درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۴۵: بیع فضولی ۲۹

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ثمره بین کشف حقیقی و حکمی

در این مباحثه چهار مطلب بیان شده است:

مطلب اول: ذکر دو مثال که در این دو مثال ثمرة بین الکشف بالمعنی الاول و الثانی و بین الکشف بالمعنی الثالث مشخص شده است.

مثال اول این است که زید جاریه عمرو را فضولتاً به خالد فروخته است خالد که مشتری اصیل است در دوم رجب با جاریه وطی کرده است و جاریه حامله شده است، عمرو مالک در اول رمضان فروش جاریه را به خالد اجازه کرده است. تبعاً در فاصله دو ماه جاریه ثبوتاً و اثباتاً أمّ ولد می‌باشد. تبعاً به حسب واقع نطفه بعد از دو ماه ولد می‌باشد. به حسب عالم اثبات هم نوعاً زنهایی که دو ماه از حمل آنها بگذرد همه کس فهم می‌شود. لذا در مدتی که فرض شد جاریه امّ ولد شناخته می‌شود اینجا دو بحث است:

یک بحث این است که پس از اجازه این بچه ملک چه کسی می‌باشد؟

جواب این است که ملک مشتری می‌باشد علی الکشف بالمعنی الاول و الثانی و الثالث.

بحث دوم که مورد استشهاد است این است که این خانم أم ولد برای مشتری شده است؟ دو احتمال است:

یک احتمال این است بر جمیع مبانی أم ولد مشتری شده است. بنابراین احتمال ثمره‌ای بین وجوه ثلاثه نمی‌باشد.

احتمال دوم این است که قائل بشویم که این جاریه علی القول بالکشف الحقیقی أم ولد برای مشتری می‌‌باشد چون انعقاد ولد به حسب واقع در زمانی بوده است که این جاریه ملک برای مشتری بوده است و بنا بر کشف حکمی این جاریه أم ولد برای مشتری نمی‌باشد برای اینکه من جهة در زمان انعقاد ولد جاریه بر کشف حکمی ملک مشتری نبوده است و من جانب آخر ضابط در أم ولد شدن این است که وطی در زمانی واقع شده باشد که جاریه ملک واطی بوده است.

با توجّه به این دو جهت نتیجه گرفته می‌شود که بنا بر کشف حکمی این جاریه ام ولد مشتری نمی‌باشد.

مثال دوم این است: زید جاریه عمرو را فضولتاً در اول رجب به خالد فروخته است. در پانزدهم رجب عمرو این جاریه را به بکر فروخته است. در آخر رجب عمرو فروش جاریه را به خالد اجازه کرده است. تبعاً مورد بحث فروش جاریه به بکر است. نقل این جاریه که از طرف عمرو مالک بعد از عقد و قبل از اجازه حاصل شده است صحیح است یا نه؟

می‌فرمایند بنا بر کشف به معنای اول و دوم نقل جاریه از عمرو به بکر باطل بوده است برای اینکه به حسب واقع در روز پانزدهم جاریه ملک خالد بوده است، پس عمرو ملک خالد را نقل داده است نقل ملک غیر باطل است. بنا بر کشف حکمی این نقل صحیح بوده است برای اینکه در روز پانزده رجب این جاریه ملک عمرو بوده است. عمرو مالک جاریه خودش را در روز پانزده به بکر فروخته است. عمومات می‌گوید این بیع صحیح است.

پس علی الکشف الحقیقی باطل و علی الکشف الحکمی صحیح است. غاية الأمر سؤالی پدید می‌آید: اگر بیع به خالد و بکر صحیح باشد جاریه واحد را به چه کسی باید داد؟

مرحوم شیخ می‌فرماید: جاریه را به بکر بدهد، قیمت آن را به خالد بدهد. جمع بین ادلّه این را اقتضاء می‌کند.

