درس مکاسب - بیع

جلسه ۸۸: احکام مقبوض به عقد فاسد ۲۹

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

۲

خلاصه مباحث گذشته

«ثمّ إنّه قد تحصّل ممّا ذكرنا: أنّ تحقّق ملكيّة البدل أو السلطنة المطلقة عليه مع بقاء العين على ملك مالكها، إنّما هو مع فوات معظم الانتفاعات به‏».

معنای بدل حیلوله مشخص شد و فروعاتی که در آن لازم بود بررسی گشت گه اگر شخصی مال دیگری را عدوانا در اختیار بگیرد و رد عین مال متعذر شود باید بدل آن را پرداخت کند و اگر عین مال پیدا شد بدل را پس بگیرد. بیان شد که مالک اول بدل را مالک است و بحثی که بود این مال اصلی با دریافت بدل از ملکش خارج می‌‌شود یا خیر؟

۳

اشتراط تلف جميع انتفاعات در بدل حيلوله

بحثی که در بدل حیلوله وجود دارد این است که باید جمیع انتفاعات از بین رفته باشد، مثلا مال به دریا افتاده باشد، یا به نحوی است که معظم انتفاعات آن از بین رفته است.

اگر مال مالک موجود است و مقدار کمی از انتفاعات فوت شده است، مسئله بدل حیلوله مطرح نیست. مثلا اگر حیوان موطوئه شود، برخی از انتفاعات آن از بین رفته است مانند اینکه حق فروش در این شهر را ندارد و باید ببرد در شهر دیگر بفروشد؛ اما سایر انتفاعات مانند قابلیت بار کشی و غیره هنوز وجود دارد. البته شایان ذکر است اگر شارع در این موارد حکم به غرامت نمود این معاوضه قهریه شرعیه است.

دلیل بر این مطلب این است که تدارک در جایی صدق می‌‌کند که مال از بین رفته باشد به صورتی که توان استفاده از آن نباشد. اگر در مال چیزی فوت نشده است جبران و پرداخت خسارت بی‌معنا است.

۴

خارج نشدن مال از مالیت در بدل حیلوله

بدل حیلوله در جایی است که ضامن مال را از مالیت خارج نکند. اگر مال دیگر از بین رفته باشد و قابلیت انتفاع از آن نباید بحث بدل مطرح نیست باید قیمت را بپردازد. مثلا اگر با آب غصبی وضو بگیرد، بعد از آنکه دست‌ها و صورت را شست، علم به غصبیت پیدا کرد. با رطوبت باقی مانده نمی‌‌تواند مسح کند مال مالک است ولی از مالیت خارج شده است. گرچه در عرف برای این مقدار رطوبت قیمتی را نمی‌‌گذارند، اما هنوز ملک مالک است.

به مقتضای باب ضمان باید قیمت پرداخت شود، اما با پرداخت این مبلغ از ملک مالک خارج نمی‌‌شود و هنوز به ملک مالک است. ثمره‌اش در اینجا ظاهر می‌‌شود که اگر علم به غصبیت پیدا کرد باید قیمت آبی را که استفاده کرده است را بپردازد و برای مسح باید اجازه بگیرد واگر بدون اجازه مالک مسح کند وضویش باطل خواهد بود.

مرحوم شیخ دو موید بر وفاق و دو موید بر خلاف مطلب خود یاد می‌‌کنند. از مرحوم محقق ثانی و شهید ثانی به عنوان موید این فتوا نقل می‌کند. سپس از محقق اردبیلی و صاحب جواهر نقل می‌‌کند که اگر مال تلف شد، عرفا با تلف مالیت ملکیت نیز از بین می‌‌رود. مثال می‌‌زنند اگر کسی با نخ غصبی لباسی را بدوزد محقق اردبیلی و صاحب جواهر فرموده‌اند: اگر بخواهد نخ‌ها را در بیاورد، منجر بخ از بین رفتن لباس می‌‌شود.

