فإن قلت: إنّ الأوامر الشرعيّة كلّها من هذا القبيل؛ لابتنائها على مصالح في المأمور به، فالمصلحة فيها إمّا من قبيل العنوان في المأمور به أو من قبيل الغرض.
بحث در شك در جزئيت خارجيه بود.
اگر شك كرديم يك شيء خارجى جزء واجب است، مثلا آيا سوره جزء نماز مىباشد؟
شيخ انصارى فرمودند در شك در جزئيت با فقدان نص، اصالة البراءة جارى مىشود، هم براءة عقلى جارى مىشود و هم براءة نقلى.
شيخ انصارى در براءة عقلى فرمودند كه نسبت به اكثر و جزء مشكوك بيان نداريم، و چون بيان نداريم قاعده قبح عقاب بلا بيان جارى مىشود.
شيخ انصارى در پايان دليلشان استدارك داشتند و فرمودند كه در يك مورد است كه در شك در جزئيت بايد احتياط كرد، و آن مورد جايى است كه شك در محصّل غرض بوده باشد.
يعنى غرض و حكمت را مىدانيم، شك داريم غرض مولى با اقل انجام شد يا نه، اصل اين است كه غرض با انجام اقل حاصل نشده لذا بايد اكثر را من باب احتياط انجام بدهيم.
البته شيخ انصارى فرمودند بسيارى از اوامر شرعى اينگونه نيست، يعنى اوامر تعبديه هستند و غرض در آنها معلوم نيست لذا براءة جارى مىكنيم.
اشكال به استدراك شيخ انصارى:
مقدمه: در كتب اصولى و كلامى با اين جمله زياد برخورد مىكنيد كه « الواجبات الشرعيّة ألطافٌ في الواجبات العقليّة ».
در اينكه تفسير اين جمله چيست چند احتمال وجود دارد، كه يك احتمال اين است: واجبات شرعى و احكام شرعى لطفند و مقربند و ما را به واجبات عقليه نزديك مىكنند.
به اين معنا كه احكام شرعيه باعث مىشوند نفس انسان براى پذيرش احكام عقليه آماده شود.
آيه قرآن مىفرمايد: (إنّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر). دورى از فحشاء و منكر واجب عقلى است، و نماز انسان را به اين واجب عقلى مىرساند.
بنابراين واجبات شرعيه لطفند يعنى غرض از وجوبشان اين است كه ما را به واجبات عقليه برسانند.
توضيح اشكال: مستشكل مىگويد در واجبات شرعيه غرض براى ما مشخص است و يقين داريم كه مأمور به مصلحت دارد.
غرض اين است كه هر واجب شرعى لطف و مقرب به واجب عقلى است.
بنابراين در هر واجب شرعى غرض معلوم است، پس هر جا شك در جزئيت يك شيء داشتيم معنايش اين است كه شك در محصّل غرض داريم، يعنى شك داريم غرض مولى از نماز كه لطف باشد با نماز بدون سوره حاصل شده يا حاصل نشده است. اصل استصحاب مىگويد هنوز غرض حاصل نشده و بايد جزء مشكوك را انجام بدهيم.
نتيجه اينكه در واجبات شرعيه چون غرض معلوم است بايد احتياط كنيم و جاى براءة نمىباشد.
جواب اول شيخ انصارى به اشكال به استدراك:
مقدمه: در افعال خداوند و اينكه آيا فعل خدا و دستور خدا از روى غرض است يا نه، سه نظريه بين علماى اسلام موجود است:
نظريه اول ـ اشاعره ـ: اشاعره قائلند كه افعال خداوند معلّل به اغراض نمىباشد، يعنى لازم نيست امر و دستورى كه خداوند مىدهد مأمور به آن داراى غرض و مصلحت باشد، زيرا اشاعره منكر حسن و قبح ذاتى مىباشند و مىگويند اشياء ذاتا مصلحت و مفسده ندارد، بنابراين خداوند كه دستور مىدهد صدقه بدهيد، به خاطر مصلحت و غرض در صدقه دادن نيست.
بنا بر اين نظريه ما در دستورات شرعى شكى در محصّل غرض نداريم، زيرا در دستورات شرعيه غرض و مصلحت وجود ندارد تا ما شك در مصلحت و غرض داشته باشيم.
نظريه دوم ـ بعضى از علماء اماميه ـ: اين مبنا منسوب به سيّد صدر شارح وافيه و آقا جمال خوانسارى و صاحب فصول و صاحب قوانين مىباشد.
اين مبنا مىگويد در اوامر شرعيه خود مأمور به و ذات عمل لازم نيست مصلحت داشته باشد بلكه ممكن است مصلحت و غرض در خود امر كردن مولى باشد.
مانند اوامر امتحانيه كه مأمور به مصلحت ندارد.
بر طبق اين نظريه اگر مصلحت در امر كردن باشد، به مجرد اينكه مولى امر كرد غرضش حاصل شده و ديگر ما شكى در محصّل غرض نداريم.
نظريه سوم ـ مشهور عدليه ـ: ذات العمل و خود مأمور به مصلحت دارد و شارع به خاطر اينكه آن مصلحت به ما برسد امر به انجام آن فعل مىكند.
شيخ انصارى مىفرمايند: شما گفتيد اوامر شرعيه به خاطر غرض و مصلحت در مأمور به است كه آن مصلحت لطف باشد، اين كلام شما بر طبق يكى از نظريات درست است و آن مبناى سوم و مشهور عدليه است. بر طبق دو مبناى ديگر مأمور به مصلحت ندارد و غرض در مأمور به موجود نيست كه شما بگوييد شك در محصّل غرض دارند.
بنابراين شما از وجود غرض در مأمور به نتيجه گرفتيد كه همه بايد احتياط كنيم، در حاليكه ما مىگوييم بر طبق يك مبنا مأمور به غرض دارد و بر طبق دو مبناى ديگر مأمور به غرض ندارد.
حالا آن دو مبنا بايد چه كنند؟ آيا بايد براءة جارى كنند؟ يا بايد احتياط كنند؟
بنابراين دليل شما اخص از مدّعا است. مدّعاى شما اين است كه همه بايد احتياط كنند ولى دليلتان مىگويد كه يك مبنا بايد احتياط كند و دو مبناى ديگر از دليل شما استفاده نمىكنند.