مطلب دوم در توضیح کشف حکمی می‌باشد: معنای آن این است که مبیع ملک مشتری نشده است و لکن منافع مبیع ملک مشتری می‌باشد، یا آثار ملک برای مشتری می‌باشد تبعاً در این مدّت تصرّفات فروشنده مختلف است. مثلاً آنچه در اول رجب فروخته شده است تارة فرض کنید گاو بوده است و أخری فرض کنید عبد بوده و ثالثة فرض کنید ماشین بوده است. عبد را آزاد کرده است. از شیر گاو استفاده کرده، اجرت این ماشین در این دو ماه را استفاده کرده است و... در کدامیک از این آثار مشتری سهمی دارد. تبعاً در قسم اول معلوم نیست اجازه فایده داشته باشد چون محلّ اجازه فوت شده است. در مثال دوم می‌گوییم بدل شیری که استفاده کرده است به مشتری می‌دهد. در مثال سوم عین اجرت را می‌دهد. پس مراد از کشف حکمی این است آنچه که از آثار امکان دارد برای مشتری باشد.

۳

ثمره بین کشف و نقل

مرحله دوم در ثمرة بین الکشف و النقل است. مثلاً فرض کنید در مثال مفروض که ماشین در اول رجب فروخته شده است در آخر رمضان مالک اجازه کرده است. تبعاً منافعی این ماشین داشته است علی القول بالکشف به جمیع معانی ثلاثه، این پنج هزار تومان از مشتری می‌باشد.

علی النقول بالنقل این پنج هزار تومان از فروشنده می‌باشد. منافع علی الکشف للمشتری و علی النقل للبایع است. اگر ثمن منافعی داشته باشد این منافع ثمن علی الکشف للبایع است و علی النقل للمشتری می‌باشد.

به مناسبت اینکه ثمره در منافع ظاهر می‌شود، مرحوم شیخ عبارتی از شهید نقل کرده است که این عبارت شهید مطلب چهارم بحث می‌باشد. در این مطلب پنج جهت بررسی می‌شود:

جهت اولی نقل کلام شهید و ترجمه آن. مرحوم شهید در جلد اول لمعه صفحه ۲۴۰ کتاب المتاجر در رابطه با این منافع بین عقد و اجازه عبارتی دارد: (ولو جعلناها ناقلة فهما للمالك المجيز) یعنی اگر قرار بدهیم اجازه را ناقله منافع ماشین در این دو ماه و منافع پول در این دو ماه برای مالک مجیز می‌باشد.

جهت دوم اشکالی است بر این فرمایش و آن اشکال این است: در این مثال اینکه منافع ماشین به مالک مجیز داده بشود صحیح است علی النقل. اما اینکه منافع ثمن به چه حساب به مالک داده بشود ثمن که ملک مشتری بوده است منافع ثمن باید ملک مشتری باشد این غلط است صحیح نمی‌باشد.

جهت سوم در توجیه مراد شهید می‌باشد و آن این است که ما دو سرمایه گذاری در این جا بکنیم. سرمایه گذاری اول این است که بگوییم مراد شهید فضولی من الطرفین بوده است. سرمایه گذاری دوم این است که بگوییم مراد شهید از مالک مجیز جنس مالک مجیز بوده است نه شخص. با این دو سرمایه گذاری که نام آن توجیه مراد شهید است اشکال برطرف می‌شود.

بیان ذلک: زید گاو عمرو را فضولتاً به خالد فروخته است و ثمن گاو را گوسفند خالد یا هزار تومان خارجی قرار داده است. ثمن جزئی خارجی بوده است. فروش گاو فضولی بوده است. خرید گوسفند هم فضولی بوده است فضولی من الطرفین. تبعاً در این دو ماه گاو منفعتی داشته که شیر گاو بوده است. گوسفند هم منفعتی داشته که پشم آن باشد پس ثمن در این بیع هم منفعت داشته است. اگر مراد از مالک مجیز اسم جنس شد دو ماه بعد عمرو فروش گاو را اجازه کرده است. خالد فروش گوسفند را اجازه کرده است. آیا در این مثال به عمرو مالک مجیز گفته می‌شود چون أحد اطراف مالک مجیز خالد می‌باشد. بنابراین دو تصرف در کلام شهید کرده‌اید: تصرف اول این بوده است که مقصود شهید فضولی من طرف واحد نبوده است بلکه فضولی من الطرفین بوده است. تصرف دوم در کلمه مالک مجیز می‌باشد که ظهور اولی مالک مجیز در فضولی من طرف واحد عمرو بوده است شما با تصرف می‌گویید مراد شهید عمرو و خالد بوده است. پس از توجیه کلام شهید اشکال دفع می‌شود چون مقصود شهید از کلمه (هما) منافع گاو برای عمرو بوده است. منافع گوسفند برای خالد بوده است که علی القاعده می‌باشد.

