«الثالث تمييز البائع»، اگر کتابتان «تميّز» دارد، غلط است. «من المشتري في المعاطاة الفعليّة»، «الفعلیه»، قيد توضيحي است، چون معاطات عنوان فعلي را دارد، «مع كون»، در تقسیمی کلي، چهار صورت دارد که صورت دوم خودش سه صورت پيدا ميکند.
صورت اول اين است: «کون أحد العوضين ممّا تعارف جعله ثمناً كالدراهم»، قرار دادن «احدالعوضين» به عنوان ثمن متعارف باشد، «مثل الدرهم و الدنانير و الفلوس المسكوكة، واضح»، «واضحٌ» خبر تمييز است، در این صورت تمييز بايع از مشتري، واضح است. «فإنّ صاحب الثمن هو المشتري»، آنکه پول را ميدهد مشتري است و آنکه در مقابل جنس را ميدهد، بايع است؛ البته يک استثنائي ميکنند، «ما لم يصرّح بالخلاف»، مادامي که صاحب ثمن تصريح به خلاف نکند.
گاهی صاحب ثمن ميگويد: ميخواهم اين پول را به تو بفروشم، نميخواهم اين پول را بدهم در مقابل اينکه آن جنس را بخرم، اينجا که تصريح به خلاف کرد، صاحب ثمن ميشود بايع، اما اگر تصريح نکند، عرفاً صاحب ثمن مشتري است.
صورت دوم: «و أمّا مع كون العوضين من غيرها»، اگر عوضين از غير نقدين باشد، «فالثمن ما قصدا قيامه مقام الثمن في العوضيّة»، ثمن آن است که طرفين قصد کردند قيام آن را مقام ثمن در عوضيت، مثال ميزند: «فإذا أعطى الحنطة في مقابل اللحم»، اگر گندم را در مقابل گوشت داد، «قاصداً إنّ هذا المقدار من الحنطة يسوي درهماً»، گفت: اين مقدار از گندم مساوي يک درهم است که آن يک درهم پول اين گوشت است، «هو ثمن اللحم، فيصدق عرفاً أنّه اشترى اللحم بالحنطة»، در اينجا حنطه ميشود ثمن، لحم ميشود مبيع، آنکه لحم را داده بايع میشود و آنکه حنطه را داده مشتري ميشود. «و إذا انعكس»، يعني «انعکس القصد»، اين قصد هم به حسب عرف است.
اگر قصدش منعکس شد، يعني گفتیم: در عرف اين مقدار گوشت به منزله يک درهم است، گوشت ميشود ثمن و گندم ميشود مثمن. پس «انعکس»، يعني «انعکس القصد»، «انعكس الصدق»، «صدق»، يعني صدق بايع و مشتري عکس ميشود، «فيكون المدفوع بنيّة البدليّة عن الدرهم و الدينار»، آنچه مدفوع به نيت بدليه از درهم و دينار است، «هو الثمن، و صاحبه هوالمشتري»، صاحب آن ثمن، عنوان مشتري را دارد.
باقي ميماند دو صورت ديگر؛ «و لو لم يلاحظ إلّا كون أحدهما بدلًا عن الآخر»، اگر ملاحظه نشود مگر اينکه يکي بدل از ديگري است، اما نيت نکنند، کدام قائم مقام ثمن شود، «من دون نيّة قيام أحدهما مقام الثمن في العوضيّة، أو لوحظ القيمة في كليهما»، در هر دو نيت بدليت و نيت قيمت شود، «بأن لوحظ كون المقدار من اللحم بدرهم، و ذلك المقدارمن الحنطة بدرهم»، اين مقدار از لحم به يک درهم، آن مقدار از حنطه هم به يک درهم، «فتعاطيا»، هر دو به نحو معاطات انجام بدهند، «من غير سبق مقاولة تدلّ على كون أحدهما بالخصوص بائعاً:» قبلش قرينهاي نياورند، بر اينکه احدهما بايعند.
حکم اين دو صورت، که يک صورت اين است که هر دو قائم مقام ثمناند، هر دو قائم به نيت بدليت هستند، صورت ديگر اين است که هيچکدام در آن نيت بدليت مطرح نيست. قول اول: «ففي كونه بيعاً و شراءً بالنسبة إلى كلٍّ منهما»، هر دو هم بايعند هم مشتري. چرا؟ «بناءً على أنّ البيع لغةً كما عرفت مبادلة مالٍ بمال»، بيع مبادله مال به مال است و در اين دو صورت هر دو مبادله مال به مال کردند.
«و الاشتراء» در اصطلاح مشتري، يعني آنکه قبول ميکند. در عرف هم مشتري، يعني کسي که قبول ميکند. اما در لغت، مشتري يعني آنکه «ترك شيءٍ و الأخذ بغيره»، اين معناي لغوي در هر دو صدق ميکند. «كما عن بعض أهل اللغة فيصدق على صاحب اللحم أنّه باعه بحنطة»، صاحب لحم فروخته در مقابل حنطه، «و أنّه اشترى الحنطة» از آنطرف حنطه را هم خريده، پس از جهتی که لحم را به حنطه فروخته است، ميشود بايع، و از جهتي كه حنظه را خريده است، ميشود مشتري.
لذا «فيحنث لو حلف على عدم بيع اللحم و عدم شراء الحنطة.»، ثمره فقهياش کجا ظاهر ميشود؟ اگر کسي که گوشت را فروخته و در مقابلش گندم گرفته، گفتيم: هم بايع است و هم مشتري، قبلاً قسم ياد کرده باشد بر ترک بيع گوشت و ترک شراء گندم، در اينجا با اين فعل واحد، قسم خودش را حنث کرده. با فعل واحد هم لحم فروخته هم حنطه خريده، لذا حنث قسم کرده و بايد کفاره بدهد.
