«و ربما احتُمل عدم جواز التصرّف على هذا القول أيضاً؛ و لعلّه لجريان عموم وجوب الوفاء بالعقد في حقّ الأصيل و إن لم يجب في الطرف الآخر...»
دو قول در مقابل نظريه مشهور در ثمره سوم
شيخ (ره) فرمودهاند: يکي از ثمرات بين کاشفيت و ناقليت اين است که بنا بر ناقليت اصيل ميتواند در ما انتقل عنه، قبل از اجازه تصرف کند، اما بنا کاشفيت حق تصرف در آن مالي را که از او منتقل شده ندارد، که اين نظريه مشهور بين فقهاء است.
در مقابل اين نظريه، دو احتمال و بلکه دو قول ديگر وجود دارد؛ يک قول اين است که گفتهاند: بين ناقليت و کاشفيت از اين نظر فرقي وجود ندارد و همان طوري که بنا بر کاشفيت، اصيل حق تصرف ندارد، بنا بر ناقليت هم، اصيل حق تصرف ندارد.
قول دوم که عکس قول اول است، گفتهاند: همان طوري که بنا بر ناقليت، اصيل حق تصرف دارد، بنا بر کاشفيت هم، اصيل حق تصرف دارد. بنابراين در اين مساله مجموعا سه نظريه وجود دارد.
ادله قول به عدم جواز تصرف مطلقا
مرحوم شيخ (ره) همان نظريه مشهور را اختيار کرده و اين دو نظريه را که در مقابل نظر مشهور است، مورد مناقشه و اشکال قرار داده و فرمودهاند: کساني که ميگويند: نه بنا بر کاشفيت تصرف صحيح است و نه بنا بر ناقليت، دليلشان اين است که گفتهاند: بنا بر ناقليت، دليل «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» نسبت به اصيل تمام است و عقد از طرف اصيل وجوب وفا دارد، ولو اين که از طرف فضولي، قبل از آن که مالک اجازه دهد، وجوب وفا ندارد.
بنابراين اين حکم وجوب وفا، قبل از آنکه مالک هم اجازه دهد بر اصيل ميآيد و اگر اين حکم محقق باشد، اصيل نميتواند در مالي که از ملک خودش منتقل شده تصرف کند، چون وجوب وفا ملازم با حرمت نقض است و اگر تصرف کند، تصرفش حرام است.
بعد فرموده: اين استدلال و نظريه از کلام مرحوم محقق ثاني (ره) در کتاب جامع المقاصد استفاده ميشود.
اشکالات بر اين نظريه
مرحوم شيخ (ره) اين استدلال را رد کرده فرمودهاند: بنا بر ناقليت اجازه دخالت در عقد دارد و عقد قبل از اجازه تمام نيست، چون اجازه يا عنوان جزئيت دارد، اگر بگوييم: خودش قائم مقام انشاء است و يا اين که عنوان شرطيت دارد و علي اي حال بنا بر ناقليت، عقد مقيد به اجازه است و مقيد تا زماني که قيد محقق نشده، اصلا خودش هم محقق نميشود.
بنابراين بنا بر ناقليت، قبل از اين که قيد و اجازه بيايد، اصلا «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» گريبان اصيل را نميگيرد.
ادله قول به جواز تصرف مطلقا
قول سوم اين بود که گفتهاند: حتي روي قول به کاشفيت هم، تصرف جايز است. يعني چه بگوييم: اجازه ناقل است و چه بگوييم: اجازه کاشف است، تصرف اصيل در مالي که از ملکش منتقل ميشود جايز است.
اينها بنا بر ناقليت که با شيخ (ره) هم متفقند و بحثي ندارد، اما بنا بر کاشفيت، گفتهاند: قبلا اصيل نسبت به اين مالش سلطنت داشت و الان که عقدي با فضولي محقق کرده و نميداند که مالک بعدا اجازه ميدهد يا نه و فقط احتمال وقوع اجازه را ميدهد، اما با اين احتمال، آن مطلب يقيني سابق از بين نميرود.
قبلا به دليل قاعده سلطنت، اصيل بر مال خودش سلطنت داشت و ميتوانست در مال خودش تصرف کند، الان شک دارد که آيا مالک اجازه ميدهد، تا بر مال خودش ديگر سلطنت نداشته باشد يا مالک اجازه نميدهد؟ اما با يک احتمال نميتوانيم يقين سابق را از بين ببريم.
لذا بنا بر کاشفيت، سلطنت اين اصيل بر مال خودش استصحاب ميشود، پس جواز تصرف دارد و اين قول از مرحوم صاحب جواهر (عليه الرحمه) در کتاب جواهر استفاده ميشود.
قائلين به اين قول که هم ناقليت و هم بنا بر کاشفيت تصرف جايزاست، تنها يک مورد را استثناء کرده و گفتهاند: اگر اصيل علم به اجازه مالک داشته باشد، در اين صورت حق تصرف در مال را ندارد، اما در مواردي که شک يا ظن به اجازه دارد، اين کفايت نميکند و همان سلطنت سابقه را استصحاب ميکنيم.
