درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۸: اشکالات وارده بر وجود ذهنی

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مطالب گذشته

صدر المتالهین در جواب از اشکال اول و دومی که در وجود ذهنی مطرح بود فرموده بود: آن صورتی که در ذهن است از هر مقوله‌ای که باشد، آن مقوله هرچند بر آن حمل می‌شود و صدق می‌کند ولی این مقدار کافی نیست که آن صورت ذهنی داخل در آن مقوله باشد. علاوه بر آن باید آثار آن مقوله نیز در آن شیء موجود باشد. بنا بر این اگر جوهری را در ذهن تصور کردیم، هر چند مفهوم جوهر در ذهن وارد می‌شود و به حمل اولی به آن جوهر می‌گویند، ولی مفهوم موجود در ذهن آثار جوهر را ندارد بنا بر این به حمل شایع تحت مقوله‌ی جوهر مندرج نیست.

بنا بر این وقتی آنچه در ذهن است مفهومی بیش نیست تحت هیچ مقوله‌ای مندرج نمی‌باشد. با این حال همین مفهوم، کیفیتی برای نفس است که بر نفس عارض می‌شود. این مفهوم گاه ملکه است و گاه حال و وقتی ایجاد می‌شود وصفی را برای نفس ایجاد می‌کند زیرا وقتی ایجاد می‌شود نفس، به علم متصف می‌شود. بنا بر این مفهوم، نوعی علم است و کیفی نفسانی می‌باشد زیرا عرضی است که بر نفس قائم شده است و نه قبول نسبت می‌کند و نه قبول قسمت. وقتی تعریف کیف بر آن صادق است بنا بر این کیف نفسانی می‌شود. این در حالی است که از جهت وجود ذهنی، داخل تحت هیچ مقوله‌ای نبود و حتی کیف هم نبود.

البته آن مفهوم ذهنی را می‌توان بالعرض کیف نامید و آن به سبب آن است که آن مفهوم دو جنبه دارد: در یک جنبه کیف است و در جنبه‌ی دیگر هیچ چیزی نیست. و از آنجا که این دو جنبه به یک چیز موجود است حکم یک جنبه به جنبه‌ی دیگری می‌تواند مجازا سرایت کند و می‌توان به آن بالعرض کیف گفت.

۳

اشکال حاجی در منظومه

حاجی در منظومه وقتی این فرمایش از صدر المتالهین را تقریر می‌کند و اشکالات مختلفی بر آن وارد کرده و سپس از آن اشکالات جواب داده است در آخر می‌فرماید: بعد از همه‌ی این حرف‌ها نمی‌توانم حکم کنم که علم، کیف باشد.

علامه در اینجا می‌فرماید: می‌فرماید: با این بیان که از صدر المتالهین نقل کردیم، اشکال حاجی دفع می‌شود.

اشکال حاجی عبارت است از اینکه وجود صورت و ظهورش برای نفس موجب نمی‌شود که به نفس چیزی ضمیمه شود. این در حالی است که کیف، به چیزی ضمیمه می‌شود.

این نکته احتیاج به توضیح دارد و آن اینکه، محمولات و چیزی که بر موضوع حمل می‌شود بر دو قسمند:

بعضی خارج محمول اند یعنی از داخل خود موضوع استخراج می‌شود و از درون موضوع بیرون می‌آید و موضوع بدون اینکه چیزی به آن ضمیمه می‌شود محمول را می‌رساند مانند زید شیء یا زید موجود که شیئیت و وجود از درون موضوع بیرون می‌آید. زیرا شیئیت چیزی نیست که بر انسان عارض شود یعنی انسان چیزی و شیئیت آن چیز دیگری باشد.

و بعضی محمول بالضمیمه‌اند یعنی محمول احتیاج دارد که به موضوع چیزی ضمیمه شده باشد تا بتواند بر آن موضوع حمل شود. مانند الجسم ابیض که جسم بما هو جسم کافی نیست که ابیض بر آن حمل شود زیرا در حقیقت جسم، بیاض نخوابیده است. باید به جسم چیزی به نام بیاض ضمیمه شود تا بتوان گفت: جسم ابیض است.

