درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۹۵: بیع فضولی ۷۸

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

نصف حمل بر چه می‌شود؟

نتیجه ما ذکرنا این شد که اگر (نصف) یا سائر کسور در کلام گوینده در مقام بیع یا صلح یا هبه واقع بشود چه باید گفت؟

در این مباحثه چند مطلب مورد توضیح قرار می‌گیرد:

مطلب اول این است که اگر کلمه (نصف) یا سائر کسور در مقام اقرار قرار بگیرد چه حکمی دارد؟ مثلاً فرض کنید زید و عمرو در حیاطی که مساحت آن سیصد متر است ذی الید می‌باشند. أحد المالکین که زید است اقرار می‌کند که نصف از این حیاط که صد و پنجاه متر می‌باشد ملک عمرو است. در این فرض کلمه (نصف) در کلام مقرّ واقع شده است. آیا کلمه (نصف) در باب اقرار ایضاً مورد اختلاف می‌باشد یا اینکه کلمه (نصف) در باب اقرار مورد اختلاف نمی‌باشد.

مرحوم شیخ ادعا می‌کند که کلمه (نصف) در مقام اقرار بالاتفاق ظهور در نصف مشاع در کل دارد. ظهور در نصف مشاع بین الحقین دارد ظهور در نصف مشاع بین الشریکین دارد. و الوجه فی ذلک تارة در این مثال قرینه حالیه یا مقالیه دلالت دارد که مقصود زید از کلمه (نصف) سهم اختصاصی خودش بوده است. در این فرض لا شبهة به اینکه کلمه (نصف) به ضمیمه آن قرینه دلالت بر سهم اختصاص به مقرّ دارد و این فرض از مورد بحث خارج است. کلمه نصف بلا قرینه دلالت بر اختصاص نکرده است.

فرض دوم این است که زید اقرار کرده است که نصف از این حیاط ملک عمرو است. مورد بحث این است: در این فرض مسأله ذات قول واحد می‌باشد و آن قول این است که مقصود مقرّ از کلمه (نصف) نصف بین الحقین بوده است. در این فرض احتمال دیگری وجود ندارد.

دلیل بر این فرض این است که: در مقام اقرار مقرّ در مقام اخبار از موجود در خارج می‌باشد. موجود در خارج این مثال این حیاط خارجی بوده است. نصف خارجی این حیاط مشترک می‌باشد. پس کلمه نصف در باب اقرار حمل بر نصف در کل می‌شود حمل بر نصف مشاع می‌شود.

۳

فرع

مطلب دوم: فرعی است که فقها حکم آن فرع را بیان کرده‌اند و حکمی که فقها در این فرع بیان کرده‌اند دلالت علی ما ذکرنا دارد یعنی کلمه (نصف) در باب اقرار باید حمل بر نصف مشاع بین الحقین بشود.

فرع این است: حیاطی است به مساحت سیصد متر که صد و پنجاه متر از آن در اختیار زید است و صد و پنجاه متر دیگر در اختیار خالد است. أحد الشریکین که زید باشد اقرار می‌کند که ثلث از این حیاط ملک عمرو می‌باشد تبعاً طبق این اقرار صد متر از این حیاط ملک زید است، صد متر دیگر ملک عمرو است. صد متر دیگر ملک خالد است. یک ثلث از خالد که صد متر است یک ثلث از عمرو و یک ثلث از زید می‌باشد. صد و پنجاه متر از سیصد متر که نصف حیاط است در اختیار زید می‌باشد. در این مورد دو فرض وجود دارد:

فرض اول این است که خالد هم قبول می‌کند مشکله‌ای نداریم چون صد متر از کل به عمرو داده می‌شود صد متر را زید می‌گیرد صد متر را خالد می‌گیرد.

فرض دوم که مورد بحث است این است که خالد می‌گوید عمرو در این حیاط سهمی ندارد. در این فرض فقها فرموده‌اند آن صد و پنجاه متری که در اختیار زید است تنصیف می‌شود بین زید و عمر، یعنی زید مقرّ هفتاد و پنج متر از این صد و پنجاه متر را به عمرو می‌دهد هفتاد و پنج متر در اختیار زید باقی می‌ماند صد و پنجاه متر در اختیار خالد باقی می‌ماند این حکمی که فقها در این فرض داده‌اند که ما بید المقرّ نصف می‌شود.

اما اینکه گفتیم این حکم مؤید ما ذکرنا است به خاطر این است: کلمه ثلث در کلام زید فرض کنید دو احتمال دارد:

یک احتمال این است که مقصود زید از کلمه ثلث، ثلث در سهم اختصاصی زید باشد تبعاً فقها باید گفته باشند پنجاه متر که ثلث از سهم زید است به عمرو داده می‌شود.