جهت چهارم توجیه ظاهر کلام شهید می‌باشد. آن توجیه به این است که گفته بشود مقصود شهید فضولی من طرف واحد بوده است. مقصود شهید از (هما) بیست هزار تومان منفعت ثمن و پنج هزار تومان منفعت ماشین بوده است. مقصود این بوده است که هر دو منفعت برای عمرو باشد و اینکه هر دو منفعت برای عمرو باشد توجیه بشود. توجیه آن این است اینکه منافع ماشین برای عمرو باشد علی القاعده است، اما اینکه منافع ثمن از عمرو باشد با اینکه پول ملک خالد بوده است جهت ان این است که خالد با توجّه به اینکه زید هیچکاره است، فضول است مالک نمی‌باشد، پول را به زید داده است تبعاً خالد زید را مسلط بر این پول کرده است و این تسلیط مجانی بوده است و قد تقدم قولی داریم که تسلیط مجانی عوض ندارد، هدر رفته است.

جهت پنجم نظریه شیخ انصاری در کلام شهید می‌باشد. این است که توجیه مراد شهید از توجیه ظاهر کلام شهید بهتر است.

۴

تطبیق ثمره بین کشف حقیقی و حکمی

ولو أولدها صارت أُمّ ولد على الكشف الحقيقي والحكمي؛ لأنّ مقتضى جعل العقد الواقع ماضياً: ترتّب حكم وقوع الوطء في الملك، ويحتمل عدم تحقّق الاستيلاد على الحكمي؛ لعدم تحقّق حدوث الولد في الملك وإن حكم بملكيّته للمشتري بعد ذلك.

مخالفاً لقاعدة «تسلّط الناس على أموالهم» ، فإطلاق الحكم بالعزل منضمّاً إلى عموم «الناس مسلّطون على أموالهم» (١) يفيد أنّ العزل لاحتمال كون الزوجة الغير المدركة وارثةً في الواقع ، فكأنه احتياط في الأموال قد غلّبه الشارع على أصالة عدم الإجازة ، كعزل نصيب الحمل وجعله أكثر ما يُحتمل.

الثمرة بين الكشف باحتمالاته والنقل الثمرة بين فردي الكشف الحقيقي

بقي الكلام في بيان الثمرة بين الكشف باحتمالاته والنقل.

فنقول : أمّا الثمرة على الكشف الحقيقي ، بين كون نفس الإجازة شرطاً ، وكون الشرط تعقّب العقد بها ولحوقها له ، فقد يظهر في جواز تصرّف كلٍّ منهما فيما انتقل إليه بإنشاء الفضولي إذا علم إجازة المالك فيما بعد.

الثمرة بين الكشف الحقيقي والحكمي

وأمّا الثمرة بين الكشف الحقيقي والحكمي مع كون نفس الإجازة شرطاً ، يظهر (٢) في مثل ما إذا وطئ المشتري الجارية قبل إجازة مالكها فأجاز ، فإنّ الوطء على الكشف الحقيقي حرام ظاهراً ؛ لأصالة عدم الإجازة ، حلال واقعاً ؛ لكشف الإجازة عن وقوعه في ملكه.

ولو أولدها صارت أُمّ ولد على الكشف الحقيقي والحكمي ؛ لأنّ مقتضى جعل العقد الواقع ماضياً : ترتّب حكم وقوع الوطء في الملك ، ويحتمل عدم تحقّق الاستيلاد على الحكمي ؛ لعدم تحقّق حدوث الولد في الملك وإن حكم بملكيّته للمشتري بعد ذلك.

__________________

(١) عوالي اللآلي ٣ : ٢٠٨ ، الحديث ٤٩.

(٢) في «ص» : فإنّه يظهر.