با این مقدمه، حاجی می‌گوید که کیف محمول بالضمیمه است و اول باید عرضی به موضوع ضمیمه شود تا کیف بتواند بر موضوع حمل شود.

در ما نحن فیه هم علم، وقتی کیف است باید اول به نفس چیزی اضافه و ضمیمه شود تا بعد علم بر آن حمل شود.

حال اگر صورت ذهنی را در نظر بگیریم می‌گوییم: یقینا وجود خارجی در آن نیست و آنی که در ذهن است صرفا ماهیت اشیاء است نه خود اشیاء. حتی اگر چیز مجردی را تصور کنیم خود مجرد نمی‌تواند در مادی بگنجد بلکه ماهیت آن در ذهن می‌آید.

ماهیت خودش کیف نیست زیرا ماهیتی که در ذهن است عین ماهیتی است که در خارج است به این معنا که اگر ماهیت خارجه جوهر است آنی که به ذهن می‌آید نیز جوهر است و هکذا اگر آن ماهیت که در خارج است کم است آنی که در ذهن است نیز کم است زیرا ماهیت هر چیزی بعینه وارد ذهن می‌شود.

حال در ذهن، بجز ماهیت و وجود ذهنی چیز دیگری وجود ندارد.

نتیجه اینکه آنی که در ذهن است از نظر ماهیت کیف نیست و از نظر وجود هم کیف نمی‌باشد. بنا بر این کیفی که از آن سخن می‌گوییم کجاست؟ همچنین آن ضمیمه‌ای که باید وجود داشته باشد کجاست؟

سپس حاجی اضافه می‌کند تا اینجا هر چه گفتیم در صورتی است که خود صورت ذهنی را مطالعه کنیم ولی اگر بگوییم به صورت ذهنی کیف نمی‌گوییم بلکه ظهور و روشن بودن آن را برای نفس کیف می‌گوییم باز این نکته پیش می‌آید که این ظهور از دو حال خارج نیست:

یا ظهور، نزد نفس است یعنی آن شیء در پیشگاه نفس ظهور دارد. در این حال می‌گوییم: ظهور هر صورتی چیزی جدای از وجود آن نیست و امکان ندارد وجود صورت، چیزی و ظهور آن چیز دیگری باشد. بنا بر این اگر می‌گوییم: این صورت برای نفس حاضر است یعنی همان صورت برای نفس وجود دارد.

گاه ظهور برای نفس به معنای رابطه‌ی آن با نفس است. یعنی ظهور مانند رنگی است که روی صورت کشیده می‌شود. در این حال ظهور، امر ثالثی است. اگر چنین باشد می‌گوییم: آن امر ثالث خودش ظهور خودش است زیرا، ظهور، بالذات ظهور است و اگر صورت ذهنی ظاهر است ظهور برای صورت ذهنی بالعرض می‌شود. یعنی صورت ذهنی خودش ظهور ندارد بلکه آن شیء ثالث است که ظهور دارد و چون روی صورت ذهنی آمده است موجب شده است که صورت ذهنی برای نفس ظاهر شود.

مثلا اگر می‌گوییم: کاغذ سفید است در این حال ابیض بودن بالذات برای خود بیاض است یعنی سفیدی است که بالذات سفید است و جسم بالذات سفید نیست. جسم بالعرض و به سبب اتحاد با سفیدی سفید می‌شود.

همین گونه است صورت ذهنی که وجود صورت ذهنی مانند جسم است و ظهور آن هم مانند سفیدی است. ظهور، مال خود ظهور است و اگر به صورت نسبت داده می‌شود بالعرض است. یعنی صورت واقعا و حقیقتا ظاهر نیست بلکه بالعرض ظاهر است. زیرا ظهور در حقیقت این وجود نیست کما اینکه حقیقت جسم سفید نیست.

