درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۸۳: بیع فضولی ۶۶

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ضمان غرامتی که مشتری بخاطر بیع فاسد غیر از جهت فضولی داده است

آنچه که از مشتری از فضول گرفته شده است آن مشتری حق رجوع به فضول را ندارد. مثلاً اگر عقدی که بین زید فضول و خالد مشتری واقع شده است از جهتی فاسد باشد خالد آنچه را که غرامت داده است از زید حق گرفتن ندارد. توضیح ذلک: عقدی که بین زید فضول و خالد واقع شده است دو صورت دارد:

صورت اولی این است که آن عقد هیچگونه نقصانی غیر از فضولیّت نداشته است. مثلاً زید فضول که مکاسب را به عمرو فروخته است این عقد واجد شرایط بوده است. از ناحيه عوضین واجد شرائط بوده است. شرائط متعاقدین هم موجود بوده است. تبعاً این عقد نقصان آن این است که فروشنده مالک نبوده است. کل مواردی که از این قبیل باشد آنچه که از خالد گرفته است رجوع به زید می‌کند به تفصیلی که تقدّم الکلام.

صورت دوم این است: عقدی که بین زید و مشتری از زید که خالد است علاوه بر فضولیّت نقص دیگری داشته که آن عقد باطل بوده است. مثلاً یکی از شرائط عوضین یا متعاقدین مفقود است. مورد بحث این صورت دوم است. تبعاً توضیح مطلب احتیاج به پنج مثال دارد.

مثلاً فرض کنید زید که سفیه بوده است مکاسب را به پنجاه تومان به خالد فضولتاً فروخته است. قیمت مکاسب در وقت عقد صد تومان بوده است. مکاسب نزد خالد از بین رفته است، عمرو که مالک مکاسب بوده است صد تومان از خالد گرفته است. در این فرض خالد این صد تومان را که داده است رجوع به زید نمی‌تواند بکند. سرّ آن چیست؟

سرّ آن این است: این عقدی که واقع شده است چون که فروشنده سفیه بوده است باطل می‌باشد. در عقد فاسد ضمان به مسمّی که پنجاه تومان بوده است مورد امضای شارع قرار نگرفته است. تبعاً خالد قیمت واقعیّه را که صد تومان است به صاحب مکاسب بدهکار می‌باشد. صاحب مکاسب زید باشد به زید بدهکار است. صاحب مکاسب عمرو باشد به عمرو بدهکار است. خالد که این صد تومان را به عمرو غرامت داده است از ناحيه زید مغرور نبوده است. پس ضمان خالد این صد تومان را از ناحيه غرور نیامده است، لذا خالد حق رجوع به زید ندارد. پس هرگاه عقدی که بین فضول و خالد واقع شده است نقصان دیگری غیر از فضولیّت داشته است خالد حقّ رجوع به زید ندارد.

مطلب دوم این است: دو قانون کلّی در آنچه که بیان شده است وجود دارد:

یک قانون کلّی این است آن مقدار از غرامتی را که خالد داده است از زید می‌گیرد. آن مقدار اگر از زید گرفته شده است زید حق رجوع به زید ندارد. اگر آن مقدار از زید گرفته بشود. زید حق رجوع آن مقدار به خالد دارد.

این دو ضابط کلّی در پنج مثال باید پیاده بشود. یک مثال آن تطبیق می‌شود.

فرض کنید زید مکاسب را به پنجاه تومان به خالد فروخته است. قیمت مکاسب صد تومان بوده است. در این فرض دو نکته را توجه داشته باشید:

نکته اولی این است که: اگر عمرو مالک پنجاه تومان دوم را از خالد گرفته است خالد حقّ گرفتن این پنجاه تومان را از زید دارد. پنجاه تومان اول که عوض بوده است اگر عمرو مالک از خالد گرفته است، خالد حق گرفتن این پنجاه تومان را از زید ندارد. پس در این مثال دو جور غرامت خالد داده است، غرامتی که حق رجوع داشته و غرامتی که حق رجوع نداشته است.

نکته دوم این است: عمرو مالک تارة قیمت مکاسب را از خالد می‌گیرد، با زید کاری ندارد. و أخری عمرو مالک قیمت مکاسب را از زید فضول می‌گیرد با خالد کاری ندارد. آن دو قانون الآن در مثال باید پیاده بشود. اگر پنجاه تومان دوم را عمرو از زید گرفته است قانون می‌گوید زید حق رجوع به خالد ندارد و اگر پنجاه تومان عوض را عمرو از زید گرفته است، زید حق رجوع دارد.

