«و من هنا» یعنی از این جهت که ملاک این دو متفاوت است. «لم یتأمّل احدٌ فی أنّه إذا أُکره الشخص علی احد الأمرين»، اگر شخص اکراه بشود بر «أحد الأمرین المحرّمین»، بگویند یا باید شرب خمر بکنید یا گوشت سگ را بخورید. «لا بعینه»، یعنی به صورت غیر معین «فکلٌّ منهما وقع فی الخارج»، هر کدام را که مکره انجام داد «لا یتّصف بالتّحریم، لأنّ المعیار فی رفع الحرمة دفع الضرر المتوقف علی فعل احدهما»، معیار در دفع حرمت دفع ضرری است که متوقف بر فعل یکی از این دو است. «أمّا لو کانا عقدين، لو کان الاکراه علی احد العقدین» یا علی احد الایقاعین، «کما لو اکره علی طلاق اذا زوجتيه»، اکراه بشود بر طلاق یکی از دو زوجهاش، «فقد استشکل غیر واحد» در اینجا اشکال شده است. در «اکراه علی احد المحرمین» کسی اشکال نکرده است؛ اما در «اکراه علی احد العقدین» اشکال شده است.
«فی أنّ ما یختاره من الخصوصیّتين»، آنچه که اختیار میکند او را از خصوصیتی که دارد، خصوصین یعنی «خصوص من کل منهما ما یختاره بطیب نفسه و یرجّحه علي الآخر بدواعيه النفسانیّة»، میآید به دائی نفسانی میگوید باید این مالت را بفروشی یا آن مال را و سبک و سنگین میکند آنی که نفس میگوید همان را اختیار میکند. «الخارجة عن الإکراه»، این دعوای نفسانی خارج از «اکره فقد استشکل غیر واحد فی أنّ ما یختاره مکره علیه»، به اعتبار جنس است اما این مکره علیه است به اعتبار جنس اش یا مکره علیه نیست.
«بل افتي فی القواعد بوقوع الطلاق و عدم الإکراه» در کتاب قواعد فتوا داده است به وقوع طلاق و عدم اکراه «و إن حمله بعضهم»، ولو اینکه فتوای علامه را بعضی حمل کردهاند، گفتهاند مراد علامه این است که مکره آنی که نظرش بوده است و قانع میشده است این بوده است که مکره طلاق مبهم بدهد کافی است، ولی مکره طلاق مبهم نداده است و زوجه معینه را طلاق داده است، «علی ما اذا قنع المکره بطلاق احداهما مبهمة»، شاهد مرحوم شیخ را بیان کردیم. مرحوم شیخ میفرماید: «لکنّ المسألة عندهم» در نزد فقهاء «غیر صافیة عن الاشکال»، خالی از اشکال است، «وجه اشکال من جهة مدخلیّة طیب النفس فی اختیار الخصوصیّة»، بالاخره طیب نفس در اختیار خصوصیت دخالت دارد.
یعنی اینکه خصوص مال را فروخت طیب نفس دارد. «و ان کان الأقوي»، ببنید این من جهت مدخلیت یعنی وجه برای این است که نسبت به این معامله اکراهی نیست و معامله صحیح است. اما مرحوم شیخ میفرماید: «و إن کان الأقوي»، در نظر ما «وفاقا لکلّ من تعرض للمسئلة الأقوي» در حالی که ما موافقت کردیم هر کسی این مسئله را متعرض شده است این است که این اکراه «لغتاً و عرفاً» محقق است. یعنی اینجایی که اکراه علی احد عقدین است اکراه «لغتاً و عرفاً» محقق است.
این دلیل اول که تمسک به لغت و عرف است، نیازی به توضیح ندارد و روشن است. «الاکراه لغتاً و عرفاً» یعنی «حمل الشی یا حمل الشخص علی ما یکره» است. شخص را وادار کنیم به چیزی که نمیخواهد اگر واقعاً سوال کنیم میگوید نمیخواهم مال را بفروشم، حال که این اکراه کرده است، اختیار میکند.
دلیل دوم؛ مرحوم شیخ میفرمایند: همیشه فعل مکره علیه یک فعل کلی است، «ولو بالإضافة علی الازمان» یا «بالاضافه علی الامکنة» در آنجایی که اکراه میکند بر بیع مال معین. میگوید: باید این مال معینت را بفروشی. اگر در یک مکانی نشسته است، میتواند اینجا بگوید بعت میتواند آن طرفتر بشیند یا دو دقیقه دیگر بالاخره «مکره علیه» از جهاتی کلی است.
اگر ما بگوییم اینی که اینجا نشست و گفت بعت و یک متر آن طرفتر نگفت بعت و به طیب نفس اختیار کرده است و بعت آن صحیح است. «مع أنّه لو لم یکن هذا مکرهاً علیه»، اگر مکره علیه نباشد «لم یتحقّق الإکراه اصلاً» اکراه اصلاً محقق نمیشود. «اذ الموجود في الخارج دائماً احدي خصوصیات المکره علیه»، آنی که دائما در خارج موجود است، یکی از خصوصیات مکره علیه است، «اذ لا یکاد یتّفق الإکراه»، به جزئي «حقیقيّ من جمیع الجهات». اکراه به یک جزئی حقیقی من جمیع الجهات محقق نمیشود. هیچ گاه نمیگویند تو اینجایی که نشستهای در حالی که یک مثال است انسان میتواند بگوید: «بعتک هذا المال» را سرش را پایین اندازد یا بالا اندازد و مصادیق است و هیچ گاه اکراه به یک «جزئیّ حقیقیّ من جمیع الجهات»، محقق نمیشود.
