«السابع هل يعتبر في صحّة الإجازة مطابقتها للعقد الواقع عموماً أو خصوصاً، أم لا؟ وجهان»، آيا در صحت اجازه معتبر است که اجازه با عقدي که واقع شده، از نظر عموم و خصوص، مطابقت داشته باشد يا نه؟ يعني اگر عقد عام است، اجازه هم عام باشد و اگر عقد خاص است، اجازه هم خاص باشد. که شيخ (ره) فرموده: دو وجه وجود دارد.
اما مرحوم شيخ (ره) هيچ کدام از اين دو وجه را نپذيرفته و فرموده: «الأقوى: التفصيل»، اقوي اين است که در اينجا تفصيل دهيم، «فلو أوقع العقد على صفقة فأجاز المالك بيع بعضها، فالأقوى الجواز»، اگر فضولي عقد را بر متاعي واقع کرد و مالک بيع بعضي از اين متاع را اجازه کرد، اقوي صحت اين اجازه است. «كما لو كانت الصفقة بين مالكين فأجاز أحدهما»، همان گونه که اگر متاع مشترک بين دو مالک باشد و بعد احد المالکين اجازه دهد، «و ضررُ التبعّض على المشتري يجبر بالخيار»، در اينجا جنسي که مشتري خريده، مجموع جنس است، که مالک نسبت به نصف جنس يا احد المالکين نصف متاع را اجازه ميدهد و اين ضرر تبعض صفقه است، که با خيار جبران ميشود و مشتري خيار تبعض صفقه دارد.
«و لو أوقع العقد على شرط فأجازه المالك مجرّداً عن الشرط، فالأقوى عدم الجواز»، اما اگر عقد را بر شرطي واقع کند، اما مالک بگويد: بدون اين شرط قبول ميکنم، اقوي اين است که صحيح نيست، «بناءً على عدم قابلية العقد للتبعيض من حيث الشرط و إن كان قابلًا للتبعيض من حيث الجزء»، چون عقد قابليت تبعيض از حيث شرط را ندارد، اگرچه از حيث جزء قابل تبعيض هست.
اين مطلب غير از مويدي که شيخ (ره) بيان ميکند، مويد بسيار مهمي دارد، که ثمن در مقابل اجزاء واقع ميشود، يعني اگر صد متر زمين را به صد تومان فروخت، در مقابل هر متري يک تومان قرار ميگيرد و ثمن نسبت به اجزاء تقسيط و توزيع ميشود، اما جزئي از ثمن در مقابل شرط قرار نميگيرد، لذا اگر کسي گفت: اين کتاب را به صد تومان فروختم، به شرط اين که يک روز براي من کار کني، از نظر ضوابط و قواعد فقهي تمام صد تومان در مقابل کتاب قرار گرفته و هيچ جزئي از ثمن در مقابل شرط قرار نميگيرد و اين مويد اين است که عقد، از نظر اجزاء تبعيض بردار است، اما از نظر شروط تبعيض بردار نيست، چون اصلا شرط چيزي است که از رکن معامله خارج است و عنوان رکنيت ندارد، لذا ثمن در مقابل آن قرار نميگيرد.
مرحوم شيخ (ره) هم مويدي آورده و فرمودهاند: «و لذا لا يؤثّر بطلان الجزء بخلاف بطلان الشرط»، يعني به خاطر اين که گفتيم: عقد از حيث شرط تبعيض بردار نيست، اما از حيث اجزاء تبعيض بردار است، بطلان جزء در بطلان مجموع عقد اثري ندارد، اما بطلان شرط، البته طبق نظر مشهور، به عقد سرايت کرده و عقد را هم باطل ميکند.