مضافا بر اینکه فرض بر این است که شیء ثالثی وجود ندارد و بجز ماهیت و وجود آن ماهیت چیز دیگری وجود ندارد.

به هر حال اگر سخن از رابطه است آن رابطه را کیف می‌گوییم. در این حال می‌گوییم: رابطه و اضافه از دو حال خارج نیست و یا مقولی است و یا اشراقی.

اضافه‌ی مقولی آن است که دو چیز مستقل از هم موجودند و یکی با دیگری رابطه دارد مانند اینکه یک برادر با برادر دیگر وجود مستقلی دارند و هیچ یک علت دیگری نیست ولی بین آنها رابطه‌ی اخوت برقرار است.

اضافه‌ی اشراقی همان رابطه‌ی علت به معلول است. نه اینکه علتی باشد و معلولی و بعد بین آنها ارتباط باشد.

در ما نحن فیه حاجی می‌گوید رابطه‌ی صورت با نفس کیف است این رابطه اگر مقولی است لازمه‌اش این است که صورت ذهنی یک چیز و نفس چیز دیگری باشد و آنها با هم رابطه داشته باشند که وقتی رابطه بین آنها برقرار می‌شود به آن علم می‌گوییم. در این صورت علم، از مقوله‌ی اضافه می‌شود همان گونه که اخوت چنین است.

اگر رابطه‌ی صورت نفس اشراقی باشد یعنی نفس آن صورت را ایجاد می‌کند (کما اینکه چنین است) زیرا صورت با ارتباطی که با خارج دارد صورت‌هایی را می‌سازد و آن صورت را ایجاد می‌کند. آن صورت با نفس ارتباط دارند و به آن علم می‌گوییم. اضافه به معنای ایجاد است پس آن صورت و علم هم وجود و هستی است. اگر چنین باشد باز نمی‌توان گفت که کیف است زیرا کیف از اقسام ماهیت است نه وجود.

بنا بر این چیزی به نام کیف، وجود ندارد و به بیان دیگر کیف بالذاتی نداریم تا چه رسد به کیف بالعرض.

۴

تطبیق اشکال حاجی در منظومه

وبهذا البيان يتضح: اندفاع ما أورده بعض المحققين على كون العلم كيفا بالذات وكون الصورة الذهنية كيفا بالعرض من: (أن وجود تلك الصور في نفسها ووجودها للنفس واحد، وليس ذلك الوجود والظهور للنفس ضميمة تزيد على وجودها تكون هي كيفا في النفس، لأن وجودها الخارجي لم يبق بكليته، وماهياتها في أنفسها كل من مقولة خاصة، وباعتبار وجودها الذهني لا جوهر ولا عرض، وظهورها لدى النفس ليس سوى تلك الماهية وذلك الوجود، إذ ظهور الشئ ليس أمرا ينضم إليه وإلا لكان ظهور نفسه، وليس هناك أمر آخر، والكيف من المحمولات بالضميمة، والظهور والوجود للنفس لو كان نسبة مقولية، كانت ماهية العلم إضافة لا كيفا، وإذا كان إضافة إشراقية من النفس، كان وجودا، فالعلم نور وظهور، وهما وجود، والوجود ليس ماهية).

علامه می‌فرماید: از فرمایش صدر المتالهین که فرمود: علم، کیف بالذات است و صورت ذهنیه کیف بالعرض می‌باشد، روشن می‌شود که آنچه را که بعضی از محققین که همان حاجی در منظومه است به عنوان اشکال برطرف کرده‌اند وارد نمی‌باشد.

اشکال حاجی عبارت است از وجود این صور فی نفسها، با وجود این صور برای نفس یکی است (ولی ما گفتیم از آن جهت که برای نفس موجود است علم می‌باشد.) و این حضور و ظهور برای نفس به نفس ضمیمه نشده است تا کیف برای نفس باشد (زیرا معلول هرگز به علت ضمیمه نمی‌شود و چیزی مستقل و جدای از علت نیست.)