در این جمله اخیر اشکالی وارد شده است که در (ان قلت) بیان شده است.

۳

ان قلت و قلت

مطلب سوم که در (ان قلت) بیان شده است اشکالی است در رابطه با رجوع زید در گرفتن پنجاه تومان از خالد. حاصل آن اشکال این است که: زید کما اینکه پنجاه تومان دوم را حق ندارد از خالد بگیرد کذلک پنجاه تومان عوض را حق رجوع به خالد ندارد. بیان ذلک: به خاطر اینکه این مکاسب در دست زید بوده است وقتی که مکاسب نزد زید بوده است زید به قانون ید قیمت این مکاسب را به عمرو ضامن شده است. این مکاسب در روز پنج شنبه به دست خالد رسیده است. ید خالد بر این مکاسب ید عدوانی بوده است. ید امانی و مجانی نبوده است. پس خالد قیمت این مکاسب را به عمرو بدهکار شده است. زید هم اشتغال ذمه به عمرو دارد. خالد هم اشتغال ذمه به عمرو دارد. زید و خالد هر دو ضامن است. این مکاسب که از بین رفته است دو فرض دارد:

فرض اول این است که: این مکاسب را صاعقه سوزانده است، خالد تلف نکرده است.

فرض دوم این است که مکاسب را خالد پاره کرده است، تلف کرده است.

پس از بین رفتن مکاسب نزد خالد به دو نحو است. ان قلت با فرض دوم کاری ندارد چون کسی که زید را به پنجاه تومان بدهکاری انداخته است خالد است تبعاً زید حق رجوع به خالد دارد.

انمّا الاشکال در فرض اول است که تلف مکاسب پیش خالد مستند به خالد نبوده است لذا این حق رجوع به خالد در این فرض صحیح نمی‌باشد.

مطلب چهارم جواب از این اشکال است. جواب متوقّف بر دانستن دو امر است:

امر اولی این است که وضع طلب مالک از ذمم متعدّده و ایادی متعدده روشن بشود. چگونه عمرو در این مثال از دو نفر مکاسب می‌خواهد؟ چگونه شده است که دو نفر مکاسب را به عمرو بدهکار شده‌اند. سیأتی إن شاء الله.

۴

تطبیق ضمان غرامتی که مشتری بخاطر بیع فاسد غیر از جهت فضولی داده است

أمّا لو كان (عقد بین مشتری و فضولی) فاسداً من جهةٍ أُخرى فلا رجوع على البائع؛ لأنّ الغرامة لم تجي‌ء من تغرير البائع في دعوى الملكيّة، وإنّما جاءت من جهة فساد البيع، فلو فرضنا البائع صادقاً في دعواه لم تزل الغرامة، غاية الأمر كون المغروم له هو البائع على تقدير الصدق، والمالك على تقدير كذبه (بایع)، فحكمه حكم نفس الثمن في التزام المشتري به على تقديري صدق البائع وكذبه (بایع).

ثمّ إنّه قد ظهر ممّا ذكرنا: أنّ كلّ ما يرجع المشتري به على البائع إذا رُجع عليه (بایع)، فلا يرجع البائع به على المشتري إذا رُجع عليه؛ لأنّ المفروض قرار الضمان على البائع، وأمّا ما لا يرجع المشتري به على البائع كمساوي الثمن من القيمة فيرجع البائع به (مساوی) على المشتري إذا غرمه للمالك، والوجه في ذلك حصول التلف في يده.

۵

تطبیق ان قلت و قلت

فإن قلت: إنّ كلاّ من البائع والمشتري يتساويان في حصول العين في يدهما العادية التي هي (ید عدوانی) سبب للضمان، وحصول التلف في يد المشتري لا دليل على كونه سبباً لرجوع البائع عليه. نعم، لو أتلف بفعله رجع؛ لكونه سبباً لتنجّز الضمان على السابق.