احتمال دوم این است که کلمه ثلث در کلام زید حمل بر ثلث مشاع در کل بشود. تبعاً سهم عمرو صد متر می‌باشد این صد متر پنجاه متر ان پیش زید است پنجاه متر آن پیش خالد است در نتیجه این صد و پنجاه متری که پیش زید است سهم زید و عمرو است. مال مشترک تنصیف می‌شود هفتاد و پنج متر به عمرو و هفتاد و پنج متر نزد زید می‌ماند. فقها فرموده‌اند هفتاد و پنج متر که نصف از ما فی ید زید است به عمرو داده می‌شود. کشف می‌کنیم که کلمه ثلث در مقام اقرار حمل بر ثلث مشاع در کل می‌شود.

۴

اشکال و جواب

مطلب سوم این است که بر فتوای فقها اشکالی شده است که آن اشکال در کلمه (و دعوی) بیان شده است حاصل آن اشکال این است حکم فقها در این فرع به اینکه هفتاد و پنج به عمرو داده بشود اشتباه بوده است با اینکه کلمه (ثلث) حمل بر ثلث مشاع در کل بشود قاعده این بوده است که زید پنجاه متر به عمرو بیشتر ندهد. بیست و پنج متر فقها اضافه حکم کرده‌اند به خاطر اینکه یک ثلث مشاع از این حیاط ملک زید است که صد متر است ثلث دوم مشاع ملک عمرو است ثلث سوم مشاع ملک خالد است که صد متر است آنچه که در زید است صد و پنجاه متر بوده است. آنچه که در ید خالد است صد و پنجاه متر بوده است تبعاً پنجاه متر از عمرو نزد زید است پنجاه متر از عمرو نزد خالد است وقتی که زید اقرار کرده است این اقرار زید نسبت به پنجاه متری که از عمرو نزد او بوده است نافذ می‌باشد اما اقرار زید نسبت به پنجاه متری که نزد خالد است نافذ نمی‌باشد چون اقرار در ملک غیر است طبق اقرار عمرو پنجاه متر مالک می‌باشد پس زید پنجاه متر به عمرو باید بدهد پس اینکه فقها گفته‌اند هفتاد و پنج متر بدهد اشتباه بوده است.

مطلب چهارم جواب از این اشکال می‌باشد. حاصل آن جواب این است که حکم فقها صحی بوده است چون فرض کنید اقرار زید مطابق با واقع بوده است. دو مطلب را توجه داشته باشید:

یک مطلب این است که زید ثلث مشاع را مالک است عمرو ثلث مشاع مالک است خالد ثلث مشاع مالک است.

مطلب دوم تقسیمی که در این حیاط انجام شده است با توافق دو نفر بوده است یعنی زید و خالد توافق کرده‌اند که این حیاط را بین خودشان تقسیم کنند در نتیجه این تقسیم باطل بوده است چون با توافق ملاک نبوده است. اگر این تقسیم باطل بوده است صد و پنجاه متری که در ید زید می‌باشد سهم مشاع زید می‌باشد. عیناً ملک زید نشده است چون تقسیم باطل بوده است. سه نفر در این صد و پنجاه متر شریک می‌باشند. سهم خالد از این حیاط صد متر بوده است. صد متر از آنچه که در ید خالد است مال اوست. پنجاه متر اضافه نزد خالد از عمرو و زید است.

نتیجه این است اینکه مستشکل گفته است پنجاه متر از مال عمرو نزد خالد است اشتباه است این پنجاه متر مشترک بین عمرو و زید بوده است لذا بیست و پنج متر مال زید و بیست و پنج متر مال عمرو را خالد غصب کرده است پس آنچه را که زید اقرار کرده است صد و پنجاه متر مشترک است. فعلیه بیست و پنج متر از مال زید از بین رفته است. بیست و پنج متر از مال عمرو از بین رفته است خالد غصب کرده است لذا هر آنچه مانده و هر آنچه غصب شده است بر هر دو توزیع می‌شود تبعاً هفتاد و پنج متر به هر کدام می‌رسد. ما أفاده الفقهاء صحیح می‌باشد.