«و لو انعكس الأمر، بأن عقد الفضولي مجرّداً عن الشرط و أجاز المالك مشروطاً»، اگر امر به عکس شود، يعني فضولي بدون شرط بفروشد و مالک به شرط اجازه دهد، در اينجا سه قول وجود دارد؛ «ففي صحّة الإجازة مع الشرط إذا رضي به الأصيل»، يک قول صحت اجازه با شرط است، اگر اصيل به اين شرط رضايت دهد، «فيكون نظير الشرط الواقع في ضمن القبول إذا رضي به الموجب»، تشبيه جايي که موجب ايجاب را بخواند، اما قابل در ضمن قبول شرطي بياورد، که اگر خصوص شرط را موجب قبول کرد، بگوييم: اينجا اشکالي ندارد.
«أو بدون الشرط؛ لعدم وجوب الوفاء بالشرط إلّا إذا وقع في حيّز العقد»، يک قول هم اين است که اجازه بدون شرط صحيح است، چون شرط واجب الوفاء نيست، مگر اين که در حيز عقد باشد، «فلا يجدي وقوعه في حيّز القبول إلّا إذا تقدّم على الإيجاب، ليرد الإيجاب عليه أيضاً»، لذا اگر فقط در ضمن قبول باشد، فائده اي ندارد، مگر اين که قبول بر ايجاب مقدم شود، تا ايجاب بر اين قبول وارد شود.
بحثي است که آيا قبول بر ايجاب مقدم ميشود يا نه؟ در سال گذشته مطرح کرديم و شيخ (ره) فرمودهاند: در جايي که قبول با الفاظي باشد، که بتواند با آن الفاظ، قبول مقدم بر ايجاب شود، در چنين مواردي اگر قابل، در ضمن قبول يک شرطي را آورد و موجب ايجاب را خواند، اشکالي ندارد.
اما اگر بنا باشد که بعد از قبول، ايجابي در کار نباشد، اگر در ضمن قبول، شرطي آمد، اين شرط لغو ميشود. اجازه مالک هم اگر با شرط باشد، بگوييم: اجازهاش درست است، اما شرطش درست نيست.
«أو بطلانها؛ لأنّه إذا لغى الشرط لغى المشروط؛ لكون المجموع التزاماً واحداً»، قول ديگر بطلان اجازه است، که بگوييم: اين اجازه با شرط، مجموعا باطل است، چون اگر شرط لغو شود، مشروط هم لغو ميشود، چون مجموعا يک التزام واحد است.
کساني که ميگويند: بطلان شرط به بطلان عقد سرايت ميکند، دليلشان اين است ميگويند: در اينجا دو التزام نداريم، بلکه يک التزام مقيد است، که از اول ملتزم شده به اين که اين کتاب، ملک مشتري شود، مقيدا به اين که مشتري يک روز براي او کار کند، حال اگر گفتيم: اين شرط باطل است، مجموع التزام باطل ميشود.
بله اگر در شرط و مشروط دو التزام مستقل داشتيم، يک التزام مستقل به اين که اين کتاب، به مشتري منتقل شود و التزام دوم اين که مشتري براي مالک يک روز کار کند، در اينجا اشکالي نداشت و اگر احد الالتزامين باطل باشد، بطلان آن به ديگري سرايت نميکند. همين است که گاهي اوقات از آن تعبير ميکنند به وحدت مطلوب و تعدد مطلوب.
در مانحن فيه هم بطلان شرط به اجازه سرايت ميکند، پس بايد بگوييم: کل اجازه باطل ميشود.
«وجوه، أقواها الأخير»، اقواي اين وجوه اخير است. اما قول اول بر خلاف فرض بحث است، چون فرض اين است که اگر مالک مع شرط اجازه کرد، آيا کافي است يا نه؟ ولي قول اول ميگويد: مشتري دوباره رضايت دهد، که اين رضايت مجدد، خودش انشاي جديد ميشود و اين بر خلاف فرض بحث است. قول دوم هم باطل است، چون قول دوم مبتني بر تعدد التزام است و تعدد التزام را قبول نداريم، لذا اقواي اين وجوه قول اخير است که بگوييم التزام، التزام واحد است.