«فيحنث لو حلف على عدم بيع اللحم و عدم شراء الحنطة»، دقت کنيد؛ دوتا قسم نيست که يک بار قسم بخورد بر عدم بيع لحم و يکبار ديگر قسم بخورد بر عدم شراء حنطه. يک قسم خورده اما اين يک قسمش مرکب از دو جزء است، قسم خورده بر عدم بيع لحم و عدم شراء حنطه معاً. «نعم، لا يترتّب عليهما أحكام البائع و لا المشتري»، احکام بايع و مشتري مترتب نميشود، «لانصرافهما»، بايع و مشتري انصراف دارد «في أدلّة تلك الأحكام إلى من اختصّ بصفة البيع أو الشراء»، به کسي که اختصاص دارد، «تلف المبيع قبل قبضه من مال البايع»، يعني کسي که مختص به بايع بودن باشد. «خيار الحيوان ثلاثة ايام للمشتري»، يعني کسي که مختص به مشتري بودن باشد. «فلا يعمّ من كان»، پس شامل نميشود کسي را که در معامله واحده، مصداق براي بايع و مشتري است «باعتبارين»، به دو اعتبار که در معناي بيع و معناي شراء است.
قول دوم: «أو كونه بيعاً بالنسبة إلى من يعطي أوّلًا»، کسي که اول اعطا ميکند، بايع است، «لصدق الموجِب عليه»، چون بر او موجب صدق ميکند، «و شراءً بالنسبة إلى الآخذ»، آنکه اول ميگيرد، مشتری است، «لكونه قابلًا عرفاً»، عرفاً آنکه گيرنده است را قابل ميگويند.
قول سوم: «أو كونها معاطاة مصالحة»، يعني مصالحه معاطاتي است. «لأنّها بمعنى التسالم على شيء»، در معاطات بيعي نياز داريم بايع را از مشتري تشخيص بدهيم، اما در معاطات مصالحهاي، بايع و مشتري نداريم، بلكه مصالح داريم و متصالح. «مصالحه» به معناي تسالم بر شيء است، «و لذا حملوا الرواية الواردة»، روايتي را شيخ بيان فرموده، البته قسمتي از آن را، دقت كنيد؛
دو نفر با هم شريک بودند، آمدند خدمت امام باقر (عليه السلام) گفتند: هر کدام ما در پيش ديگري جنسي داريم، يک مقدار جنس من پيش او است و يک مقدار جنس او پيش من است، ميخواهيم از همديگر جدا شويم، به يکديگر ميگوئيم: «لك ما عندك، و لي ما عندي»، آنچه دست توست مال تو و آنچه دست من است مال من، درست است يا نه؟ حضرت فرمود لابأس، اشکالي ندارد.
فقها «لک ما عندک، ولي ما عندي» را بر مصالحه معاطاتي حمل کردند. «حملوا» اين روايت وارده در «قول احد الشريکين» به صاحبش، يعني به رفيقش که ميگويد: «لک ما عندک، ولي ما عندي، على الصلح»، «علي» متعلق به «حملوا» است، حمل کردهاند بر صلح. هرچند شيخ «حملوا» را به صورت جمع بيان فرموده، اما همه فقها حمل نکردند. بعضياز فقها بر هبه معوضه حمل کردند، احد الشريکين ميگويد: آنچه از من، پيش تو هست، به تو هبه ميکنم به عوض اينکه آنچه از مال تو، پيش من است را به من هبه کني.
قول چهارم: «أو كونها معاوضة مستقلّة»، يا اصلاً اين معاوضه مستقله است، «لا يدخل تحت العناوين المتعارفة»، هيچکدام از اين عناوين متعارفه، بيع و معاطات و صلح نيست. «وجوه»، چهار وجه وجود دارد که چهار وجه بيان شد. «وجوهٌ»، مربوط به «ففي کونه» است، اسم مؤخر «ففي کونه» است. «لا يخلو ثانيها عن قوّة»، شيخ انصاري قول دوم را که مي گفت: آنکه اول اعطا ميکند، بايع است و آنکه اول اخذ ميکند، مشتري است، قوي مي داند. «لصدق تعريف «البائع»، لغةً و عرفاً على الدافع أوّلاً»، آنکه اول دفع ميکند، «دون الآخر، و صدق المشتري على الآخذ أوّلاً، دون الآخر»، مشتري آن کسي است که اول اخذ ميکند؛ البته به اختلاف عرفها مختلف ميشود، در بعضي از عرفها تا بايع پول را نگيرد، جنس را به مشتري نميدهد، ولي غالباً مثلاً در زمان شيخ مسئله اينطور بوده. «فتدبّر» اشاره دارد به دو، سه تا اشکال؛
۱. كسي که اول ميدهد، ميشود بايع و كسي که اول ميگيرد، ميشود مشتري، درصورتي است که مسئله و صورت، صورت تقارن نباشد، اگر مقارن با يکديگر، يك گوشت را ميدهد، ديگري هم حنطه را ميدهد، حكم مسأله چيست؟ اينجا ديگر اول و دوم نداريم.
۲. در باب بيع، عدهاي قائل به تقديم ايجاب بر قبول شدند، لذا در اينجا فرمايش شيخ در صورتي درست است که تقديم ايجاب بر قبول را لازم ندانيم، چون شميخ ميگوئيد: آنکه اول ميدهد، ميشود موجب و بايع. اگر کسي تقديم قبول بر ايجاب را، منع کرد، اين فرمايش، فرمايش صحيحي است.