الفصل الرابع في أصالة الوجود واعتبارية الماهية
در فصلهای گذشته در مورد مفهوم وجود سخن گفتیم:
فصل اول در مورد این بود که مفهوم وجود بدیهی است یا نظری.
فصل دوم این بود که این مفهوم آیا مشترک معنوی است یا مشترک لفظی.
فصل سوم در مورد این بود که مفهوم وجود، با مفهوم آن ماهیتی که این وجود بر آن حمل میشود یکی است یا متفاوت میباشد.
از این فصل، بحث بر روی وجود و بر روی حقیقت هستی و واقعیتی که در خارج است متمرکز میشود. در این بحث با شخصی که در صدد فهمیدن است کاری نداریم بلکه عینیت خارجی را مورد مطالعه قرار میدهیم. که آیا در خارج، مصداقی برای مفهوم هستی داریم یا نه.
بحث در این است که آیا اولا در خارج چیزی به عنوان هستی وجود دارد یا اینکه هرچه تا به حال بوده است صرفا مفهوم وجود است و بس و ما وراء آن چیزی به هستی در خارج وجود ندارد تا عینیت داشته باشد. جمعی که ایده آلیست هستند قائلند خارج از ذهن، حقیقت و هستی ای وجود ندارد. (هرچند اصل وجود هستی را همگان قبول دارند)
به هر حال اصل وجود هستی بدیهی است و احتیاج به برهان ندارد ولی اینکه آنچه من تصور میکنم آیا در خارج هست یا نه احتیاج به برهان دارد.
نکتهی دیگر این است که هرچه در خارج وجود دارد یک موجود بیشتر نیست مثلا اگر زید در خارج است یک وجود بیشتر ندارد و اگر یک دیگ سنگی در خارج است یک چیز است. هر موجودی که به آن بتوانیم اشاره کنیم یک موجود بیشتر نیست. ولی وقتی آن موجود را در ذهن وارد میکنیم ذهن، آن را به دو چیز تحلیل میکند یکی هستی آن است که آن موجود در آن هستی، با دیگر موجودات مشترک است و دیگر ماهیت آن است که همان قالب خاص آن است. وقتی در خارج عینیت مییابد وجود و ماهیت او با هم ادغام میشود. مثلا اگر گلی را تصور کنیم، در خارج وجود آن و شکل گل بودن که ماهیت آن است یکی است و این گونه نیست که وجودش در جایی و ماهیتش در جای دیگر باشد. ولی وقتی وارد ذهن میشود این دو از هم جدا میشوند و میگوییم: گل در خارج هست. بنا بر این بودن را بر گل که ماهیت است حمل میکنیم و با این کار ماهیت را از وجود جدا میکنیم.
وقتی این دو مفهوم (گل و هست) را در ذهن تصور میکنیم از لحاظ مفهومی، چهار تصور برای آنها وجود دارد دو احتمال از ابتدا منتفی و نا معقول است و در دو احتمال دیگر باید بحث کرد:
اول اينکه: هر دو مفهوم مصداق خارجی داشته باشند. یعنی گل به تنهایی و بدون وجود در خارج باشد و بودن آن هم به تنهایی و بدون گل در خارج مصداق داشته باشد.
واضح است چنین چیزی در خارج وجود ندارد، اگر گل بدون هستی در خارج باشد معنای این است که هستی ندارد و چیزی که هستی ندارد یعنی نیست. همچنین امکان ندارد چیزی در خارج باشد ولی ماهیت و شکل و قالب خاصی نداشته باشد و وجود صرف باشد.
به عبارت دیگر اگر قرار بود این دو در خارج با هم ادغام نشوند لازمهاش این بود که هر چیزی باید در خارج دو چیز باشد (ماهیتی جداگانه و وجودی جداگانه)
دوم اينکه: هیچ یک از آن دو در خارج مصداق ندارد. این همان چیزی است که ایده آلیست به آن اعتقاد دارد.
بداهت حکم میکند که این عقیده باطل است.
سوم اينکه: مفهوم (هست) مصداق واقعی داشته باشد یعنی گلی که در خارج است مفهوم هستِ آن در خارج مصداق دارد که همان هستی خارجی و گلی است که در شاخه است و آن را میبوییم. ولی مفهوم گل که ماهیت و شکل خاص آن هستی است دیگر مصداق واقعی ندارد. این مفهوم که نامش ماهیت است به وجود آن هستی موجود است.
به عبارت دیگر، هستی همان طور که مصداق برای مفهوم خودش است با همان وجود و هستی اش مصداق گل نیز هست. با این فرق که هستی، بالاصالة مصداق مفهوم هستی است ولی ماهیت و شکل خاص آن به گونهای است که اصالت ندارد و در ضمن وجود محقق میشود و صرفا وقتی وارد ذهن میشود به تصور ذهنی، اعتبار پیدا میکند. بنا بر این ماهیت به این معنا است که وقتی ذهن چیزی را در خارج مییابد یک اعتباری برای آن در نظر میگیرد تا بتواند از آن هستی، حکایت کند و آن را از سایر هستیها متمایز نماید.