قلت: توضيح ذلك يحتاج إلى الكشف عن كيفيّة اشتغال ذمّة كلٍّ من اليدين ببدل التالف وصيرورته في عهدة كلٍّ منهما، مع أنّ الشي‌ء الواحد لا يقبل الاستقرار إلاّ في ذمّة واحدة، وأنّ الموصول في قولهعليه‌السلام: «على اليد ما أخذت» شي‌ء واحد، كيف يكون على كلّ واحدة من الأيادي المتعدّدة؟

أنّه يرجع في الزائد على ما يقابل ذلك الجزء لا فيما يقابله على ما اخترناه ويجي‌ء على القول الآخر عدم الرجوع في تمام ما يغرمه.

ما يغترمه بإزاء الأوصاف التالفة

وأمّا ما يغرمه بإزاء أوصافه ، فإن كان ممّا لا يقسّط عليه الثمن كماعدا وصف الصحّة من الأوصاف التي يتفاوت بها القيمة ، كما لو كان عبداً كاتباً فنسي الكتابة عند المشتري فرجع المالك عليه بالتفاوت فالظاهر رجوع المشتري على البائع ؛ لأنّه لم يُقدم على ضمان ذلك.

حكم ما يغترمه المشتري فيما إذا كان البيع فاسداً من غير جهة الفضولية

ثمّ إنّ ما ذكرنا كلّه من رجوع المشتري على البائع بما يغرمه إنّما هو إذا كان البيع المذكور صحيحاً من غير جهة كون البائع غير مالك ، أمّا لو كان فاسداً من جهةٍ أُخرى فلا رجوع على البائع ؛ لأنّ الغرامة لم تجي‌ء من تغرير البائع في دعوى الملكيّة ، وإنّما جاءت من جهة فساد البيع ، فلو فرضنا البائع صادقاً في دعواه لم تزل الغرامة ، غاية الأمر كون المغروم له هو البائع على تقدير الصدق ، والمالك على تقدير كذبه ، فحكمه حكم نفس الثمن في التزام المشتري به على تقديري صدق البائع وكذبه.

ثمّ إنّه قد ظهر (١) ممّا ذكرنا : أنّ كلّ ما يرجع المشتري به على البائع إذا رُجع عليه (٢) ، فلا يرجع البائع به على المشتري إذا رُجع عليه ؛ لأنّ المفروض قرار الضمان على البائع ، وأمّا ما لا يرجع المشتري‌

__________________

(١) في «ف» : قد تلخّص.

(٢) كذا في «ف» ونسخة بدل «ن» ، وفي سائر النسخ : إليه.

به على البائع كمساوي الثمن من القيمة فيرجع البائع به على المشتري إذا غرمه للمالك ، والوجه في ذلك حصول التلف في يده.

فإن قلت : إنّ كلاّ من البائع والمشتري يتساويان في حصول العين في يدهما العادية التي هي سبب للضمان (١) ، وحصول التلف في يد المشتري (٢) لا دليل على كونه سبباً لرجوع البائع عليه. نعم ، لو أتلف بفعله رجع ؛ لكونه سبباً لتنجّز الضمان على السابق.

كيفية اشتغال ذمم متعدّدة بمال واحد

قلت : توضيح ذلك يحتاج إلى الكشف عن كيفيّة اشتغال ذمّة كلٍّ من اليدين ببدل التالف وصيرورته في عهدة كلٍّ منهما ، مع أنّ الشي‌ء الواحد لا يقبل الاستقرار (٣) إلاّ في ذمّة واحدة ، وأنّ الموصول في قوله عليه‌السلام : «على اليد ما أخذت» (٤) شي‌ء واحد ، كيف يكون على كلّ واحدة من الأيادي المتعدّدة؟

حكم المالك بالنسبة إلى الأيادي المتعاقبة

فنقول : معنى كون العين المأخوذة على اليد : كون عهدتها ودركها بعد التلف عليه ، فإذا فرض أيدٍ متعدّدة يكون العين الواحدة في عهدة كلٍّ من الأيادي ، لكن ثبوت الشي‌ء الواحد في العهدات المتعدّدة معناه : لزوم خروج كلٍّ منها عن العهدة عند تلفه ، وحيث إنّ الواجب هو‌

__________________

(١) في «ف» : الضمان.

(٢) في غير «ف» و «ش» زيادة : «لا وجه له ، و» ، وقد شطب عليها في «ن».

(٣) كذا في «ش» ، وفي سائر النسخ : «لا يعقل الاستقرار» ، لكن صحّح في «خ» و «ص» ب «لا يعقل استقراره».

(٤) عوالي اللآلي ١ : ٢٢٤ ، الحديث ١٠٦ و ٣٨٩ ، الحديث ٢٢.