درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۹۶: بیع فضولی ۷۹

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ادامه جواب و فروع

کلام در این بود که مقرّ در مثال مفروض چقدر به مقرّ له باید بدهد. مشهور می‌گویند که زید مقرّ هفتاد و پنج متر از صد و پنجاه متر را به عمرو باید بدهد. دلیل آن در بحث گذشته بیان شد.

نظریه دوم در این فرض این است که: مقرّ ثلث آنچه را که در اختیار دارد یعنی پنجاه متر از صد و پنجاه متر را به مقرّ له بدهد کفایت می‌کند زید پنجاه متر به عمرو بدهد کفایت می‌کند.

این نظریه دوم سه طریق برای تثبیت آن در کتاب بیان شده است:

طریق اول در عبارت (ودعوی) بیان شده است که مرحوم شیخ در این طریق مناقشه کردند.

طریق دوم برای تثبیت این نظریه در جمله (و تعلق القصد بالمشاع و صحة التقسیم) ارائه شده است. حاصل آن طریق متوقف است بر توجه به دو کلمه:

کلمه اولی این است که قصد تارة به مفروض و مقسوم تعلق می‌گیرد مثلاً زید و عمرو زمینی که مساحت آن هزار متر بوده علی نحو الاشاعه مالک بوده‌اند زید و عمرو با توافق یکدیگر این زمین مشترک را قسمت کرده‌اند پانصد متر شرقی را سهم زید قرار داده‌اند و پانصد متر غربی ملک عمرو شده است در این مثال می‌گوییم سهم زید مفروض است این مال مشترک قسمت شده است.

در این مثال خالد می‌آید طرف شرقی زمین را غصب می‌کند. در اینجا می‌گویند غصب تعلّق به معین خارجی گرفته است تعلّق به مال مفروض گرفته است.

فرض دوم این است که غاصب سهم مشاع را غصب کرده است مال مشترک را غصب کرده است غاية الأمر سهم مشاع أحد الشریکین را غصب کرده است. غصب مشاع مورد اختلاف است.

کلمه دوم این است: اگر احد الشریکین با غاصب توافق کرده‌اند که مال مشترک بین المالکین تقسیم بکنند آیا این تقسیم أحد الملاک مع الغاصب صحیح است یا نه؟ مثلاً زید و عمرو کارخانه‌ای را علی نحو مشاع مالک می‌باشند ظالمی آمده است زید را از این کارخانه بیرون کرده است به عمرو می‌گوید زید به من بدهکار بوده است نداده است. خالد زید را از کارخانه بیرون می‌کند بعداً عمرو و خالد این کارخانه را بین خودشان قسمت می‌کند تقسیم با غاصب شده است. سهم زید را خالد غاصب برداشته است عمرو هم به سهم خودش رسیده است. آیا با این توافق مال مشترک قسمت شده است یا نه؟

تقسیم با غاصب مورد اختلاف است: مشهور می‌گویند باطل است. صاحب جواهر می‌گوید صحیح است.

کسانی که می‌گویند تقسیم با غاصب باطل است دلیل آنها این است که تقسیم باید یا با توافق مالکین انجام بگیرد یا با توافق ولی مالکین انجام بگیرد. غاصب نه مالک بوده است نه ولی بوده است لذا تقسیم باطل است.

کسانی که می‌گویند تقسیم صحیح است دلیل آنها این است که بطلان این تقسیم مستلزم عسر و حرج و ضرر است.

با توجه به این دو کلمه طریق دوم برای اثبات نظریه دوم این است که غصب مشاع صحیح است و تقسیم با غاصب ایضاً صحیح است. بناء علی هذ ا در مثال مفروض زید و خالد مال را قسمت کرده‌اند نصف آن را زید و نصف دیگر را خالد گرفته است. آنچه را که خالد گرفته است تعیّن در مال خالد دارد و آنچه را که خالد خورده است مال عمرو را خورده است. بناء علی هذا پنجاه متر از سهم عمرو دست غاصب است و پنجاه متر دست زید است. بناء علی هذا ضرورتی بر تقسیم نمی‌باشد پنجاه متر را بدهد کفایت می‌کند.

مرحوم شیخ این طریق را نمی‌پسندد چون تقسیم با غاصب صحیح نمی‌باشد لذا مال به اشاعه خود باقی مانده است.