زیرا این صور ذهنی یا خودش فی حد نفسه در نظر گرفته می‌شد و یا ظهورش برای نفس.

اگر خودش را در نظر بگیریم می‌گوییم: وجود خارجی ماهیت وارد ذهن نشده است و آنچه به ذهن آمده است همان ماهیت است. از سویی دیگر این ماهیات هم فی نفسه کیف نیست بلکه هر ماهیتی از مقوله‌ی خاص خودش است مثلا اگر جوهر را تصور کردیم ماهیت آن همان جوهر است و هکذا.

بعد به اعتبار وجود ذهنی نه جوهر است و نه عرض (زیرا وجود است و جوهر و عرض بودن از عوارض ماهیت می‌باشد. البته صدر المتالهین نیز قائل بود که این صورت ذهنی نه جوهر است نه عرض ولی به دلیل دیگری این حرف را می‌زد و آن اینکه این صورت ذهنی مفهومی است که هیچ خاصیتی ندارد. زیرا اگر جوهر بود می‌بایست آثار جوهر را داشته باشد و اگر می‌خواست کم باشد باید آثار کم را داشته باشد و هکذا. بنا بر این چون آثار خارجی بر این مفهوم ذهنی بار نمی‌شود نه جوهر است نه عرض ولی حاجی آن را اشتباه متوجه شد و گفت چون وجود است و نه ماهیت، نه جوهر است و نه عرض.)

به هر حال اگر این ماهیت فی حد ذاته در نظر گرفته شود نمی‌تواند کیف باشد.

و اما به این اعتبار که این صورت ذهنی در پیشگاه نفس ظهور دارد و یا اینکه برای نفس ظهور دارد یعنی با نفس رابطه دارد در این حال چیزی سومی نیست بلکه همان ماهیت است که با وجود ذهنی موجود شده است. ظهور این صورت نیز در پیشگاه نفس غیر از این ماهیت و وجود ذهنی اش چیز دیگری نیست. هیچ یک از این دو نیز کیف نیستند.

ظهور یک شیء چیزی نیست که به آن شیء ضمیمه شود و مانند رنگ نیست که به کتاب مالیده شود. اگر نزد نفس حاضر است یعنی ظهور دارد و اگر نزد نفس حاضر نیست یعنی ظهور ندارد. اگر امری بود که به شیء ملزم می‌شد آن امر ظهور برای خودش می‌بایست باشد. زیرا ظهور، بالذات ظاهر است و اگر به وجود ذهنی نسبت داده می‌شود بالعرض می‌شود. مضافا بر اینکه اصلا امر دیگری وجود ندارد زیرا گفتیم شیء ثالثی در کار نیست. ظهور مزبور هم نمی‌تواند کیف باشد زیرا کیف از محمولالت بالضمیمه است یعنی باید چیزی ضمیمه شود تا کیف حاصل شود و حال آنکه ما چیزی نداریم که ضمیمه شود.

این در صورتی بود ظهور این شیء را در پیشگاه نفس حساب کنیم و آن را علم بنامیم.

اما اگر رابطه‌ی آن را با نفس علم بنامیم می‌گوییم: این رابطه با نفس از دو حال خارج نیست یا مقولی است یا اشراقی. اگر این رابطه مقولی باشد یعنی دو وجود مستقل داریم که با هم مرتبط اند و نفس با وجود ذهنی ارتباط دارند در این صورت اگر این رابطه را علم می‌نامیم می‌گوییم: ماهیت علم از مقوله‌ی اضافه است نه کیف.