۵

تطبیق نصف حمل بر چه می‌شود؟

وعلى كلّ حال، فلا إشكال في أنّ لفظ «النصف» المقرّ به (نصف) إذا وقع في كلام المالك للنصف المشاع مجرّداً عن حالٍ أو مقالٍ يقتضي صَرفه (لفظ) إلى نصفه (مختص خودش)، يحمل على المشاع في نصيبه ونصيب شريكه

۶

تطبیق فرع

ولهذا أفتوا ظاهراً على أنّه لو أقرّ أحد الرجلين الشريكين الثابت يد كلٍّ منهما على نصف العين، بأنّ ثلث العين لفلان، حمل على الثلث المشاع في النصيبين، فلو كذّبه الشريك الآخر، دفع المقرّ إلى المقرّ له نصفَ ما في يده؛ لأنّ المنكر بزعم المقرّ ظالم للسدس بتصرّفه في النصف؛ لأنّه باعتقاده إنّما يستحقّ الثلث، فالسدس الفاضل في يد المنكر نسبته إلى المقرّ والمقرّ له على حدّ سواء؛ فإنّه قدر تالف من العين المشتركة، فيوزّع على الاستحقاق.

مع غير المقرّ أو معه ، وإن أوقعه على مطلق النصف المشاع انصرف أيضاً إلى حصّته ، فلا وجه لاشتراكه بينه وبين شريكه ؛ ولذا اختار سيّد مشايخنا قدّس الله أسرارهم اختصاصه بالمقرّ له (١).

وفصّل في المسالك بين ما لو وقع الصلح على نصفه أو مطلق النصف ، وبين ما إذا وقع على النصف الذي أقرّ به ذو اليد ، فاختار مذهب المشهور في الثالث ؛ لأنّ الإقرار منزّل على الإشاعة ، وحكم بالاختصاص في الأوّلين ؛ لاختصاص النصف وضعاً في الأوّل وانصرافاً في الثاني إلى النصف المختصّ (٢).

واعترضه في مجمع الفائدة : بأنّ هذا ليس تفصيلاً ، بل مورد كلام المشهور هو الثالث ؛ لفرضهم المصالحة على ذلك النصف المقرّ به (٣) ، وتمام الكلام في محلّه.

وعلى كلّ حال ، فلا إشكال في أنّ لفظ «النصف» المقرّ به إذا وقع في كلام المالك للنصف المشاع مجرّداً عن حالٍ أو مقالٍ يقتضي صَرفه إلى نصفه ، يحمل على المشاع في نصيبه ونصيب شريكه ؛ ولهذا أفتوا ظاهراً على أنّه لو أقرّ أحد الرجلين الشريكين الثابت يد كلٍّ منهما على نصف العين ، بأنّ ثلث العين لفلان ، حمل على الثلث المشاع في النصيبين ، فلو كذّبه الشريك الآخر ، دفع المقرّ إلى المقرّ له نصفَ ما في يده ؛ لأنّ‌

__________________

(١) اختاره السيّد المجاهد في المناهل : ٣٥٨.

(٢) المسالك ٤ : ٢٧٢.

(٣) راجع مجمع الفائدة ٩ : ٣٤٩.

المنكر بزعم المقرّ ظالم للسدس بتصرّفه في النصف ؛ لأنّه باعتقاده إنّما يستحقّ الثلث ، فالسدس الفاضل في يد المنكر نسبته إلى المقرّ والمقرّ له على حدّ سواء ؛ فإنّه قدر تالف من العين المشتركة ، فيوزّع (١) على الاستحقاق.

ودعوى : أنّ مقتضى الإشاعة تنزيل المقرّ به على ما في يد كلٍّ منهما ، فيكون في يد المقرّ سدس ، وفي يد المنكر سدس ، كما لو صرّح بذلك ، وقال : «إنّ له في يد كلٍّ منهما (٢) سدساً» ، وإقراره بالنسبة إلى ما في يد الغير غير مسموع ، فلا يجب إلاّ أن يدفع إليه ثلث ما في يده ، وهو السدس المقرّ به ، وقد تلف السدس الآخر بزعم المقرّ على المقرّ له بتكذيب المنكر.

مدفوعة : بأنّ ما في يد الغير ليس عين ماله ، فيكون كما لو أقرّ شخص بنصف كلٍّ من داره ودار غيره ، بل هو (٣) مقدار حصّته المشاعة ، كحصّة المقرّ وحصّة المقرّ له بزعم المقرّ ، إلاّ أنّه لمّا لم يجبر المكذّب على دفع شي‌ء ممّا في يده فقد تلف سدس مشاع يوزّع على المقرّ والمقرّ له ، فلا معنى لحسابه على المقرّ له وحده ، إلاّ على احتمالٍ ضعيف ، وهو تعلّق الغصب بالمشاع وصحّة تقسيم الغاصب مع الشريك ، فيتمحّض ما يأخذه الغاصب للمغصوب منه وما يأخذه‌

__________________

(١) في «ن» ، «خ» ، «م» و «ع» : «فوزّع» ، لكن صحّح في «خ» و «ع» بما أثبتناه.

(٢) في هامش «ن» : الظاهر : منّا ، بدل منهما.

(٣) في «ش» : وهو.