عرف می‌‌گوید: این نخی که در دوختن لباس به کار رفته است تلف شده است و قیمتش را باید به مالک پرداخت کند، بنابر این فتوا رضایت و عدم رضایت مالک در اینجا دخالتی ندارد. صاحب جواهر غیر از مسئله تلف عرفی یک استدلال آورده است که شیخ آن را رد می‌‌کند.

۵

تطبیق اشتراط تلف جميع انتفاعات در بدل حيلوله

«ثمّ إنّه قد تحصّل ممّا ذکرنا»، روشن شد از آنچه که ما گفتیم «أنّ تحقّق ملکیّة البدل أو السلطنة المطلقة علیه»، محقق شدن ملکیت بدل یا محقق شدن سلطنت مطلقه بر بدل، بنا بر آن اختلافی بود که بدل حیلوله را غاصب به مالک العین می‌‌دهد، آیا مالک العین مالک بدل می‌‌شود یا فقط سلطنت می‌‌یابد؟

تحقق ملکیت «مع بقاء العین علی ملک مالکها» از آن طرف آن عین عینی که تعذر دارد وصول آن عین به مالک در دریا افتاده است. الان در جای دوردستی است و نمی‌‌توانیم به مالک بدهیم «انما هو» این تحقق ملکیت یا سلطنت «مع فوات معظم الانتفاعات»، به در صورتی است که اکثر انتفاعات به آن عین فوت شود. «بحیث یعدّ بذل البذل غرامة و تدارکاً»، طوری که عرف بگوید: عنوان بدل عنوان خسارت، غرامه و تدارک و کلمه تدارک آنجایی است که فوت وجود دارد و لذا گاهی اوقات می‌‌گویند: تدارک یا تدارک لمافات آنجایی که فوت است تدارک است و آنجایی که فوت نیست تدارک وجود ندارد.

 فوت آنجایی است که اکثر انتفاعات به مال از دست رفته باشد، اما آنجایی که مال صد انتفاع از آن می‌شود برد و یک انتفاعش از بین رفته است اینجا به آن فوت می‌گویند. «اما لو یفت الاّ بعض ما لیس به قوام الملکيّة»، ملکیه غلط است، اگر فوت نشده باشد مگر بعض از آن چیزی که «لیس به أن بعض قوام المالیه»، یعنی یک نفعی از آن رفته است که با از بین رفتن نفع مالیتش تغییر نکرده است. «فالتدارک لا یقتضی ملکه ولا السلطنة المطلقة علی البدل»، تدارک ملک یا سلطنت مطلقه بر بدل را اقتضا نمی‌‌کند.

«و لو فرض حکم الشارع بوجوب غرامة قيمته حینئذ»، اگر در یک جا دیدیم که شارع حکم کرده است به وجوب غرامت قیمت «حينئذٍ»، یعنی حالایی که بعضی از انتفاعات که دخیل در مالیت نیست فوت شده است. شارع می‌‌گوید: باید غرامت داد، «لم یبعد انکشاف ذلک عن انتقال العین الی الغارم»، بعید نیست که بگوییم باید بدل داد عین هم منتقل غارم می‌‌شود. آن کسی که قیمت را می‌‌پردازد.

«و لذا»، یعنی به خاطر این انتقال «استظهر غیر واحد أنّ الغارم لقیمة الحیوان الّذی وطأه يملکه»، گفته‌اند: کسی که غرامت می‌دهد قیمت حیوانی که خود آن شخص حیوان را رد کرده است، غارم بعد از دادن قیمت این حیوان «یملک مالک حیوان» می‌‌شود. «لانّه و إن وجب بالوطء نفيه او البلد»، تا اینکه حیوان وطی شد از آن بلد نفی کنند و اگر بخواهد آن را بفروشد آن را در بلد دیگر بفروشد.

با چنین حکمی که بگوییم این حیوان صد طور انتفاع می‌‌شود از آن بین برد یکی اینکه در شهرهای مختلف بفروش برسد و قیمت‌های خاص داشته باشد و شارع گفته است در این بلد حق فروشش را نداری و این انتفاع از آن فوت شد و به مالیت آن ضربه‌ای نمی‌‌خورد.