اگر از راه اضافه‌ی اشراقی باشد (باید دقت داشت که علامه رابطه‌ی مقولی را با لو تعبیر می‌کند و لو در لسان عرب دلالت بر محال بودن دارد ولی رابطه‌ی اشراقی را با اذا تعبیر می‌کند یعنی قابل تحقق است زیرا علامه اعتقاد دارد که رابطه‌ی مزبور اشراقی است.) در این حال یعنی این صورت ذهنی وجودی است که نفس آن را ایجاد کرده است. در این صورت، علم، وجود می‌شود و نور و ظهور است و اینها وجود است و واضح است که وجود نمی‌تواند ماهیت باشد و در نتیجه کیف هم نیست زیرا ماهیت است که می‌تواند کیف باشد نه وجود.

۵

جواب به اشکال حاجی

مرحوم علامه می‌فرماید: ما یک وجود ذهنی داریم که همان مفهوم است که به این اعتبار که برای نفس موجود است علم نامیده می‌شود.

ما برای شفاف شدن اشتباهی که حاجی به آن مبتلا شده است باید نکته‌ای را توضیح دهیم و آن اینکه این صورت وجود دارد و نفس آن را ایجاد می‌کند. با این حال وجود، همواره ماهیت دارد و نمی‌تواند بدون ماهیت باشد. وجودی که الآن توسط نفس ایجاد شده است ماهیت دارد. تنها وجودی که ماهیت ندارد وجود خداوند است. وجودی که توسط نفس ایجاد شده است واجب الوجود نیست بلکه ممکن است و هر ممکنی از وجود و ماهیت ترکیب شده است. وجود مزبور که توسط نفس ایجاد شده است ماهیتی دارد و ماهیت آن هم داخل تحت یکی از مقولات است. این مقوله از مقوله‌ی کیف است زیرا نه قسمت قبول می‌کند و نه نسبت. بنا بر این آنی که برای نفس وجود دارد صفتی برای نفس است و به این اعتبار، موجود می‌باشد. این صورت ذهنی عرضی برای نفس است و به این جهت آن را کیف می‌نامیم. بله به اعتبار وجودی ذهنی و به این معنا که ماهیت خارج است نه جوهر است و نه عرض ولی به این اعتبار که وصفی برای ذهن است کیف می‌باشد. موجود ذهنی دو اعتبار دارد یکی این است که خارج را نشان می‌دهد که در این حال نه وجود است نه عرض. اعتبار دیگر آن این است که قائم به نفس است و عرض می‌باشد و وصفی برای نفس می‌شود. این عرض نه قبول قسمت می‌کند و نه نسبت بنا بر این تعریف کیف بر آن صادق است و کیف می‌باشد. بنا بر این اینکه حاجی گفته است که شیء ثالثی ما وراء وجود و ماهیت در کار نیست صحیح نمی‌باشد زیرا مسأله‌ی سومی در کار است و آن این است که این وجود ذهنی یک اعتبار دیگر هم دارد و آن اینکه عارض بر نفس شده است و به این اعتبار کیف می‌باشد.

۶

تطبیق جواب به اشکال حاجی

وجه الاندفاع: أن الصورة العلمية هي الموجودة للنفس الظاهرة لها، لكن لا من حيث كونها موجودا ذهنيا مقيسا إلى خارج لا تترتب عليها آثاره، بل من حيث كونها حالا أو ملكة للنفس تطرد عنها عدما، وهي كمال للنفس زائد عليها ناعت لها، وهذا أثر خارجي مترتب عليها، وإذا كانت النفس موضوعة لها مستغنية عنها في نفسها، فهي عرض لها، ويصدق عليها حد الكيف.

جواب از اشکال حاجی این است که صورت علمی برای نفس وجود دارد و برای نفس ظاهر است ولی نه به این سبب که موجود ذهنی است و خارج را نشان می‌دهد با این فرق که آثار خارج را ندارد و صرفا یک مفهوم است. واضح است که از این جهت کیف می‌باشد.