طریق سوم که از کلمه (نعم) استفاده شده است این است اینکه خالد صد و پنجاه متر را می‌خورد چه کسی به او این حق را داده است چون صد متر ملک او بوده است. پنجاه متر را هم شارع به او اجازه داده است. شارع گفته شمای خالد ذو الید می‌باشید، شمای خالد علم به اینکه پنجاه متر از عمرو است نداشته‌اید، شارع به ذو الید اجازه تصرف داده است در صورت عدم علم. پس خوردن آن پنجاه متر با اجازه شارعبوده است. پس با اذن شارع این پنجاه متر از بین رفته است. پس پنجاه متر عمرو که خالد خورده است و این پنجاه متر که از بین رفته است مستند به شارع است. تبعاً زید این خسارت را نباید بدهد و به عبارت أخری فرق است بین اینکه غاصب مالی را می‌گیرد یا ذو الید مالی را بخورد. تارة خورنده مال مجاز نبوده است مثل غاصب و مرة أخری خورنده از طرف شارع مجاز بوده است. باید بگوییم مقرّ ثلث آنچه را که در اختیار دارد به مقرّ له بدهد کفایت می‌کند.

و الذی یشهد لذلک فرع دیگری که فقها دارند، زید و عمرو پسران بکر می‌باشند. بکر مرده است. سیصد تومان برای پسران خود گذاشته است. این سیصد تومان بین زید و عمرو تقسیم شده است. صد و پنجاه تومان را زید برداشته است. صد و پنجاه تومان دیگر را عمرو برداشته است. پس از تقسیم زید می‌گوید خالد هم برادر ما می‌باشد. آیا در این مثال زید چقدر باید بدهد. زید مقرّ است و عمرو منکر. در این فرض فقها تنصیف نگفته‌اند بلکه گفته‌اند پنجاه تومان از صد و پنجاه تومان را به خالد بدهد.

در این طریق سوم مرحوم شیخ چهار اشکال دارد:

اشکال اول این است که شارع به خالد فرموده است شما که منکر می‌باشید پنجاه متر را بخورید این اذن شارع. اینکه می‌گویید پنجاه متر از عمرو بوده است از کجا درآورید؟ پنجاه متر مشاع بوده هم از زید بوده و هم از عمرو مال مشترک بوده لذا بیست و پنج متر خسارت عمرو بکند و بیست و پنج متر زید.

و ثانیاً شارع فرموده است زید مقر اگر راست می‌گویید و کلام شما مطابق با واقع می‌باشد آنچه که در اختیار شما هست مشترک بین شما و عمرو است. این گفته شارع است زید باید مال مشترک را تقسیم بکند. هفتاد و پنج متر را خودش بردارد و هفتاد و پنج متر را به عمرو بدهد.

اشکال سوم این است استشهاد شما به اقرار أحد الأخوین باطل است برای اینکه مورد أحد الأخوین نصّ خاص دارد این دلالت بر اینکه قاعده کلیه تثلیث است ندارد.

اشکال چهارم این است که ان حکم را در مورد اقرار أحد الأخوین قبول نداریم کما عن صاحب ریاض.

۳

تطبیق ادامه جواب

 إلاّ على احتمالٍ ضعيف، وهو تعلّق الغصب بالمشاع وصحّة تقسيم الغاصب مع الشريك، فيتمحّض ما يأخذه الغاصب للمغصوب منه وما يأخذه الشريك لنفسه، لكنّه احتمال مضعّف في محلّه وإن قال به أو مال إليه بعض على ما حكي للحرج أو السيرة.

نعم، يمكن أن يقال: بأنّ التلف في هذا المقام حاصل بإذن الشارع للمنكر الغاصب لحقّ المقرّ له باعتقاد المقرّ، والشارع إنّما أذن له في أخذ ما يأخذه على أنّه من مال المقرّ له، فالشارع إنّما حسب السدس في يد المنكر على المقرّ له، فلا يحسب منه على المقرّ شي‌ء، وليس هذا كأخذ الغاصب جزءاً معيّناً من المال عدواناً بدون إذن الشارع حتّى يحسب على كلا الشريكين.

والحاصل: أنّ أخذ الجزء لمّا كان بإذن الشارع وإنّما أذن له على أن يكون من مال المقرّ له؛ ولعلّه لذا ذكر الأكثر بل نسبه في الإيضاح إلى الأصحاب في مسألة الإقرار بالنسب: أنّ أحد الأخوين إذا أقرّ بثالث، دفع إليه الزائد عمّا يستحقّه باعتقاده، وهو الثلث، ولا يدفع إليه نصف ما في يده؛ نظراً إلى أنّه أقرّ بتساويهما في مال المورّث، فكلّ ما حصل كان لهما، وكلّ ما توى كان كذلك.