۶

تطبیق خارج نشدن مال از مالیت در بدل حیلوله

«هذا کلّه» یعنی تمام این مطالب که در بدل حیلوله گفتیم «مع انقطاع السلطنة عن العین»، در صورتی است که سلطنت از عین منقطع شود؛ اما «مع بقاء علی مقدار ملکيّتها السابقة»، اینجا ملکیت درست نیست. در صورتی که باقی بماند عین بر مقدار مالیت سابق یعنی قبل از غصب، قبل از اینکه مال مالک را غصب کند چه مالیتی دارد. حال غاصب مال را غصب کرده است ودر جای دور دست و یا در دریایی انداخته است و مالیت آن از بین نرفته است اینجا گفته‌ایم بدل حیلوله را باید پرداخت کند.

«اما لو خرج عن التقویم»، اما اگر از مالیت و قیمت خارج شد، «مع بقاءها الی صفة الملکیة فمقتضی قاعدة الضمان وجوب کمال القيمة»، اگر عین از مالیت خارج شد و بر ملکیت باقی ماند، قبلاً این را خواندیم نسبت بین مال و ملک عموم و خصوص من وجه است ولی بعضی گفته‌اند: مطلق است و مشهور قائل هستند که بین مال و ملک عموم و خصوص من وجه است.

یک چیزی که هم مال باشد و هم ملک باشد این کتابی که ما داریم هم ملک من است و هم مالیت دارد، چیزی که عنوان ملک را دارد اما مال نیست، مثل یک حبه گندم، یک دانه گندم ملک هست ولی مال نیست، مال آنی است که یبذل به ازاهی مال عرف در مقابل آن مالی پرداخت کند و عرف در مقابل یک دانه گندم چیزی نمی‌‌پردازد؛ اما ملک هست اگر کسی یک گندم شخصی را در خانه‌اش قرار داد به همین مقدار غصب محقق شده است.

آنجایی که مال باشد ولی ملک نباشد مثل این مباهات اولیه قبل از ریاضت قبل از آنی که برود ماهی در دریا یا سائل مباهات اولیه را ریاضت کند اینها مالیت دارند ولی ملک کسی نیست. فرض این است که این مال از مالیتش خارج شده است؛ اما ملکیتش باقی است، «فمقتضی قاعده الضمان وجوب کمال القیمة مع بقاء العين علی ملک المالک»، قیمت را باید بدهد و عین هم بر ملک مالک باقی می‌‌ماند.

«لأنّ القیمة عوض الأوصاف أو الأجزاء التی خرجت العین لفواتها عن التقویم»، قیمت عوض اوصاف و اجزائی است که عین خارج شد به سبب فوات این اجزاء و اوضاع از مالیه «لا»، یعنی این قیمت عوض خود عین نیست، عوض اوصاف و اجزاء عین است. مثال می‌‌زنند: «کما في الرطوبة الباقیة بعد الوضوء بالماء المغصوب»، با آب غصبی وضو گرفته است آمد مسح کند تا حال علم به غصبیت نداشته است و قبل از مسح علم یافت که آب غصبی بوده است و اینجا ما بگوییم قطرات آب ملک مالک است و از آن طرف قیمت این آب هم این وضو گیرنده باید به مالکش تماماً و کمالاً بپردازد.

«فإنّ بقاءها على ملك مالكها لا ينافي معنى الغرامة»، بقائش بر ملک مالک منافات با معنای غرامت ندارد، «لفوات معظم انتفاعات» اکثر انتفاعات فوت شده است، حالا که اکثر انتفاعات فوت شد غرامت را باید بدهد. از آن طرف عین رطوبت بر ملک مالک باقی است. « فيقوى عدم جواز المسح بها»، تقویت و قبیح است که فتوا بدهیم مسح به این رطوبت جایز نیست، «الاّ بإذن المالک ولو بذل القیمة»، یعنی « و لو بذل القيمة. قال في القواعد»، همه آب را داده است مع ذلک برای مسح نیاز به اذن مالک است.