بلکه از این حیث که این صورت علمیه که برای نفس وجود و ظهور دارد یا حال است (یعنی صفتی غیر راسخ است) یا ملکه برای نفس می‌باشد (یعنی در نفس راسخ و ثابت است.) صورت علمیه در این صورت از نفس، عدم که جهل است را دور می‌کند و از این جهت، کمالی برای نفس است که به نفس ضمیمه می‌شود و زائد بر نفس است و جزء حقیقت نفس نیست زیرا حقیقت نفس عبارت است از موجودی که ذاتا و نه فعلا مجرد است. بنا بر این نفس چه آن علم را داشته باشد و یا نه در هر حال نفس می‌باشد. بنا بر این علم، امری است زائد بر نفس و کمالی برای نفس محسوب می‌شود و برای نفس وصفی ایجاد می‌کند. این صورت علمیه از این ناحیه وجودی خارجی است و اثر خارجی دارد و آن اینکه جاهل را به عالم تبدیل می‌کند.

این صورت علمیه به لحاظ که به محلی حلول کرده است که آن محل از آن بی‌نیاز است عرض نامیده می‌شود. حال وقتی عرض شد، می‌بینیم که تعریف کیف بر آن صادق است و آن اینکه نه قبول نسبت می‌کند و نه قبول قسمت.

ودعوى: (أن ليس هناك أمر زائد على النفس منضم إليها)، ممنوعة.

این نکته که در اشکال گفتید که چیزی نداریم که بر نفس زیاد شده باشد و بر آن ضمیمه شده باشد، امری اشتباه است.

فظهر أن الصورة العلمية من حيث كونها حالا أو ملكة للنفس كيف حقيقة وبالذات، ومن حيث كونها موجودا ذهنيا كيف بالعرض، وهو المطلوب.

پس روشن شد که صورت علمیه از این جهت که صورتی است حال یا ملکه برای نفس حقیقتا و ذاتا کیف است و تعریف کیف بر آن صادق است ولی از این جهت که موجودی ذهنی است و ماهیت خارجیه است کیف بالعرض است. یعنی چون وجود ذهنی است نه جوهر است و نه عرض و اگر به آن کیف می‌گوییم بالعرض است.

بنا بر این مطلوب ما ثابت شد و آن اینکه هم کیف بالذات داریم و هم کیف بالعرض

تا اینجا از اشکال اول و دومی که بر وجود ذهنی وارد شده است فارغ شدیم. این دو اشکال از اشکالات مهم بودند و جواب صدر المتالهین نیز از قوی‌ترین جواب‌ها بود که با آن جواب از اشکالات دیگر نیز روشن می‌شود.

۷

اشکال سوم و جواب آن

اشکال سوم: بسیاری از کسانی که منکر وجود ذهنی هستند به سبب همین اشکال بوده است و آن اینکه اگر قرار باشد ماهیت اشیاء وارد ذهن شود لازمه‌اش این است که نفس هم مؤمن باشد و هم کافر و یا اینکه نفس هم گرم باشد و هم سرد و یا اینکه هم ساکن باشد و هم متحرک و یا هم مربع باشد و هم مثلث و هکذا در مورد متضاد‌های دیگر.

اجتماع ضدین محال است و از این رو وجود ذهنی نیز از محالات است.

توضیح ذلک: وقتی ما ایمان را تصور می‌کنیم معنای آن این است که ماهیت ایمان در ذهن حاضر شده است. مؤمن کسی است که ایمان برای او حاصل شده باشد. با تصور ایمان، خود ایمان برای انسان حاصل می‌شود نه شبح آن. بنا بر این انسان مؤمن است. حال اگر انسان کفر را تصور کند باید کافر باشد.

هکذا اگر کسی مفهوم سرما و گرما را تصور کند.

جواب صدر المتالهین در اینجا وارد می‌شود و این اشکال مرتفع می‌شود و آن اینکه آنی که در ذهن است مفهوم حرارت است و آنی که باعث اتصاف است حرارت به وجود خارجی اش است. آنی که شیرین است حلوای خارجی است نه مفهوم حلوا. بنا بر این به صرف اینکه حرارت به حمل اولی نزد انسان حاضر است کافی نیست که نفس حار شود.