المنكر بزعم المقرّ ظالم للسدس بتصرّفه في النصف ؛ لأنّه باعتقاده إنّما يستحقّ الثلث ، فالسدس الفاضل في يد المنكر نسبته إلى المقرّ والمقرّ له على حدّ سواء ؛ فإنّه قدر تالف من العين المشتركة ، فيوزّع (١) على الاستحقاق.

ودعوى : أنّ مقتضى الإشاعة تنزيل المقرّ به على ما في يد كلٍّ منهما ، فيكون في يد المقرّ سدس ، وفي يد المنكر سدس ، كما لو صرّح بذلك ، وقال : «إنّ له في يد كلٍّ منهما (٢) سدساً» ، وإقراره بالنسبة إلى ما في يد الغير غير مسموع ، فلا يجب إلاّ أن يدفع إليه ثلث ما في يده ، وهو السدس المقرّ به ، وقد تلف السدس الآخر بزعم المقرّ على المقرّ له بتكذيب المنكر.

مدفوعة : بأنّ ما في يد الغير ليس عين ماله ، فيكون كما لو أقرّ شخص بنصف كلٍّ من داره ودار غيره ، بل هو (٣) مقدار حصّته المشاعة ، كحصّة المقرّ وحصّة المقرّ له بزعم المقرّ ، إلاّ أنّه لمّا لم يجبر المكذّب على دفع شي‌ء ممّا في يده فقد تلف سدس مشاع يوزّع على المقرّ والمقرّ له ، فلا معنى لحسابه على المقرّ له وحده ، إلاّ على احتمالٍ ضعيف ، وهو تعلّق الغصب بالمشاع وصحّة تقسيم الغاصب مع الشريك ، فيتمحّض ما يأخذه الغاصب للمغصوب منه وما يأخذه‌

__________________

(١) في «ن» ، «خ» ، «م» و «ع» : «فوزّع» ، لكن صحّح في «خ» و «ع» بما أثبتناه.

(٢) في هامش «ن» : الظاهر : منّا ، بدل منهما.

(٣) في «ش» : وهو.

الشريك لنفسه ، لكنّه احتمال مضعّف في محلّه وإن قال به أو مال إليه بعض على ما حكي (١) للحرج أو السيرة.

نعم ، يمكن أن يقال (٢) : بأنّ التلف في هذا المقام حاصل بإذن الشارع للمنكر الغاصب لحقّ المقرّ له باعتقاد المقرّ ، والشارع إنّما أذن له في أخذ ما يأخذه على أنّه من مال المقرّ له ، فالشارع إنّما حسب السدس في يد المنكر على المقرّ له ، فلا يحسب منه على المقرّ شي‌ء ، وليس هذا كأخذ الغاصب جزءاً معيّناً من المال عدواناً بدون إذن الشارع حتّى يحسب على كلا الشريكين.

والحاصل : أنّ أخذ الجزء لمّا (٣) كان بإذن الشارع وإنّما (٤) أذن له على أن يكون من مال المقرّ له ؛ ولعلّه لذا ذكر الأكثر بل نسبه في الإيضاح إلى الأصحاب في مسألة الإقرار بالنسب : أنّ أحد الأخوين إذا أقرّ بثالث ، دفع إليه الزائد عمّا يستحقّه باعتقاده ، وهو الثلث ، ولا يدفع إليه نصف ما في يده ؛ نظراً إلى أنّه أقرّ بتساويهما في مال المورّث ، فكلّ ما حصل كان لهما ، وكلّ ما توى (٥) كان كذلك (٦).

__________________

(١) لم نعثر عليه.

(٢) في غير «ش» زيادة : في هذا المقام.

(٣) لم ترد «لمّا» في «ش» ، وشطب عليها في «ص» ، والظاهر زيادتها ؛ لعدم وجود جواب لها في العبارة.

(٤) في مصحّحة «ن» : فإنّما.

(٥) أي : هلك وتلف.

(٦) إيضاح الفوائد ٢ : ٤٦٨.

هذا ، ولكن لا يخفى ضعف هذا الاحتمال ؛ من جهة أنّ الشارع ألزم بمقتضى الإقرار معاملة المقرّ مع المقرّ له بما يقتضيه الواقع الذي أقرّ به ، ومن المعلوم : أنّ مقتضى الواقع لو فرض العلم بصدق المقرّ هو كون ما في يده على حسب إقراره بالمناصفة ، وأمّا المنكر (١) عالماً ، فيكون ما في يده مالاً مشتركاً لا يحلّ له منه إلاّ ما قابل حقّه (٢) ممّا (٣) في يدهما ، والزائد حقّ لهما عليه.

