فصل في زيادة الوجود علي الماهية:
این فصل در مورد مسألهای است که از آن به زیادهی الوجود علی الماهیة تعبیر میکنند.
ما با مفهوم وجود آشنا هستیم. اما باید ماهیت را تعریف کنیم.
ما میبینیم که هر چیزی را که در ذهن تصور میکنیم ذهن ما آن را به دو چیز تحلیل میکند که یکی هستی و بودن آن است و دیگری خصوصیتی است که قالب و حد و مرز آن هستی است. به گونهای که آن هستی را از هستیهای دیگر جدا میکند. مثلا هم آسمان موجود است و هم زمین و هم انسان و فرس ولی کسی انسان را با فرس اشتباه نمیکند.
آن مفهومی که موجب میشود هستی انسان از چیزهای دیگر جدا شود به آن ماهیت میگویند.
ماهية مصدری است جعلی که از (ما) استفهامیه و (هی) که به معنای آن است تشکیل شده است. علت آن این است که انسان وقتی با شیئی مواجه میشود از آن به ما هو سؤال میکند. این سؤال گاه از تمام حقیقت شیء است و گاه از بعض حقیقت آن میباشد. اگر از تمام حقیقت شیء سؤال شود و تمام حقیقت بیان شود به آن نوع میگویند و اگر بعضی حقیقت بیان شود و بعضی از آن هم بین آن شیء و چیز دیگر مشترک باشد به آن جنس میگویند. اگر هم بعض حقیقتی باشد که مختص به آن شیء باشد به آن فصل میگویند. به همهی آنها ماهیت نیز اطلاق میشود.
بنا بر این نوع، ماهیت تام است زیرا تمامی چیستی شیء را نشان میدهد ولی به جنس و فصل هر کدام به تنهایی ماهیت ناقص میگویند زیرا هر کدام جزئی از ماهیت شیء را نشان میدهند.
حال بايد ديد که آیا مفهوم ماهیت با مفهوم وجود هر دو یک مفهوم است یا دو مفهوم جداگانهاند.
البته مخفی نماند که سخن در انسان موجود نیست زیرا انسان موجود، وجودش و ماهیتش هر دو از یک نوع هستند. وقتی میگوییم: زید قائم، مفهوم زید که انسانی است که یک سری خصوصیات خاص دارد با قیام یکی است. زید و قیام دو چیز نیستند زیرا اگر در خارج دو چیز بودند نمیشد قیام را بر زید حمل کرد و هر دو را یکی دانست و گفت زید همان قائم است.
آنی که محل بحث است این است که آیا در ذهن هم آنها دو مفهوم هستند یا یک مفهوم بیشتر نیستند. مثلا انسان موجود است آیا انسان با موجود دو مفهوم است یا یک مفهوم.
اشاعره قائل به این هستند که مفهوم وجود همان مفهوم ماهیت است و این دو از نظر مفهوم عین هم هستند. البته اشاعره قائل به این بود که میگفت: موجود مشترک لفظی است و وجود در هر شیء به یک معنای متفاوتی است. بنا بر این واضح است که آنها باید بگویند وجود، در هر شیء به معنای همان چیز است و الانسان موجود به معنای الانسان انسان است پس وجود در هر چیز با ماهیت آن یکی است.
ما قائل هستيم که ماهیت یک مفهومی دارد که اضافه بر وجود است و وجود هم مفهومی دارد اضافه بر ماهیت و این دو عین هم نیستند.
بر این ادعا سه دلیل اقامه شده است:
دليل اول: میتوان گفت الانسان لیس بموجود و این قضیه صادق است. زمانی بود که انسان خلق نشده بود و این قضیه صادق بود. الآن هم اگر همه از بین بروند این قضیه صادق است. حتی اگر همه باشند باز هم این قضیه به عنوان یک قضیهی کاذب صحیح است.
حال اگر وجود عین ماهیت و یا جزء ماهیت بود هرگز نمیشد از ماهیت، وجود را سلب کرد. زیرا از شیء نمیشود تمام ذات یا بخشی از ذات آن را سلب کرد. مثلا در (الانسان حیوان ناطق) نمیتوان حیوان ناطق بودن و یا حتی حیوان بودن را از آن سلب کرد.
دليل دوم: وقتی یک ماهیتی را در نظر میگیریم برای وجود آن و برای اثبات اینکه آن ماهیت موجود است باید دلیلی تجربی یا عقلی ارائه کنیم (یا از طریق حواس خمسه و یا از طریق برهان عقلی ثابت کنیم موجود است) بنا بر این صرف تصور ماهیت کافی نیست که وجود آن را هم ثابت کند. بنا بر این وجود، چیزی غیر از ماهیت است. اگر قرار بود وجود عین ماهیت باشد در منطق آمده است که ذاتی شیء دیگر احتیاج به علت ندارد.
دليل سوم: همه قبول دارند که نسبت ماهیت به وجود و عدم مساوی است. اگر ماهیت عین یا جزء وجود باشد دیگر معنا ندارد که به عدم هم منسوب شود بلکه باشد همیشه به وجود نسبت داده میشد و اگر به عدم نسبت داده میشد لازمهی آن اجتماع نقیضین بود که محال است.