«نعم، على القول بالنقل يقع الإشكال في جواز إجازة العقد الواقع على الثمن؛ لأنّ إجازة مالك المبيع له موقوفة على تملّكه للثمن؛ لأنّه قبلها أجنبيّ عنه...»
مرحوم شيخ (اعلي الله مقامه الشريف) در مقام توضيح فرمايش فخر المحققين (ره) که فرموده: مساله بطلان و عدم بطلان تتبع عقود مبتني است بر اين که اجازه را در عقد فضولي کاشفه بدانيم يا ناقله، که بنا بر اين که اجازه را کاشفه بدانيم، تتبع عقود هيچ اشکالي ندارد، نه در عقد دوم و نه در عقد اول.
اما بنا بر اين که اجازه را ناقله بدانيم، مرحوم شيخ (ره) فرموده: هم اشکال در عقد دوم وجود دارد و هم در عقد اول. مثلا بايع فضولي روز شنبه مال مالک را به مشتري ميفروشد و ثمن را از مشتري ميگيرد و فرض اين است که مشتري هم عالم است به اين که اين بايع غاصب است، مع ذلک ثمن را در اختيار بايع قرار ميدهد و روز يکشنبه بايع با اين ثمن جنسي را خريداري ميکند.
مالک مبيع در عقد روز شنبه، امروز که دوشنبه است، آن عقد را اجازه ميکند و فرض هم بر اين است که اجازه را ناقله ميدانيم، شيخ (ره) فرموده: بنا بر ناقليت اجازه، هم نسبت به عقد دوم اشکال وجود دارد و هم نسبت به عقد اول.
اما نسبت به عقد دوم، چون مالک قبل از اجازه، نسبت به عقد دوم کاملا اجنبي است و مالک زماني ميتواند عقد دوم را اجازه کند، که مالک ثمن باشد، همان ثمني که بايع روز يکشنبه با آن جنسي خريده و مالک اصلي، عقد دوم را زماني ميتواند اجازه کند، که مالک ثمن باشد و فرض اين است که چون اجازه ناقله است، قبل از تحقق اجازه، مالکيت مالک نسبت به ثمن محقق نشده است. پس مالک، نسبت به اين عقد دوم کاملا اجنبي است، پس اجازه وي نسبت به اين عقد دوم تاثيري ندارد.
اما نسبت به عقد اول هم مالک نميتواند اجازه کند، به دليل اين که چون مشتري عالم است به اين که بايع غاصب است، ثمن را با فرض علمش در اختيار بايع قرار داده و بايع را بر آن مسلط کرده است. به تعبير مرحوم شيخ (ره)، اين تسليط قبل از انتقال ثمن به اين مجيز است، چون فرض اين است که اجازه ناقله است، پس قبل از اجازه، اين ثمن به ملک مجيز منتقل نشده و با اين تسليطي که مشتري کرده، ثمن داخل در ملک بايع شده است.
پس ديگر موردي براي اجازه نميماند، چون ثمني وجود ندارد، تا مالک بخواهد آن را اجازه کند و عقد عقد بلا ثمن ميشود، پس عقد اول را هم مالک از باب اين که موردي براي اجازه وجود ندارد، نميتواند اجازه کند.
لذا شيخ (ره) فرموده: بنا بر ناقليت اجازه، هم اشکال در عقد دوم وجود دارد و هم در عقد اول.
احتمال صحت بنا بر ناقليت
سپس مطلبي را که فخر المحققين (ره) احتمالش را داد، بيان و رد کردهاند.
فخر المحققين در آخر کلامشان احتمال دادهاند که بنا بر ناقليت اشکالي نباشد، همان طور که بنا بر کاشفيت اشکالي وجود نداشت، که دليلشان اين بود که گرچه بنا بر ناقليت، قبل از اجازه ثمن در ملک مالک مجيز داخل نشده، اما اين مالک، حقي نسبت به عقد اول و ثمن در آن پيدا کرده و آن اين که مالک حق دارد که عقد را اجازه کرده و ثمن را داخل در ملک خودش کند و اين را نميتوانيم منکر بشويم، ولو اجازه ناقله باشد، اما اين حق از اول وجود دارد و هم ميتواند رد کند.