«هذا کلّه»، یعنی تمام فروعاتی که گفتیم در اینجا روشن است یعنی در آنجایی که مالیت مال باقی است؛ اما مالک سلطنتش منقطع شده است. اما آنجایی که مالیت از بین رفته است مثل همین مثال محل خلاف است که بعضی از فقها قبول ندارند و از بدل حیلوله به طور کلی خارج می‌‌دانند.

آنجایی که مسئله بدل حیلوله است همه می‌‌گویند غرامت داده می‌‌شود و آن مال و عین مال هم بر ملک مالک باقی می‌‌ماند. اما در اینجایی که مال از مالیت خارج شده است اختلافی است و بعضی‌ها این را هم ملحق به بدل حیلوله می‌‌دانند و احکام بدل حیلوله که یکی از احکامش این است که عین مال از ملک مالک خارج نمی‌‌شود. بعضی‌ها مثل مقدس اردبیلی و صاحب جواهر از بحث بدل حیلوله خارج می‌‌دانند.

مرحوم شیخ دو فتوا برای موید نظر خود می‌آورد. «قال فی شرح القواعد محقق ثانی» در شرح قواعد نسخ مکاسب مختلف است و بعضی کلمه شرح را ندارد «قال تلک قواعد فی لو ما خاط ثوبه بخیوط مغصوبه»، اگر کسی لباسش را با نخ غصبی بدوزد.

محقق ثانی فرموده است: «ولو طلب المالک نزعها و إن أفضي»، تلف وجب اگر مالک گفت این نخ‌ها را در بیاور ولو اینکه «وإن أفضي إلی التلف»، یعنی تلف الخیوط اگر نخ‌ها را در بیاورد تیکه تیکه می‌‌شود «وجب» یعنی «وجب النزع ثمّ یضمن الغاصب النقص»، غاصب ضامن نقصی است که در خیوط به وجود آمده است. «ولو لم یبق لها قیمة»، حال اگر بعد از نزع دیدند قیمتی بر خیوط نیست «قرم جمیع القیمة»، تمام قیمت خیوط را باید پرداخت کند و این یک مطلب است.

اگر مالک گفت با نخ من چرا لباست را دوخته‌ای ولو اینکه با در آوردن نخها، نخها از بین می‌‌رود و نخها تیکه می‌‌شود و منجر به تلف خیوط میشود باید این کار انجام گیرد. «انتها»، این عبارت «وعطف علی ذلک»، قوله یک عبارت دیگر را محقق ثانی عطف کرده است گفته است: «ولا یوجب ذلک خروجها عن ملک المالک»، اینکی که نزع خیط منجر به تلف خیط می‌شود این موجب خروج این خیوط از ملک مالک نمی‌شود.

سبب نمی‌‌شود که این از ملک مالک خارج بشود. «کما سبق من أنّ» یک مثالی هم زده است و تشبیهی کرده است، اگر کسی آمد عبد کسی را غصب کرد، بعد یک جنایتی این غاصب بر عبد این مولا وارد کرد، مثلاً دست او را قطع کرد اینجا محقق ثانی فتوا داده است که اکثر الامرین را غاصب باید ضامن باشد. الامرین یعنی ارش یا دیه، دیه عبد نصف دیه حر است، مثلاً اگر دیه حر ۱۰۰۰ باشد دیه عبد ۵۰۰ تومان است و غاصب یک دست عبد را قطع کرده است و دیه یک دست نصف قیمت عبد است و اگر قیمت عبد ۱۰۰۰ باشد دیه یک دست آن ۵۰۰ است.