اشکالات بر اين نظريه
مرحوم شيخ (ره) اين نظريه را هم رد کرده فرمودهاند: به نظر ما بنا بر کاشفيت، آنچه که وفاي به آن واجب است، همان عقد است و عقد هم محقق شده و از طرفي هم بنا بر کاشفيت؛ اجازه نه شرطيت دارد و نه جزئيت، بلکه اجازه به عنوان يک راهنماست، که ميفهميم از همان آن موقع ملکيت وجود داشته و عقد موثر بوده است.
لذا حال که اجازه شرطيت ندارد، آنچه وفاي به آن واجب است، خود عقد است و عقد هم محقق شده، بنابراين شيخ (ره) فرموده: وجوب وفا به مجرد العقد ميآيد و گريبان اصيل را ميگيرد.
اين وجوب وفا هم عموميت دارد و حتي اگر اصيل علم هم دارد، که مالک بعدا اجازه نميکند، با وجود علم به عدم اجازه، باز هم اصيل حق تصرف در مالي را که از ملکش منتقل شده ندارد و وفاء به عقد بر او واجب است.
بعد فرموده: از نظر فني وقتي چنين عمومي داريم که وفاي به عقد واجب است مطلقا، چه اصيل علم به اجازه، يا علم به عدم اجازه و يا شک در اجازه و عدم اجازه داشته باشد، ديگر نوبت نميرسد به اين که فقيهي بگويد: شک ميکنيم که آيا مالک اجازه ميدهد يا نه؟ اصل عدم اجازه است و با وجود دليل و اماره، ديگر نوبت به اين اصل نميرسد، چون الاصل دليل حيث لا دليل. لذا با وجود اصالة العموم و اصالة الاطلاق، ديگر نوبت به اصل عدم اجازه نميرسد.
تا اينجا شيخ (ره) کلام صاحب جواهر (ره) را رد کرده و بعد فرمودهاند: ميتوانيم فتواي صاحب جواهر (ره) را بنا بر يکي از مباني کاشفيت توجيه کنيم و آن اين است که در باب کاشفيت، دو مبناي مهم وجود دارد؛ يک مبنا اين که آنچه شرطيت دارد، تعقب الاجازه است و نه خود اجازه و مبناي دوم اين که خود اجازه شرطيت دارد.
شيخ (ره) فرموده: در اينجا اگر مبناي اول را اختيار کرده و گفتيم: آنچه شرطيت دارد تعقب الاجازه است، نتيجه اين ميشود که نميتوانيم به خود عقد بگوييم: وفا واجب است، لذا موضوع وجوب وفا نفس العقد نيست، بلکه عقد متعقب للاجازه است، يعني عقد با اين قيد و اين قيد مادامي که اجازه نيايد، احراز نميشود.
مرحوم شيخ (ره) فرموده: اين فرمايش صاحب جواهر (ره) که هم بنا بر کاشفيت هم بنا بر ناقليت، تصرف اصيل جايز است، روي اين مبناي کاشفيت است، که تعقب الاجازه شرطيت داشته باشد، چون گفتيم: بنا بر اين مبنا، آنچه موضوع وجوب وفاست، خود عقد نيست، بلکه عقد مقيد به قيد تعقب للاجازه است و اين قيد مادامي که اجازه نيايد، احراز نميشود، لذا به مجرد عقد وفا واجب نيست، پس اصيل ميتواند در مالي که فروخته تصرف کند.
اما بنا بر مبناي دوم کاشفيت، که مبناي مشهور فقهاء هم هست، که بگوييم اجازه خودش شرطيت دارد نه تعقب، آنچه موضوع وجوب وفاست، خود عقد است و اجازه وقتي موجود شد، کشف ميکنيم که عقد سابق کان موثرا تاما، چون بنا بر ناقليت، اجازه يا جزء سبب است و يا شرط اصطلاحي، اما بنا بر کاشفيت، نه جزء سبب است و نه شرط اصطلاحي است، ولو به بنحو شرط متاخر، که شرط متاخر هم يک شرط غير اصطلاحي است.
بنا بر کاشفيت، اجازه سر سوزني تاثير در تحقق ملکيت ندارد، فقط کشف از اين مي کند که ملکيت قبلا بوده است، اما در ايجاد ملکيت هيچ دخالتي ندارد.
لذا مرحوم شيخ (ره) فرموده: کلام صاحب جواهر (ره) بنا بر کاشفيت به معناي مشهور حرف صحيحي نيست، چون بنا بر کاشفيت به معناي مشهور، آنچه که وجوب وفا دارد، خود عقد است و خود عقد هم آمده، پس اصيل بايد وفا کند، يعني حق اين که در آنچه به فضولي فروخته، تصرف کند ندارد.
اما شيخ (ره) همين را هم در دو سطر بعد نقض کرده و فرموده: حتي بنا بر قول به شرط متاخر هم، اصيل حق تصرف دارد.