تتمة: قد استشكل على وجود الماهيات في الذهن - بمعنى حصولها بأنفسها فيه - إشكالات:
بر وجود ماهیات در ذهن به این معنا که این ماهیات خودشان به عینها در ذهن وارد میشوند اشکالاتی وارد شده است
الإشكال الأول: أن القول بحصول الماهيات بأنفسها في الذهن يستلزم كون الشئ الواحد جوهرا وعرضا معا، وهو محال. بيان الملازمة: أن الجوهر المعقول في الذهن جوهر، بناء على انحفاظ الذاتيات، وهو بعينه عرض، لقيامه بالنفس قيام العرض بمعروضه. وأما بطلان اللازم، فللزوم كونه قائما بالموضوع وغير قائم به.
اشکال اول این است که قول به آن مستلزم این است که شیء واحد در یک آن هم جوهر باشد و هم عرض و این از محالات است.
زیرا وقتی جوهری را تصور میکنیم، این جوهر باید جوهر باشد زیرا قرار شد که ماهیات با تمامی ذاتیاتش وارد ذهن شده باشد. ذاتی هر چیز عبارت است از جنس و فصل آن. مثلا انسان باید به صورت جوهر، ذو ابعاد ثلاثه... وارد ذهن شده باشد.
از طرف دیگر همین جوهر باید عرض باشد زیرا قائم به نفس است برای اینکه علم است و نمیتواند بدون نفس مستقلا وجود داشته باشد. اگر قائم به خودش بود ما ذاتا جاهل میشدیم و آن هم مستقل وجود دیگری داشت.
بنا بر این ماهیت مزبور لازم دارد که یک ماهیت هم جوهر باشد و هم عرض. اشکال آن این است که این کار به اجتماع نقیضین بر میگردد. زیرا شیء واحد هم باید قائم به موضوع باشد چون عرض است و هم قائم به موضوع نباشد چون جوهر است.
(اشکال نشود که بعضی از ماهیات، عرض هستند زیرا میگوییم: وجود ذهنی اگر در یک جا به مشکل برخورد علامت آن است که وجود ندارد و باطل است.)
الإشكال الثاني: أن الماهية الذهنية مندرجة تحت مقولة الكيف بناء على ما ذهبوا إليه من كون الصور العلمية كيفيات نفسانية، ثم إنا إذا تصورنا جوهرا، كان مندرجا تحت مقولة الجوهر - لانحفاظ الذاتيات - وتحت مقولة الكيف، كما تقدم، والمقولات متباينة بتمام الذوات، فيلزم التناقض في الذات
اشکال دوم عبارت است از اینکه ماهیت ذهنیه چه جوهر باشد و چه چیز دیگری تحت مقولهی کیف قرار میگیرد. زیرا فلاسفه میگویند: صور علمیه کیفیاتی نفسانیه هستند.
بنا بر این اگر ما جوهری را تصور کنیم این متصور هم باید تحت مقولهی جوهر باشد زیرا قرار شد ذاتیات شیء بعینه وارد ذهن شود. از آن طرف باید تحت مقولهی کیف قرار گیرد زیرا گفتیم هرچه که در ذهن است کیف میباشد. این در حالی است که مقولات یعنی جوهر و کیف به تمام ذاتشان با هم فرق دارند. (بر خلاف انسان و فرص که در جنس یکی باشند و فقط در فصل با هم فرق داشته باشند.)
لازمهی این کار تناقض است زیرا شیء واحد هم باید قائم به موضوع باشد چون عرض است و هم قائم به موضوع نباشد چون جوهر است و به بیان دیگر هم داخل در یک مقوله باشد و هم نباشد و داخل در مقولهی دیگر باشد.
وكذا إذا تصورنا مقولة أخرى غير الجوهر، كانت الماهية المتصورة مندرجة تحت مقولتين
همچنین اگر مقولهی دیگری غیر از کم را تصور کنیم مانند تصور خط که کم است که لازم میآید آنچه تصور کردهایم هم کم باشد و هم کیف که این هم از محالات است
وكذا لو تصورنا كيفا محسوسا، كان مندرجا تحت الكيف المحسوس والكيف النفساني، وهو اندراج شئ واحد تحت نوعين متباينين من مقولة، واستحالته ضرورية
همچنین اگر کیف محسوسی مانند بو، شکل، صدا و رنگ را تصور کنیم. این کیفها هم محسوس اند و تحت کیف محسوس میباشند و هم چون علم هستند تحت کیف نفسانی قرار میگیرند که آن هم از محالات است زیرا مقولات با هم متباین هستند و محال بودن آن از ضروریات است زیرا انسان نمیتواند هم انسان باشد و هم فرس.