اگر رفتیم در بازار گفتند که عبدی که یک دستش قطع شده است قیمت آن ۲۰۰ است و ۸۰۰ تومان به خاطر یک دست کم می‌‌کنند. ارش آن ۸۰۰ می‌‌شود. دیه آن می‌‌شود ۵۰۰ تومان و ارش آن می‌‌شود ۸۰۰ اینجا فتوا داده‌اند که اکثر الامرین را باید داد که ارش را می‌‌دهند و گاهی دیه بیشتر می‌‌شود و در همین مثال دیه ۵۰۰ و ارش ۳۰۰ باشد باید دیه بدهد.

محقق ثانی گفته است که اگر جنایت مستوعب قیمت شد و اگر زد چشمش عبد را کور کرد و برای عبد کور یک ریال ارزش قائل نیستند و اینجا قیمت همه عبد را باید پرداخت کند و باید عبد را غارم بردارد فرموده‌اند خیر عبد هم باقی بر ملک مالک است. «و لا یوجب ذلک» این خیوط از ملک مال را «کما سبق من أنّ جنایة الغاصب توجب اکثر الامرین»، الامرین ارش و دیه است که توضیح آن را بیان کردیم. «و لو استوعبت القیمة»، یعنی اگر جنایت متسوع قیمت شد و جنایتی بر عبد وارد کرد این جنایت مساوی تمام قیمت عبد است.

«اخذها» مولی قیمت را اخذ می‌‌کند، «ولم تدفع العین»، اما اینطور نیست که در مقابل قیمت بگوید عبد برای تو جانی باشد «لم تدفع الی الغاصب انتها کلام محقق ثانی»، شاهد در اینجا این بود که از مالیت خارج شد و جنایتی وارد کرد که عبد به طور کلی از مالیت خارج شده است، فتوا داد محقق ثانی که تمام قیمت عبد را باید به مالک بدهد و عبد هم از ملک مالک خارج نمی‌‌شود، مثل همان رطوبت است.

شهید ثانی فرموده است: «أنّه إن لم يبقَ له قيمة ضمن جميع القيمة»، بعد از اینکه خیط کرد قیمتی برای خیوط نباشد جمیع قیمت را «فی هذا المسئله»، را نزنید مسئله جنایت به همان مسئله خیوط است، اگر باقی نماند برای خیط قیمتی ضمن جمیع القیمه را «ولا یخرج بذلک»، با پرداخت جمیع قیمت آن مال و آن خیر از ملک مالک «کما سبق و یجمع بین العین و القیمة»، بین عین و قیمت جمع می‌‌شود.

در مقابل این دو، مرحوم محقق اردبیلی یک فتوایی داده است که با ذوق امروزی هاست، مرحوم محقق اردبیلی با اینکه مشهور به مقدس اردبیلی است، اما این چنین نیست که در فتوایش یک فقیه احتیاط کار باشد و این چنین نیست بر خلاف اینکه در ذهن انسان است که مقدس اردبیلی روي جنبه تقدسّش فتاوایش مقابل با احتیاط است، خیر فتاوایی دارد که بر خلاف مشهور و احتیاط است.

یکی از فتاوایی که دارد همین است، در این مسئله اختیار کرده است عدم وجوب کندن نخ؛ اگر شخص نخ مردم آمده است لباسش را د وخته است و او می‌‌گوید نخ‌ها را به من بدهید و او می‌‌گوید و ایشان می‌‌فرماید واجب نیست، «نزع الخیوط و قال یمکن أن لا یجوز و یتعیّن القیمة»، قیمت آن تعین دارد «لکونه بمنزله التلف» این عرفاً تلف شده است «و حینئذٍ یمکن جواز الصلاة في هذه الثوب المخیط»، نماز در این لباس مخیط صحیح است، «اذ لا غصب فیه یجب ردّه»، غصبی که ردش واجب باشد نیست. «کما قیل بجواز المسح برطوبة الباقیة»، بعضی‌ها فتوا داده‌اند: مسح با رطوبتی که باقی است از آب مغصوبی که «حصل العلم به»، علم به غصب حاصل شده است «بعد إکمال الغسل و قبل المسح»، قبل از اینکه صورت و دست‌ها را شسته و قبل از مسح «انتهی فتوای محقق اردبیلی واستجوده بعض المعاصرین»، صاحب جواهر هم فتوای اردبیلی را استوجد یعنی پسندیده است، صاحب جواهر یک دلیل دیگری هم دارد دلیل اردبیلی این بود که اینجایی که با این نخ‌ها آمده است خیاطت کرده است به منزله التلف است.