ولو نقل المالك [أُمّ (١)] الولد عن ملكه قبل الإجازة فأجاز ، بطل النقل على الكشف الحقيقي ؛ لانكشاف وقوعه في ملك الغير مع احتمال كون النقل بمنزلة الردّ وبقي صحيحاً على الكشف الحكمي ، وعلى المجيز قيمتها (٢) ؛ لأنّه مقتضى الجمع بين جعل العقد ماضياً من حين وقوعه ومقتضى صحّة النقل الواقع قبل حكم الشارع بهذا الجعل ، كما في الفسخ بالخيار مع انتقال متعلّقه بنقل لازم.

وضابط الكشف الحكمي : الحكم بعد الإجازة بترتّب آثار ملكية المشتري من حين العقد ، فإن ترتّب شي‌ء من آثار ملكية المالك قبل إجازته كإتلاف النماء ونقله ولم يناف الإجازة ، جمع بينه وبين مقتضى الإجازة بالرجوع إلى البدل ، وإن نافى الإجازة كإتلاف العين عقلاً أو شرعاً كالعتق فات محلّها ، مع احتمال الرجوع إلى البدل ، وسيجي‌ء.

الثمرات المذكورة بين الكشف والنقل

ثمّ ، إنّهم ذكروا للثمرة بين الكشف والنقل مواضع :

الثمرة الاُولى من حيث النماء

منها : النماء ، فإنّه على الكشف بقولٍ مطلق لمن انتقل إليه العين ، وعلى النقل لمن انتقلت عنه ، وللشهيد الثاني في الروضة عبارةٌ (٣) ، توجيه‌

__________________

(١) لم يرد في «ف» ، والظاهر عدم وروده في النسخة الأصلية ، حيث كتب فوقه في «ن» ، «خ» ، «م» و «ع» العلامة : «ظ».

(٢) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : قيمته.

(٣) والعبارة هي : «وتظهر الفائدة في النماء ، فإن جعلناها كاشفة ، فالنماء المنفصل المتخلّل بين العقد والإجازة الحاصل من المبيع للمشتري ، ونماء الثمن المعيّن للبائع ، ولو جعلناها ناقلة فهما للمالك المجيز» الروضة البهية ٣ : ٢٢٩ ٢٣٠.

المراد منها كما فعله بعض (١) أولى من توجيه حكم ظاهرها ، كما تكلّفه آخر (٢).

الثمرة الثانية من حيث فسخ الأصيل

ومنها : أنّ فسخ الأصيل لإنشائه قبل إجازة الآخر مبطل له على القول بالنقل ، دون الكشف ، بمعنى أنّه لو جعلناها ناقلة كان فسخ الأصيل كفسخ الموجب قبل قبول القابل (٣) في كونه ملغياً لإنشائه السابق ، بخلاف ما لو جعلت كاشفة ؛ فإنّ العقد تامّ من طرف الأصيل ، غاية الأمر تسلّط الآخر على فسخه ، وهذا مبنيّ على ما تسالموا عليه من جواز إبطال أحد المتعاقدين لإنشائه قبل إنشاء صاحبه ، بل قبل تحقّق شرط صحّة العقد كالقبض في الهبة والوقف والصدقة فلا يرد ما اعترضه بعض : من منع جواز الإبطال على القول بالنقل ؛ معلّلاً بأنّ ترتّب الأثر على جزء السبب بعد انضمام الجزء الآخر من أحكام الوضع لا مدخل لاختيار المشتري فيه (٤).

وفيه : أنّ الكلام في أنّ عدم تخلّل الفسخ بين جزئي السبب‌

__________________

(١) كما وجّهه جمال الدين في حاشية الروضة : ٣٥٨ بكون العقد فضولياً من الطرفين.

(٢) المراد منه ظاهراً صاحب مفتاح الكرامة وبعض من تبعه كما في غاية الآمال : ٣٨٠ وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ١٩٠ ، وغنائم الأيام : ٥٤٢ ٥٤٣ ، وجامع الشتات ٢ : ٢٨١.

(٣) في «م» ، «ع» و «ش» : القائل.

(٤) أورد الاعتراض المحقّق القمي في غنائم الأيام : ٥٤٣ ، وجامع الشتات ٢ : ٢٨٢.