۸

اشکال سوم و جواب آن

الإشكال الثالث: أن لازم القول بالوجود الذهني وحصول الأشياء بأنفسها في الأذهان كون النفس حارة باردة، عريضة طويلة، متحيزة متحركة، مربعة مثلثة، مؤمنة كافرة، وهكذا، عند تصور الحرارة والبرودة، إلى غير ذلك، وهو باطل بالضرورة،

اشکال سوم عبارت است از اینکه لازمه‌ی قول به وجود ذهنی و اینکه اشیاء بنفسه (نه شبحشان) نزد نفس حاضر شوند این است که نفس هم سرد باشد و هم گرم و هم عریض باشد و هم طویل هم جایگزین باشد (یعنی متحیز و ساکن باشد) و هم متحرک هم مربع باشد و هم مثلث و هم مؤمن باشد و هم کافر و هکذا در متضادهای دیگر. واضح است که اجتماع ضدین بالبداهه باطل است.

بيان الملازمة: أنها لا نعني بالحار والبارد والعريض والطويل ونحو ذلك، إلا ما حصلت له هذه المعاني وقامت به.

بیان ملازمه این است که مراد از حار و بارد و عریض و طویل چیزی نیست مگر چیزی که این معانی برای آن حاصل شده است و این معانی بر آن قائم شده باشد که همان برودت و حرارت است یعنی هر چیزی که حرارت به آن قائم شده است حار است. نفس هم چون وقتی این معانی به آن قائم است باید حار باشد.

والجواب عنه: أن المعاني الخارجية، كالحرارة والبرودة ونحوهما، إنما تحصل في الأذهان بماهياتها لا بوجوداتها العينية، وتصدق عليها بالحمل الأولي دون الشائع، والذي يوجب الاتصاف حصول هذه المعاني بوجوداتها الخارجية وقيامها بموضوعاتها، دون حصول ماهياتها لها وقيام ما هي هي بالحمل الأولي.

جواب آن این است که معانی خارجیه مانند حرارت و برودت و مانند آن به وجود عینی خودشان وارد ذهن نمی‌شوند بلکه با ماهیتشان وارد ذهن می‌شوند یعنی به حمل شایع نزد ذهن حاضر می‌شوند نه به حمل شایع. (ضمیر در (تصدق) به معانی بر می‌گردد.) و حال این که آنی که موجب اتصاف می‌شود حصول این معانی به وجود خارجی است یعنی اگر می‌شد که حرارت خارجی برای چیزی حاصل شود آن شیء حار می‌شود و در خارج باید این معانی برای موضوعاتشان حاصل شوند نه اینکه ماهیات این معانی برای موضوعات حاصل شود. اگر قیام این معانی به حمل اولی باشد یعنی حرارت اگر به حمل اولی به چیزی قائم شود مشکلی ایجاد نمی‌کند و به اجتماع ضدین نمی‌انجامد.

فتبين أن الصورة الذهنية ، غير مندرجة تحت ما يصدق عليها من المقولات ، لعدم ترتب آثارها عليها ، لكن الصورة الذهنية ، إنما لا تترتب عليها آثار المعلوم الخارجي من حيث هي وجود ، مقيس إلى ما بحذائها من الوجود الخارجي ، وأما من حيث إنها حاصلة للنفس ، حالا أو ملكة تطرد عنها الجهل ، فهي وجود خارجي موجود للنفس ناعت لها ، يصدق عليه حد الكيف بالحمل الشائع ، وهو أنه عرض لا يقبل قسمة ولا نسبة لذاته ، فهو مندرج بالذات تحت مقولة الكيف ، وإن لم يكن من جهة كونه وجودا ذهنيا ، مقيسا إلى الخارج داخلا تحت شيء من المقولات ، لعدم ترتب الآثار ، اللهم إلا تحت مقولة الكيف بالعرض.