عرف می‌‌گوید: این نخ‌ها تلف شده است و از بین رفته است، آنجایی که خود مال از بین رفته باشد چطور آنجا نوبت به ضمان می‌‌رسد و نمی‌‌گویند آن مالی که از بین رفته است از بین رفت اینجا هم همینطور است. اما صاحب جواهر فرموده است: ما اینجا دو دلیل داریم، یک دلیل استصحاب است این خیوطی که الان این شخص با این خیوط لباسش را دوخته است قبل از دوختن برای مالک بوده است، بعد از آنی که دوخت ما شک می‌کنیم این خیوط از مال مالک خارج شده است یا خیر؟

استصحاب می‌‌گوید: این خیوط باقی بر ملک مالک قبلی است. در مقابل استصحاب یک دلیل دیگری داریم می‌فرمایند: اگر ما آمدیم گفتیم که مالک سو باید قیمت جمیع این خیط را به مالک خیط بدهد، این اقتضاء می‌کند شرعاً که مالک سوق مالک خیط هم بشود، نمی‌‌شود که ما بگوییم مالک سوق قیمت همه خیط بدهد و خیط هم در ملک مالک خیط باقی بماند.

اقتضاء می‌‌کند که آن مضمون یعنی آن خیط از ملک مالک با پرداخت قیمت خارج شود. فرموده است این دلیل را بر دلیل استصحاب ترجیح می‌دهیم. در اینجا فرموده است، «ترجیحاً لاقتضاء ملک المالک للقیمة»، اگر گفتیم مالک خیط مالک قیمت می‌‌شود، این اقتضا می‌کند «خروج المضمون»، مضمون همان خیط است، خروج مضمون از ملک آن مالک، «لصيرورته مضمون عوضاً شرعاً»، این شرعاً عنوان عوض دارد زمانی که می‌آید قیمت خیط را می‌‌دهد، شرعاً هم خیط می‌‌شود عوض آن قیمت پس یک معاوضه‌ای تحقق می‌‌یابد.
 اینی که ما بگوییم ملک مالک خروج مضمون را اقتضاء دارد. این را صاحب جواهر بر چه ترجیح داده است؟ بر استصحاب داده است، بر استصحاب بقاء خیر بر ملک مالک ترجیح داده است، شیخ یک اشکال به جواهر می‌‌کند می‌فرماید: «و فیه أنّه لا منشأ لهذا الإقتضاء»، این اقتضاء منشأی ندارد، یک نکته ظریفی در اینجا وجود دارد و آن نکته ظریف این است که شما از راه عوضیت وارد شده‌اید می‌گویید «لصیرورته المضمون عوض الشرع»، چیزی می‌‌تواند عوض واقع شود که مالیت داشته باشد و الان فرض ما این است که با خیاطت این خیوط از مالیت خارج شده است. زمانی که از مالیت خارج شده است نمی‌‌تواند عوض واقع شود. «لا منشأ لهذا الاقتضاء»، چون منشأ مالیت است، اقتضاء یعنی همین اقتضاء عوضیه است. این عوضیه در اینجا بخواهد منشأ داشته باشد منشأش مالیت است و فرض ما این است که مالیت در اینجا وجود ندارد.

ثمّ إنّ الذهاب إن كان على وجه التلف الحقيقي ، أو العرفي المُخرج للعين عن قابليّة الملكيّة (١) عرفاً ، وجب قيام مقابله من ماله مقامه في الملكيّة ، وإن كان الذهاب بمعنى انقطاع سلطنته عنه وفوات الانتفاع به في الوجوه التي بها قوام الملكيّة ، وجب قيام مقابله مقامه في السلطنة ، لا في الملكيّة ؛ ليكون مقابلاً وتداركاً للسلطنة الفائتة ، فالتدارك لا يقتضي ملكيّة المتدارك في هذه الصورة.

