ادامه بحث حکم شروط مشکوک در معاطات روی مبنای شیخ
«و يشهد للثاني: أنّ البيع في النصّ و الفتوى ظاهرٌ فيما حكم فيه باللزوم، و ثبت له الخيار في قولهم: «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا، و نحوه.»
بحث در اين بود که آيا شرائط و احکامي که مربوط به بيع است، در معاطات هم جريان دارد يا خير؟ فرمودند: باید اين مسئله را بر طبق مباني موجود در معاطات جواب دهيم. بحث رسيد به اين مبنا که متعاطيين در معاطات قصد تمليک دارند. آيا شرائط و احکام بيع در معاطاتي که طرفين قصد تمليک دارند، جريان دارد يا خير؟ سه نظريه در مقام وجود دارد؛
۱. شرائط جاري است مطلقا، اعم از اينکه معاطات مفيد ملکيت باشد يا مفيد اباحه.
دلیل این قول را در جلسه گذشته بیان کردیم.
۲. شرائط جريان ندارد مطلقا، اعم از اينکه معاطات مفيد ملکيت باشد يا مفيد اباحه.
دليل قول دوم اين است که وقتي به نصوص و فتاوا مراجعه ميکنيم، چنین مییابیم که کلمه «بيع» در نصوص و فتاوی، ظهور در بيع لازم دارد، لذا شرائطي را که براي بيع بيان کردند، شرائط بيع لازم است.
بنابراين که معاطات مفيد اباحه باشد، اصلاً معاطات عنوان بيع شرعي را ندارد. بيع شرعي، يعني بيعي که در نظر شارع، مفيد نقل و انتقال و مفيد ملکيت است، لذا اگر معاملهاي مفيد ملکيت نشد، شارع بر آن، اطلاق بيع نميکند. اما بنابر اينکه معاطات مفيد ملکيت باشد، وقتي به نصوص و فتاوی مراجعه ميکنيم، ميبينيم کلمه «بيع» در بيع لازم استعمال شده است.
چهار مورد را مثال ميزنند که در اين چهار مورد، کلمه «بيع» در بيع لازم استعمال شده، بعد فرمودهاند: اگر در يک موردي غيراز اين چهار مورد، لفظ «بيع» به صورت مطلق وارد شده باشد، اين مطلق، به فرد لازم انصراف دارد. چهار مورد را در تطبيق بيان ميکنيم.
۳. قول به تفصيل، در جائي که طرفين قصد تمليک دارند، اگر گفتيم معاطات مفيد اباحه است، شرائط بيع در آن جريان ندارد، اما اگر گفتيم معاطات مفيد ملکيت است، شرائط بيع در آن جريان دارد.
دليل قول سوم از دليل قول اول و دوم روشن ميشود، يعني براي فرضي که معاطات مفيد اباحه است، دليل بر اينکه شرائط بيع در آن جريان ندارد، همان دليلي است که در قول دوم بيان شد؛ معاطات بنابر اباحه، «ليست ببيعٍ»، بيع نيست. وقتي بيع نشد، شرائط بيع در او جاري نميشود. اما بنابراينکه مفيد ملکيت است، دليل بر جريان شرائط بيع در آن، همان دليل قول اول است که معاطات بيع عرفي است و اگر بيع عرفي شد، شرائط بيع در آن جريان دارد.
ابداء احتمال چهارم توسط شيخ
مرحوم شيخ بعد از بيان اين سه نظريه، احتمال چهارمي را هم به صورت «ويمکن الفرق»، بيان ميکند که معنايش اين است که احتمال چهارم قائل ندارد و صرفا احتمال است. ميفرمايند: در شرائطي که براي بيع بيان شده، تفصيل دهيم. برخي شرائط از ادله لفظيه و نصوص استفاده ميشود و برخي ديگر از ادله غير لفظيه. آن شرائطي که از ادله لفظيه استفاده ميشود، در معاطات جريان دارد و آن شرائطي که از ادله لبيه و غير لفظيه استفاده ميشود، در معاطات جريان ندارد.
وجه احتمال چهارم
درادله لفظيه، خطاب شارع متوجه مردم و عرف است، اگر شارع میفرماید: نباید در بيع غرر باشد، مراد از «بيع»، همان است که مردم به آن بیع ميگویند و شکي نداريم که معاطات بيع عرفي است، پس اين شرطي که در دليل لفظي آمده، یعنی عدم غرر و جهالت در بيع، در معاطات هم از آن جهت که مصداقی برای بيع عرفي است، جاری است.
اما اگر شرطي را از ادله غير لفظيه استفاده کرديم، مثل منجز بودن که تنها دليل آن را مرحوم شيخ اجماع میداند، در معاطات جاری نیست، زیرا کلمه «بيع»، در لسان مجمعين، انصراف به بيع لازم دارد، چون فقها دو باب؛ يکي بيع و يکي معاطات را ایجاد کردند، نه اینکه در روايات دوباب داشته باشیم. پس نتيجه ميگيريم، کلمه «بيع» در لسان مجمعين انصراف به بيع لازم دارد و معاطات چون بيع لازم نيست، پس اين شرط در معاطات جريان ندارد.
مختار شیخ در مقام
مرحوم شیخ بعد از بيان اين اقوال و احتمالات، نظر خودشان را بيان ميکنند. «و الاحتمال الأوّل لا يخلو عن قوّة»، معاطات مثل «بیع بالصيغه»، همه شرائط را بايد دارا باشد، چرا؟ « أمّا على القول بالملك»، اگر گفتيم: معاطات مفيد ملک است، معاطات بيع عرفي ميشود، و بيع عرفي بايد همه شرائط بيع را دارا باشد، اما بنابر اينکه معاطات مفيد اباحه باشد، چرا باید شرایط بیع جاری باشد؟ دقت بفرمایید، فرض جائي است که طرفين قصد تمليک دارند، اما فتوا دادهايم به اينکه معاطات مفيد اباحه است، چرا مرحوم شيخ ميفرمايد: در اينجا همه شرائط بيع را بايد داشته باشد؟
در جواب این پرسش ميفرمايد: مسئله اباحه، يک مسئله بر خلاف قاعده است. قاعده اين است که «العقود تابعةٌ للقصود»، اگر در جائي طرفين قصد تمليک دارند، نتيجه معامله هم تمليک باشد، لذا اگر نتيجه معامله اباحه شد، بر خلاف قاعده پیش رفته، بايد ببينيم فقهائي که فتواي به اباحه دادند، در کجا چنين فتوائي را دادند؟ هر جا اين فتوا را دادند، در همان مورد اکتفا ميکنيم و زائد بر آن را میگوییم اباحه وجود ندارد.
وقتي به فقها مراجعه ميکنيم، ميبينيم اباحه را در معاملهاي که «واجدةٌ لجميع الشرائط إلا الصيغه»است، فتوی دادهاند، یعنی فقط بخاطر نبود یک شرط فتوی به اباحه دادهاند، اما آیا در غير اين مورد، مثلا اگر شرط ديگری را هم دارا نبود، کسي فتواي به اباحه نداده؟ چون اباحه بر خلاف قاعده است، بايد اکتفا کنيم به همان موردي که فتواي بر اباحه دادند.