قائلین به این قول کسانی هستند که به اصالت الوجود اعتقاد دارند. قائلین به این قول مشائی و طرفدار ارسطو هستند.
چهارم اينکه: این قول کاملا عکس قول قبلی است و آن اینکه آنی که در خارج اصالت دارد ماهیت است یعنی در خارج گل، واقعیت دارد و هستی چیزی است که ذهن، آن را اعتبار میکند و در خارج به شکل مستقل وجود ندارد.
یعنی مفهوم هستی مصداق عینی و واقعی ندارد و امری است که ذهن آن را اعتبار کرده است.
قائلین به این قول قائل به اصالة الماهیة و اعتباریة الوجود هستند. اشراقیون و کسانی هستند که پیروان شیخ اشراق هستند. البته اساس این مکتب از افلاطون گرفته شده است.
کسانی که قائل به اصالة الماهیة هستند بر اساس فطرت، به سراغ این قول نرفتند بلکه شبههای برای ایشان پیدا شد که چون نتوانستند آن را جواب دهند به سراغ این قول رفتند. آنها دیدند که اگر بگویند وجود، اصیل است به دو اشکال بر خورد میکردند. بعد دیدند که اگر بخواهند وجود را انکار کنند نمیتوانند چارهای ندیدند مگر اینکه وجود را اعتباری و ذهنی بدانند.
اما ادلهی قائلين به اصالة الوجود:
دليل اول: کسانی که اصالت الوجودی هستند و کسانی که اصالت الماهوی هستند یک مسأله را قبول دارند و آن این است که: الماهیة من حیث هی لیست الی هی. یعنی ماهیت فی حد نفسه و با قطع نظر از وجود، و با قطع نظر از اینکه علتش وجود دارد و با قطع نظر از هر چیزی در خارج، چیزی جز خودش نیست یعنی نه موجود است و نه معدوم و نسبت آن به وجود و عدم یکی است. مثلا ماهیت انسان که عبارت است از جسم، حساس متحرک بالارادة ناطق هم میتواند با وجود سازگار باشد که میتوانیم بگوییم: الانسان موجود و هم میتواند با عدم سازگار باشد و آن اینکه زمانی که هیچ انسانی در هستی نیست بگوییم: الانسان معدوم.
تمام ماهیتها از این قابلیت برخورداند. حال که همه، این نکته را قبول دارند میپرسیم اگر این ماهیت بخواهد اصیل شود به این معنا که در خارج بخواهد عینیت داشته باشد این کار چگونه امکان پذیر است؟ اگر به سبب آن باشد که هستی برایش ایجاد میشود و به همین دلیل موجود میشود معنای آن این است که هستی و وجود است که اصالت دارد که وقتی میآید، ماهیت در قبال آن هستی مییابد.
اما اگر بگویید ماهیت بدون اینکه وجود برایش محقق شود اصالت پیدا میکند معنایش این است که حقیقت ماهیت که نسبت به وجود و عدم یکسان بود، منقلب شود و بیجهت تغییر کند و وجود برای او اصیل شود و موجود شود. این حالت در فلسفه، انقلاب نامیده میشود که محال است.
اصالت الماهوي از اين اشکال جواب داده و گفته است ما نمیگوییم ماهیت که اصیل است به وسیلهی وجود اصیل میشود و هکذا نمیگوییم که از باب انقلاب، اصیل میشود. بلکه میگوییم: ماهیتی که نسبت آن به وجود و عدم مساوی است، با ارتباط به علت اصالت پیدا میکند. یعنی در ابتدا اصیل نیست و عینیت ندارد ولی وقتی با علت که خداوند متعال است اصیل میشود و در خارج عینیت مییابد و منشأ آثار میشود. بنا بر این ماهیت خود به خود اصیل نمیشود بلکه به سبب ارتباط با خداوند است که اصیل میشود.
جواب آن اين است که ماهیت پیش از ارتباط به علت، نسبت به وجود و عدم مساوی بود. حال بعد از ارتباط با علت میپرسیم، آیا حال این ماهیت فرق کرده است یا نه؟ اگر بگویید: حالش تغییر کرده است و متفاوت شده است و در سابق موجود نبوده است ولی اکنون موجود شده است میگوییم: پس وجود، اصیل است که موجب شده است ماهیت، موجود شود. اگر تغییر نکرده باشد معنایش این است که همچنان نسبتش به وجود و عدم یکی است حال اگر اصیل شود معنایش هم انقلاب است و معنایش این است که هم نسبتش به وجود و عدم یکسان باشد و هم نباشد.