نعم ، لمّا كانت السلطنة المطلقة المتداركة للسلطنة الفائتة متوقّفة على الملك ؛ لتوقّف بعض التصرّفات عليها ، وجب ملكيّته للمبذول تحقيقاً لمعنى التدارك والخروج عن العهدة.

وعلى أيّ تقدير : فلا ينبغي الإشكال في بقاء العين المضمونة على ملك مالكها ، إنّما الكلام في البدل المبذول ، ولا كلام أيضاً في وجوب الحكم بالإباحة وبالسلطنة المطلقة عليها (٢) ، وبعد ذلك فيرجع محصّل الكلام حينئذٍ إلى أنّ إباحة جميع التصرّفات حتّى المتوقّفة على الملك هل تستلزم الملك من حين الإباحة ، أو يكفي فيه حصوله من حين التصرّف؟ وقد تقدّم في المعاطاة بيان ذلك.

التفصيل بين فوات معظم المنافع أو بعضها

ثمّ إنّه قد تحصّل ممّا ذكرنا : أنّ تحقّق (٣) ملكيّة البدل أو السلطنة المطلقة عليه مع بقاء العين على ملك مالكها ، إنّما هو مع فوات معظم الانتفاعات به ، بحيث يعدّ بذل البدل غرامة وتداركاً ، أمّا لو لم يفت إلاّ‌

__________________

(١) في «ف» : الملك.

(٢) كذا في النسخ ، والمناسب : «عليه» ، كما في مصحّحة «ن».

(٣) كذا في «ن» ومصحّحة «م» ، وفي غيرهما : تحقيق.

بعض ما ليس به قوام الملكيّة ، فالتدارك لا يقتضي ملكه ولا السلطنة المطلقة على البدل.

ولو فرض حكم الشارع بوجوب غرامة قيمته حينئذٍ لم يبعد انكشاف (١) ذلك عن انتقال العين إلى الغارم ؛ ولذا استظهر غير واحد (٢) أنّ الغارم لقيمة الحيوان الذي وطأه يملكه ؛ لأنّه وإن وجب بالوطء نفيه عن البلد وبيعه في بلدٍ آخر ، لكن هذا لا يعدّ فواتاً لما به قوام الماليّة.

خروج العين عن التقويم

هذا كلّه مع انقطاع السلطنة عن العين مع بقائها على مقدار ملكيّتها (٣) السابقة.

أمّا لو خرج (٤) عن التقويم مع بقائها على صفة الملكية ، فمقتضى قاعدة الضمان وجوب كمال القيمة ، مع بقاء العين على ملك المالك (٥) ؛ لأنّ القيمة عوض الأوصاف أو الأجزاء (٦) التي خرجت العين لفواتها عن التقويم ، لا عوض العين نفسها ، كما في الرطوبة الباقية بعد الوضوء بالماء المغصوب ، فإنّ بقاءها على ملك مالكها لا ينافي معنى الغرامة ؛

__________________

(١) كذا في النسخ ، والصواب : «كشف» ، كما في مصحّحة «ن» واستظهر في «ص» و «ش».

(٢) منهم الشهيد الثاني في الروضة البهيّة ٩ : ٣١١ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ٢ : ٤٩٩.

(٣) كذا ، والأولى التعبير ب «ماليّتها» كما في مصحّحة «ن».

(٤) كذا ، والمناسب : خرجت.

(٥) في ما عدا «ش» زيادة : «به» ، إلاّ أنّه شطب عليها في «ن».

(٦) في «م» و «ش» : والأجزاء.

لفوات معظم الانتفاعات به (١) ، فيقوى عدم جواز المسح بها إلاّ بإذن المالك ولو بذل القيمة.