بعد فخر المحققين (ره) فرموده: اين حق مالک مجيز بر اين تسليط به بايع غاصب مقدم است، چون در دوران امر بين رعايت حال مالک و رعايت حال غاصب، «الغاصب يوخذ بأشق الاحوال و المالک يوخذ بأجود الاحوال».
نقد و بررسي شيخ (ره) بر اين احتمال
مرحوم شيخ (ره) فرموده: اين فرمايش فخر المحققين (ره) ناتمام است و وجهي براي اين فرمايش نميبينيم. البته جداي از اين مساله که اين کبري که «الغاصب يوخذ بأشق الاحوال»، هيچ مدرکي ندارد، بياييم اسباب را بررسي کنيم، آيا سبب ملکيت بايع غاصب مقدم است و يا سبب ملکيت مالک مجيز؟
روشن است که مشتري وقتي اين مال را به بايع تسليط کرده و بايع را بر ثمن مسلط کرده، سبب تسليط زمانا مقدم بر اجازه مالک است. بله اگر مالک هم اجازه دهد، اجازه هم سبب است، يعني جزء سبب است. اما سبب تسليط مقدم بر اين سبب دوم است، لذا بايد ملاحظه حال سبب مقدم را کنيم.
اشکال استاد محترم بر اين اشکال
البته اشکالي به ظاهر به ذهن ميآيد، که اين جواب مرحوم شيخ (ره) ارتباطي به فرمايش فخر المحققين (ره) ندارد. فخر المحققين کاري به تقدم و تاخر سبب از نظر زمان ندارد، بلکه به «الغاصب يوخذ بأشق الاحوال و المالک يوخذ بأجود الاحوال» تمسک کرده و از اين باب است که خواسته بگويد: حق مالک، رتبتاً مقدم بر حق غاصب است و تقدم رتبي مورد نظر فخرالمحققين است. اما جوابي که مرحوم شيخ (ره) داده، بنا بر تقدم سبب از نظر زماني است. حال اين اشکال را دقت فرماييد، که آيا اين اشکال وارد است يا نه؟
اشکال شيخ (ره) بر بطلان بنا بر ناقليت
مرحوم شيخ (ره) در آخر اشاره کردهاند به اين که اين اشکالي که بنا بر ناقليت بيان کرديم و فخر المحققين (ره) هم بيان کرده، فخرالمحققين (ره) هم در اول کلامش فرموده، اين اشکال مبتني است بر اين فتوايي که فقهاء دادهاند، که مشتري اگر علم دارد به اين که بايع غاصب است و ثمن را تحويل بايع داد، ديگر حق استرداد ثمن ندارد، چون بايع را بر آن تسليط کرده، به يک تسليط مجاني، که بنا بر ناقليت، اين تسليط سبب مقدم بر اجازه است، لذا قبل از آنکه مالک اجازه دهد، بايع مسلط شده، پس بيع بلا ثمن ميشود.
شيخ (ره) فرموده: در اين فتواي فقهاء دو احتمال ميدهيم؛ يک احتمال اين که فقهاء که فتوي دادهاند به اين که مشتري حق استرداد ثمن را ندارد، براي اين است که اين تسليط، تسليط مجاني مطلق است، که بنا بر اين احتمال، همه حرفهايي که تا به حال زديم درست است.
اما احتمال دوم اين است که ممکن که اصحاب و فقهاء، اين تسليط را يک تسليط مشروطي بدانند، يعني مشتري ميگويد: ميدانم تو بايع غاصبي، ثمن را در اختيار تو قرار ميدهم و تو را مسلط بر ثمن ميکنم، به شرط اين که مالک اجازه ندهد، اما اگر مالک اجازه داد، اين ثمن مال خود مالک است.
اگر اين احتمال را در فتواي فقهاء داديم، که اينها تسليط را مطلق نميدانند، بلکه مشروط ميدانند، آن وقت بنا بر ناقليت هم، ديگر مساله بيع بلا ثمن به وجود نميآيد، چون از اول که ثمن در اختيار بايع قرار داده شد، يک تسليط مشروط بوده و نه مطلق، لذا اگر مالک اجازه داد، اين ثمن مال مالک ميشود.