه وجود صورت و ظهورش برای نفس موجب نمیشود که به نفس چیزی ضمیمه شود. این در حالی است که کیف، به چیزی ضمیمه میشود.
این نکته احتیاج به توضیح دارد و آن اینکه، محمولات و چیزی که بر موضوع حمل میشود بر دو قسمند:
بعضی خارج محمول اند یعنی از داخل خود موضوع استخراج میشود و از درون موضوع بیرون میآید و موضوع بدون اینکه چیزی به آن ضمیمه میشود محمول را میرساند مانند زید شیء یا زید موجود که شیئیت و وجود از درون موضوع بیرون میآید. زیرا شیئیت چیزی نیست که بر انسان عارض شود یعنی انسان چیزی و شیئیت آن چیز دیگری باشد.
و بعضی محمول بالضمیمهاند یعنی محمول احتیاج دارد که به موضوع چیزی ضمیمه شده باشد تا بتواند بر آن موضوع حمل شود. مانند الجسم ابیض که جسم بما هو جسم کافی نیست که ابیض بر آن حمل شود زیرا در حقیقت جسم، بیاض نخوابیده است. باید به جسم چیزی به نام بیاض ضمیمه شود تا بتوان گفت: جسم ابیض است.
با این مقدمه، حاجی میگوید که کیف محمول بالضمیمه است و اول باید عرضی به موضوع ضمیمه شود تا کیف بتواند بر موضوع حمل شود.
در ما نحن فیه هم علم، وقتی کیف است باید اول به نفس چیزی اضافه و ضمیمه شود تا بعد علم بر آن حمل شود.
حال اگر صورت ذهنی را در نظر بگیریم میگوییم: یقینا وجود خارجی در آن نیست و آنی که در ذهن است صرفا ماهیت اشیاء است نه خود اشیاء. حتی اگر چیز مجردی را تصور کنیم خود مجرد نمیتواند در مادی بگنجد بلکه ماهیت آن در ذهن میآید.
ماهیت خودش کیف نیست زیرا ماهیتی که در ذهن است عین ماهیتی است که در خارج است به این معنا که اگر ماهیت خارجه جوهر است آنی که به ذهن میآید نیز جوهر است و هکذا اگر آن ماهیت که در خارج است کم است آنی که در ذهن است نیز کم است زیرا ماهیت هر چیزی بعینه وارد ذهن میشود.
حال در ذهن، بجز ماهیت و وجود ذهنی چیز دیگری وجود ندارد.
نتیجه اینکه آنی که در ذهن است از نظر ماهیت کیف نیست و از نظر وجود هم کیف نمیباشد. بنا بر این کیفی که از آن سخن میگوییم کجاست؟ همچنین آن ضمیمهای که باید وجود داشته باشد کجاست؟
سپس حاجی اضافه میکند تا اینجا هر چه گفتیم در صورتی است که خود صورت ذهنی را مطالعه کنیم ولی اگر بگوییم به صورت ذهنی کیف نمیگوییم بلکه ظهور و روشن بودن آن را برای نفس کیف میگوییم باز این نکته پیش میآید که این ظهور از دو حال خارج نیست:
یا ظهور، نزد نفس است یعنی آن شیء در پیشگاه نفس ظهور دارد. در این حال میگوییم: ظهور هر صورتی چیزی جدای از وجود آن نیست و امکان ندارد وجود صورت، چیزی و ظهور آن چیز دیگری باشد. بنا بر این اگر میگوییم: این صورت برای نفس حاضر است یعنی همان صورت برای نفس وجود دارد.
گاه ظهور برای نفس به معنای رابطهی آن با نفس است. یعنی ظهور مانند رنگی است که روی صورت کشیده میشود. در این حال ظهور، امر ثالثی است. اگر چنین باشد میگوییم: آن امر ثالث خودش ظهور خودش است زیرا، ظهور، بالذات ظهور است و اگر صورت ذهنی ظاهر است ظهور برای صورت ذهنی بالعرض میشود. یعنی صورت ذهنی خودش ظهور ندارد بلکه آن شیء ثالث است که ظهور دارد و چون روی صورت ذهنی آمده است موجب شده است که صورت ذهنی برای نفس ظاهر شود.
مثلا اگر میگوییم: کاغذ سفید است در این حال ابیض بودن بالذات برای خود بیاض است یعنی سفیدی است که بالذات سفید است و جسم بالذات سفید نیست. جسم بالعرض و به سبب اتحاد با سفیدی سفید میشود.
همین گونه است صورت ذهنی که وجود صورت ذهنی مانند جسم است و ظهور آن هم مانند سفیدی است. ظهور، مال خود ظهور است و اگر به صورت نسبت داده میشود بالعرض است. یعنی صورت واقعا و حقیقتا ظاهر نیست بلکه بالعرض ظاهر است. زیرا ظهور در حقیقت این وجود نیست کما اینکه حقیقت جسم سفید نیست.
مضافا بر اینکه فرض بر این است که شیء ثالثی وجود ندارد و بجز ماهیت و وجود آن ماهیت چیز دیگری وجود ندارد.
به هر حال اگر سخن از رابطه است آن رابطه را کیف میگوییم. در این حال میگوییم: رابطه و اضافه از دو حال خارج نیست و یا مقولی است و یا اشراقی.
اضافهی مقولی آن است که دو چیز مستقل از هم موجودند و یکی با دیگری رابطه دارد مانند اینکه یک برادر با برادر دیگر وجود مستقلی دارند و هیچ یک علت دیگری نیست ولی بین آنها رابطهی اخوت برقرار است.
اضافهی اشراقی همان رابطهی علت به معلول است. نه اینکه علتی باشد و معلولی و بعد بین آنها ارتباط باشد.
در ما نحن فیه حاجی میگوید رابطهی صورت با نفس کیف است این رابطه اگر مقولی است لازمهاش این است که صورت ذهنی یک چیز و نفس چیز دیگری باشد و آنها با هم رابطه داشته باشند که وقتی رابطه بین آنها برقرار میشود به آن علم میگوییم. در این صورت علم، از مقولهی اضافه میشود همان گونه که اخوت چنین است.
اگر رابطهی صورت نفس اشراقی باشد یعنی نفس آن صورت را ایجاد میکند (کما اینکه چنین است) زیرا صورت با ارتباطی که با خارج دارد صورتهایی را میسازد و آن صورت را ایجاد میکند. آن صورت با نفس ارتباط دارند و به آن علم میگوییم. اضافه به معنای ایجاد است پس آن صورت و علم هم وجود و هستی است. اگر چنین باشد باز نمیتوان گفت که کیف است زیرا کیف از اقسام ماهیت است نه وجود.
بنا بر این چیزی به نام کیف، وجود ندارد و به بیان دیگر کیف بالذاتی نداریم تا چه رسد به کیف بالعرض.