بعد میفرماید: «نعم هذا الفرد» این فردی را که اختیار کرده است و مال را فروخت «مختار فيه من حیث الخصوصیّة و إن کان مکرهاً علیه من حیث القدر المشترک»، یعنی «بمعني أنّ وجوده الخارجیّ»، اصل اینکه بیعی را انجام میدهد، «ناشٍ عن إکراهٍ و اختیار»، هم ناشی از اکراه و هم ناشی از اختیار است و لذا «لا یستحقّ المدح أو الذّم باعتبار اصل الفعل»، به اعتبار اینکه بیعی انجام میدهد و اکراهی است و مستحق مفروضه هم نیست.
فرض کنیم مکره گفته است، باید فرش را بفروشی یا کتاب، طرف آمد فرش دید، فرش در بازار فراوان است و کتاب کم است، آمد بیع فرش را اختیار کرد. اینجا استحقاق مدح دارد و لااقل کتاب را از دست ندادی «و یستحقّه»، استحقاق دارد مدح یا ذم را «باعتبار الخصوصیّة»، در همین مثال اگر بیاید کتاب را بفروشد، کتابی که در بازار نایاب است و استحقاق مذمت دارد.
مرحوم شیخ میفرماید: ما به این نتیجه رسیدیم بر قدر مشترک اکراه است بر خصوص این فرد اختیار است و ثمره آن در جایی ظاهر میشود که بر خصوص این فرد یک اثر غیر از اثر فرد دیگر و اثر مختص بار شود. «و تظهر الثّمرة فیما لو ترتّب أثر علی خصوصیّة المعاملة الموجودة؛ فإنّه» این اثر «لایرتفع بالإکراه علی القدر المشترک».
«مثلاً لو اکرهه علی شرب الماء أو شرب الخمر»، یا آب بخور یا شرب خمر کن. این جا بر اصل شرب اکراه بر قدر مشترک است؛ اما اگر آب را اختیار کرد یا خمر را اختیار کرد. «لم یرتفع تحریم الخمر»، اگر خمر را اختیار کرد، تحریم مرتفع نمیشود. «لأنّه مختار فیه، و إن کان مکرهاً فی أصل الشرب»، و لو اینکه مکره در اصل شرب است و در احد الفعل است، حرام است «و کذا لو أکرهه علی بیع صحیح أو فاسد»، گفت: یا این بیع صحیح را انجام بده و یا آن بیع فاسد را انجام بده.
میتوانست بیع فاسد را انجام دهد ولی بیع صحیح را انجام داد. «فإنّه لا يرتفع أثر الصحيح؛ لأنّه مختار فيه و إن كان مكرهاً في جنس البيع»، ولو در اصل بیع مکره است اما اگر آمدیم بیع صحیح را آنجام داد، آثار آن مترتب است. «لكنّه لا يترتّب على الجنس أثرٌ يرتفع بالإكراه» بر جنس اثری که بر اثر اکراه مترفع بشود مترتب نمیشود.
«و من هنا یعلم»، یعنی از همین جا که گفتیم باید بین قدر مشترک و بین خصوصیت تفکیک کنیم «یعلم أنّه لو اکره علی بیع مالٍ أو إیفا مالٍ مستحقّ»، یعنی «مستحقٍّ للمکره»، مکره میگوید یا مالت را بفروش یا مالی که بر ذمّه تو حق دارم آن حق را بدهید اینجا «لم يكن إكراهاً؛ لأنّ القدر المشترك بين الحقّ و غيره»، و غیر در این مثال بیع است، «إذا أُكره عليه لم يقع باطلا»، باطل نیست والا اگر باطل باشد آن حقی را که مکره از مکره طلب دارد اگر مکره به او داد آن هم باید باطل باشد.
«لوقع الإيفاء»، یعنی «الإيفاء أيضاً باطلًا، فإذا اختار البيع صحّ؛ لأنّ الخصوصية غير مكره عليها»، بر خصوصیت اکراهی نیست، «و المكره عليه وهو القدر المشترك»، مکره علیه که آن قدر مشترک است، «غیر مرتفع الأثر»، اثر آن مترفع نمیشود. «والمکره المبتدا غیر مرتفع الاثر»، خبر آن است. همین مثال اگر استحقاق نداشته باشد، «مکره ولو اکرهه بیع مالٍ أو أداء مالٍ غیر مستحقّ»،، بیع مال یا «اداء مالٍ غیر مستحقّ کان إکراهاً، لأنّه لا یفعل البیع إلاّ فراراً من بدله»، به او میگوید: مکره یا مالت را بفروش یا پولی را به من بدهید. مرحوم شیخ میفرماید: اکراه است. اگر بیع را انجام داد، انجام بیع برای فرار از بدل که حق آن چیزی است که غیر مستحق است و فرار از آن وعیدی است که مکره داده است.
«لأنّه لا يفعل البيع إلّا فراراً من بدله أو وعيده»، آن وعیدی که مکره داده است «المضرین»، وعید و بدل که هر دو ضرر دارد. «کما لو اکرهه علی بیع داره أو شرب الخمر»، گفت یا خانهات را بفروش و یا شرب الخمر انجام بده، «فإنّ ارتكاب البيع للفرار عن الضرر الأُخروي»، اگر بیع را انجام داد برای فرار از ضرر اخروی که در ضرر خمر است «أو التضرر الدنیوی»، که ضرر دنیوی در وعیدی است که مکره کرده است که اگر هیچ کدام را انجام ندهی تو را میکشم و در اینجا اکراه است.