إقرار أحد الشريكين في الارث بالنسب لشخص

وأمّا مسألة الإقرار بالنسب ، فالمشهور وإن صاروا إلى ما ذكر ، وحكاه الكليني عن الفضل بن شاذان (٤) على وجه الاعتماد ، بل ظاهره جعل فتواه كروايته (٥) ، إلاّ أنّه صرّح جماعة ممّن تأخّر عنهم (٦) بمخالفته للقاعدة حتّى قوّى في المسالك الحمل على الإشاعة (٧) ، وتبعه سبطه (٨) وسيّد الرياض (٩) في شرحي (١٠) النافع.

__________________

(١) في مصحّحة «ص» زيادة : فإن كان.

(٢) في «ش» ومصحّحة «ن» : حصّته.

(٣) كذا في «ف» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : عمّا.

(٤) حكاه الشيخ الكليني في الكافي ٧ : ١٦٦ ، في باب الإقرار بوارث آخر.

(٥) في غير «ش» : كرواية ، لكن صحّحت في أكثرها بما أثبتناه.

(٦) منهم المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٩ : ٣٥٦ ، والمحقّق الخراساني في الكفاية : ٢٣٢.

(٧) المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ١٤٥.

(٨) لا يوجد لدينا ما يتعلّق بهذا المبحث من نهاية المرام.

(٩) الرياض ٢ : ٢٤٦.

(١٠) في «ف» : شرح.

والظاهر : أنّ مستند المشهور بعض الروايات الضعيفة المنجبر بعمل أصحاب الحديث ، كالفضل والكليني ، بل وغيرهما.

فروى الصدوق مرسلاً والشيخ مسنداً عن أبي البختري وهب ابن وهب (١) ، عن جعفر بن محمد عن أبيه عليهما‌السلام : «قال : قضى أمير المؤمنين عليه‌السلام في رجل مات وترك ورثة فأقرّ أحد الورثة بدين على أبيه ـ : أنّه يلزم ذلك في حصّته (٢) بقدر ما ورث ، ولا يكون ذلك في ماله كلّه ، و (٣) إن أقرّ اثنان من الورثة وكانا عدلين أُجيز ذلك على الورثة (٤) ، وإن لم يكونا عدلين أُلزما في حصّتهما (٥) بقدر ما ورثا (٦) ، وكذلك إن أقرّ أحد الورثة بأخٍ أو أُخت فإنّما (٧) يلزمه ذلك في حصّته.

وبالإسناد ، قال : «قال علي عليه‌السلام : من أقرّ لأخيه فهو شريك في المال ، ولا يثبت نسبه ، فإن أقرّ اثنان فكذلك ، إلاّ أن يكونا عدلين ، فيثبت نسبه ويضرب في الميراث معهم» (٨).

__________________

(١) كذا في «ش» والمصدر ، وفي سائر النسخ : عن وهب بن وهب أبي البختري.

(٢) كذا في «ش» والمصدر ، وفي سائر النسخ : حقّه.

(٣) في غير «ف» و «ش» زيادة : كذلك ، وشطب عليها في «ن».

(٤) عبارة «أُجيز ذلك على الورثة» لم ترد في غير «ش» ، لكنّها استدركت في هامش «ن» ، «خ» و «ص».

(٥) في «ف» ، «ن» ، «خ» ، «م» ، «ع» و «ص» : حقّهما.

(٦) عبارة «بقدر ما ورثا» وردت في «ش» فقط.

(٧) كلمة «فإنّما» من «ش» ومصحّحة «ن».

(٨) الفقيه ٣ : ١٨٩ ، الحديث ٣٧١٤ ، والتهذيب ٦ : ١٩٨ ١٩٩ ، الحديث ٤٤٢ ، وعنهما الوسائل ١٣ : ٤٠٢ ، الباب ٢٦ من أبواب الوصايا ، الحديث ٥ و ٦.

وعن قرب الإسناد رواية الخبرين عن السندي بن محمّد (١) ، وتمام الكلام في محلّه من كتاب الإقرار أو الميراث (٢) إن شاء الله.

__________________

(١) قرب الإسناد : ٥٢ ، الحديث ١٧١.

(٢) في «ش» : والميراث.