بحث در دليل صاحب قوانين بود بر عدم حجيّة ظواهر نسبت به غير مقصودين بالإفهام. خلاصه دليل اين شد كه فرمودند: بناء عقلاء فقط ظاهر را نسبت به مقصودين بالإفهام حجّة مىداند نه غير مقصودين.
شيخ انصارى به اين دليل دو جواب مىدهد.
جواب اول: نتيجه دليل شما را ما قبول نداريم و مىگوييم بناء عقلاء و سيره متشرعه بر اين است كه ظواهر را حجّة مىدانند مطلقا چه در مقصودين بالإفهام چه در غير مقصودين بالإفهام و بناء عقلاء و سيره متشرعه هر دو حجّة هستند.
اما بناء عقلاء: مرحوم شيخ انصارى مىفرمايند: بلا شك ما مىبينيم عقلاى عالم و لو مقصودين بالإفهام در كلامى نباشند و كلام به آنها برسد آن كلام را بررسى مىكنند و اگر قرينهاى بر خلاف ظاهر نداشتند ظاهر آن كلام را اخذ مىكنند ولو مقصودين بالإفهام هم نباشد.
مثال: پدرى دو تا پسر دارد كه در خارج از كشور زندگى مىكنند، به پسر بزرگترش نامه مىنويسد و خطاب به او مىگويد من مريضم و دكتر فلان دارو را براى من تجويز كرده است، دارو را بخر و براى من بفرست. وقتى نامه به آنها مىرسد پسر بزرگتر در محل نيست. پسر كوچكتر نامه را باز مىكند و مىخواند. حالا بعد از خواندن نامه پسر كوچكتر چه كارى بايد بكند؟ آيا بگويد من مقصود بالإفهام نيستم زيرا مقصود بالإفهام برادر بزرگتر من است و اين كلام براى من حجّة نيست و براى من ظهور ندارد و هيچ چيزى از اين كلام نمىفهمم يا نه مطلب را مىفهمد و به دنبال خريد دارو مىرود و به پدرش ارسال مىكند با اينكه مقصود بالإفهام نيست. موارد فراوان وجود دارد كه عقلاء با اينكه مقصود بالإفهام نيستند ولى باز به ظاهر كلام تمسك مىكنند.
اما سيره متشرعه: مرحوم شيخ انصارى مىفرمايند: اگر علماء و مجتهدين و صحابه را بررسى كنيم مىبينيم علماء و مجتهدين به ظواهر كلمات عمل مىكنند چه در احكام جزئيه و چه در احكام كليه ولو مقصود بالإفهام هم نباشند.
مثال در احكام جزئيه: شخصى آقاى زيد را وصى خودش قرار مىدهد و دستوراتى در وصيتنامهاش براى وصيش مطرح مىكند. شخص مىميرد و آقاى زيد كه موصى إليه هست هم از دنيا مىرود. وصيتنامه را نزد مجتهد مىآورند، وصيتنامه را مىخواند و به ورثه مىگويد كه بايد دستورات وصيتنامه را اجرا كنند، با اينكه اين مجتهد مقصود بالإفهام نيست زيرا مقصود بالإفهام آقاى زيد بوده كه فوت كرده است.
مثال در احكام كليه: شما اگر كتب همه فقهاء را نگاه كنيد مىبينيد فقهاء حكم شرعى را ذكر مىكنند بعد هم استناد مىكنند مثلا لصحيحة محمد بن مسلم عن الصادق عليه السلام با اينكه مقصود بالإفهام حديث نيستند ولى به ظاهر حديث استناد مىكنند.
ممكن است كسى ادعا كند: اين علماء در زمان انسداد باب علم هستند و به خاطر انسداد باب علم به روايت عمل مىكنند.
مرحوم شيخ در جواب اين ادعا مىفرمايند: نه اينگونه نيست بلكه مرحوم سيد مرتضى و ديگران با اينكه در زمان انفتاح باب علم بودهاند و مقصود بالإفهام هم نبودهاند، به اخبار متواتر عمل مىكردند.
صحابه كه معلوم است كه به ظاهر روايات عمل مىكردند با اينكه مقصود بالإفهام نبودهاند.
كسى ممكن است إن قلت بياورد: شايد علماء و صحابه كه به اخبار عمل مىكردهاند به خاطر اين بوده كه اخبار را از قبيل كتب علمى مىدانستند كه مقصود بالإفهام براى همه مردم است لذا براى همه ظاهر اخبار حجّة است چون همه مقصود بالإفهام مىباشند.
مرحوم شيخ به اين إن قلت دو جواب مىدهند:
جواب اول: اين حرف واضحة الفساد است، خيلى از روايات ما مخاطب مستقيم دارد. چطور شيخ مفيد مىتواند ادّعا كند وقتى امام صادق عليه السلام به زراره جواب مىدادند من مقصود بالإفهام بودم. اين كلام درست نيست و نمىتوانيم چنين ادعايى داشته باشيم.
جواب دوم: اگر قبول كنيم روايات و اخبار مقصودين بالإفهام همه مردم هستند پس قرآن هم مثل اخبار و روايات مىباشد و مقصودين بالإفهام همه مردم هستند. نتيجه اين مىشود كه تفصيل صاحب قوانين لغو است زيرا ايشان صريحا ادعا مىكند كه قرآن و روايات براى غير مقصودين ـ يعنى براى ما ـ حجّة نيست، حالا اگر بگوييم همه ما مقصودين بالإفهام هستيم پس قرآن و روايات براى همه ما از باب ظن خاص حجّة مىباشد و كلام صاحب قوانين لغو و باطل مىشود.
خلاصه كلام مرحوم شيخ انصارى اين شد كه بناء عقلاء و سيره متشرعه بر اين است كه ظاهر كلام براى مقصودين بالإفهام و غير المقصودين حجة مىباشد و لا فرق بينهما في الحجيّة.
اين جواب اولى كه مرحوم شيخ انصارى مىفرمايند.