قال في القواعد (٢) في ما لو خاط ثوبه بخيوط مغصوبة ـ : ولو طلب المالك نزعها وإن أفضى إلى التلف وجب ، ثمّ يضمن الغاصب النقص ، ولو لم يبقَ لها قيمةٌ غرم جميع القيمة ، انتهى.

وعطف على ذلك في محكيّ جامع المقاصد (٣) قوله : ولا يوجب ذلك خروجها عن ملك المالك ، كما سبق من أنّ جناية الغاصب توجب أكثر الأمرين ، ولو استوعبت (٤) القيمة أخذها ولم تدفع العين (٥) ، انتهى.

وعن المسالك في هذه المسألة : أنّه إن لم يبقَ له قيمة ضمن جميع القيمة ، ولا يخرج بذلك عن ملك مالكه كما سبق ، فيجمع بين العين والقيمة (٦).

لكن عن مجمع البرهان في هذه المسألة ـ : اختيار عدم وجوب النزع ، بل قال : يمكن أن لا يجوز ويتعيّن القيمة ؛ لكونه بمنزلة التلف ، وحينئذٍ يمكن جواز الصلاة في هذا الثوب المخيط ؛ إذ لا غصب فيه يجب‌

__________________

(١) لم ترد «به» في «ش».

(٢) في «ش» : «شرح القواعد» ، والمظنون بل المقطوع أنّ ما صدر عن قلمه الشريف هو «القواعد» ، كما ورد في سائر النسخ ؛ بدليل قوله فيما سيأتي : «وعطف على ذلك في محكي جامع المقاصد» ، لكن مصحّح «ش» لمّا رأى أنّ المنقول لم يكن بتمامه في القواعد ، أضاف إليه كلمة : «شرح».

(٣) عبارة «في محكيّ جامع المقاصد» لم ترد في «ش».

(٤) في غير «ف» : استوعب.

(٥) جامع المقاصد ٦ : ٣٠٤ ٣٠٥ ، وانظر القواعد ١ : ٢٠٧.

(٦) المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٧ ٢٠٨.

ردّه ، كما قيل بجواز المسح بالرطوبة الباقية من الماء المغصوب الذي حصل العلم به بعد إكمال الغسل وقبل المسح (١) ، انتهى.

واستجوده بعض المعاصرين (٢) ؛ ترجيحاً لاقتضاء ملك المالك للقيمة خروج المضمون عن ملكه ؛ لصيرورته عوضاً شرعاً.

وفيه : أنّه لا منشأ لهذا الاقتضاء ، وأدلّة الضمان قد عرفت أنّ محصّلها يرجع إلى وجوب تدارك ما ذهب من المالك ، سواءً كان الذاهب نفس العين كما في التلف الحقيقي ، أو كان الذاهب السلطنة عليها التي بها قوام ماليّتها كغرق المال ، أو كان الذاهب الأجزاء أو الأوصاف التي يخرج بذهابها العين عن التقويم مع بقاء ملكيّته (٣).

ولا يخفى أنّ العين على التقدير الأوّل خارج (٤) عن الملكيّة عرفاً.

وعلى الثاني : السلطنة المطلقة على البدل بدل عن السلطنة المنقطعة عن العين ، وهذا معنى بدل الحيلولة.

وعلى الثالث : فالمبذول عوض عمّا خرج المال بذهابه عن التقويم ، لا عن نفس العين ، فالمضمون في الحقيقة هي تلك الأوصاف التي تقابل بجميع القيمة ، لا نفس العين الباقية ، كيف! ولم تتلف هي ، وليس لها على تقدير التلف أيضاً عهدة مالية؟ بل الأمر بردّها مجرّد تكليف لا يقابل بالمال ، بل لو استلزم ردّه (٥) ضرراً مالياً على الغاصب‌

__________________

(١) مجمع الفائدة ١٠ : ٥٢١.

(٢) هو صاحب الجواهر في الجواهر ٣٧ : ٨٠.

(٣) كذا ، والمناسب : ملكيّتها.

(٤) كذا ، والمناسب : خارجة.

(٥) كذا في النسخ ، والمناسب : ردّها.