وبهذا البيان يتضح اندفاع ما أورده بعض المحققين ، على كون العلم كيفا بالذات ، وكون الصورة الذهنية كيفا بالعرض ، من أن وجود تلك الصور في نفسها ووجودها للنفس واحد ، وليس ذلك الوجود والظهور للنفس ، ضميمة تزيد على وجودها تكون هي كيفا في النفس ، لأن وجودها الخارجي لم يبق بكليته ، وماهياتها في أنفسها كل من مقولة خاصة ، وباعتبار وجودها الذهني لا جوهر ولا عرض ، وظهورها لدى النفس ، ليس سوى تلك الماهية وذلك الوجود ، إذ ظهور الشيء ليس أمرا ينضم إليه ، وإلا لكان ظهور نفسه ، وليس هناك أمر آخر والكيف من المحمولات بالضميمة ، والظهور والوجود للنفس لو كان نسبة مقولية ، كان ماهية العلم إضافة لا كيفا ، وإذا كان إضافة إشراقية كان وجودا ، فالعلم نور وظهور وهما وجود ، والوجود ليس ماهية.

وجه الاندفاع ، أن الصورة العلمية هي الموجودة للنفس الظاهرة لها ، لكن لا من حيث كونها موجودا ذهنيا ، مقيسا إلى خارج لا تترتب عليها آثاره ، بل من حيث كونها حالا أو ملكة للنفس تطرد عنها عدما ، وهي كمال للنفس زائد عليها ناعت لها ، وهذا أثر خارجي مترتب عليها ، وإذا كانت النفس

موضوعة لها مستغنية عنها في نفسها ، فهي عرض لها ويصدق عليها حد الكيف ، ودعوى أن ليس هناك أمر زائد على النفس ، منضم إليها ممنوعة.

فظهر أن الصورة العلمية من حيث كونها ، حالا أو ملكة للنفس كيف حقيقة وبالذات ، ومن حيث كونها موجودا ذهنيا ، كيف بالعرض وهو المطلوب.

الإشكال الثالث ، أن لازم القول بالوجود الذهني ، وحصول الأشياء بأنفسها في الأذهان كون النفس ، حارة باردة عريضة طويلة ، متحيزة متحركة مربعة مثلثة مؤمنة كافرة وهكذا ، عند تصور الحرارة والبرودة إلى غير ذلك ، وهو باطل بالضرورة بيان الملازمة ، أنا لا نعني بالحار والبارد والعريض والطويل ونحو ذلك ، إلا ما حصلت له هذه المعاني وقامت به.

والجواب عنه ، أن المعاني الخارجية كالحرارة والبرودة ونحوهما ، إنما تحصل في الأذهان بماهياتها لا بوجوداتها العينية ، وتصدق عليها بالحمل الأولي دون الشائع ، والذي يوجب الاتصاف حصول هذه المعاني ، بوجوداتها الخارجية وقيامها بموضوعاتها ، دون حصول ماهياتها لها وقيام ما هي هي بالحمل الأولي.

الإشكال الرابع أنا نتصور المحالات الذاتية ، كشريك الباري واجتماع النقيضين وارتفاعهما ، وسلب الشيء عن نفسه ، فلو كانت الأشياء حاصلة بأنفسها في الأذهان ، استلزم ذلك ثبوت المحالات الذاتية.

والجواب عنه ، أن الحاصل من المحالات الذاتية في الأذهان ، مفاهيمها بالحمل الأولي دون الحمل الشائع ، فشريك الباري في الذهن شريك الباري بالحمل الأولي ، وأما بالحمل الشائع فهو كيفية نفسانية ممكنة مخلوقة للباري ، وهكذا في سائر المحالات.

الإشكال الخامس أنا نتصور الأرض ، بما رحبت بسهولها وجبالها و