درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۱۳: اختیار ۱۶

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

برداشت صاحب جواهر و جواب آن

پنج مطلب در این مباحثه بیان شده است:

مطلب اول برداشت صاحب جواهر از روایاتی که می‌گوید (إذا أجاز جاز) حاصل فرمایش ایشان این است که در پنج فرض عقد صحیح می‌باشد:

فرض اول اینکه عقد عبد مسبوق به اذن مولا باشد.

فرض دوم اینکه عقد عبد مقارن با اذن مولا باشد.

فرض سوم اینکه عقد عبد متعقّب به رضایت مولا باشد.

فرض چهارم اینکه عقد عبد با رضایت مولا مطلقاً نباشد.

فرض پنجم اینکه عقد عبد مسبوق به نهی مولا باشد. مثلاً مولا گفته است عبد من شما نباید این صیغه بیع را بخوانی.

دلیل بر صحّت این پنج فرض این است که شما أردء صور که فرض پنجم باشد بررسی کنید، اگر در این فرض دلیل بر بطلان نداشتیم در فروض دیگر به طریق أولی دلیل بر بطلان نداریم.

اما اینکه در این فرض که أردء صور است دلیل بر بطلان نداریم این است که مستفاد از روایات این است که در صورت نهی مولا از عقد این نهی دلالت بر فساد ندارد. فرض کنید خواندن عبد صیغه بیع را تصرّف در مملوک مولا می‌باشد چون منافع عقد ملک مولا می‌باشد. در فرض پنجم مولا عبد را از استفاده این منفعت نهی کرده است تبعاً استفاده عبد از منفعت عقد مصعیت مولا می‌باشد. این استفاده منهی عنه شده است نهی از این معامله دلالت بر فساد ندارد، چون نهی در معاملات خصوصاً نهی تبعی دلالت بر فساد ندارد.

پس در فرض پنجم خواندن صیغه منهی عنه است ولی نهی در معاملات دلالت بر فساد ندارد که از این روایات استفاده می‌شود چون فرموده اگر معصیت سیّد شده است آن عقد صحیح می‌باشد.

تبعاً فرض چهارم به طریق أولی صحیح می‌بشود چون نهی ندارد. تبعاً فروض ثلاثه به طریق أولی صحیح است چون اذن دارد.

مطلب دوم در جواب مرحوم شیخ از این برداشت می‌باشد. حاصل جواب این است که: این برداشت مخالف با منطوق این روایات است. این برداشت مخالف با صریح این روایات است چون اینکه عقد عبد صحیح باشد امام (علیه السلام) که حکم به صحّت می‌کند حکم به صحّت را در ضمن سه عبارت می‌شود بیان کند:

عبارت اولی این است که بفرماید چون که نهی دلالت بر فساد ندارد پس عقد عبد صحیح می‌باشد.

عبارت دوم این است که بفرماید عقد العبد بدون اذن صحیح است، عقد العبد صحیح می‌باشد.

عبارت سوم این است که فرموده باشد هرگاه سید اذن بدهد صحیح است.

برداشت از این عبارات مختلف است. مثلاً با عبارت اول حرف صاحب جواهر صحیح می‌باشد. اگر عبارت دوم را فرموده باشد باز هم برداشت صاحب جواهر صحیح است. اما اگر عبارت سوم باشد قطعاً حرف صاحب جواهر باطل است چون می‌گوید عدم رضایت تبدیل به رضایت شده است لذا صحیح است.

امام (علیه السلام) صحّت را معلّق بر اذن و اجازه مولا کرده است. معلّق بر تبدیل کراهت به رضایت کرده است. این کلام دلالت بر عدم دلالت نهی بر فساد ندارد. پس چون که حکم بر صحّت معلّق بر اذن و اجازه مولا شده است استفاده صاحب جواهر ناتمام است.

۳

ادعا و جواب و اشکال

مطلب سوم دفاعی است از طرف صاحب جواهر که این دفاع در کلمه (و دعوی) بیان شده است، حاصل آن دفاع این است: آنچه که معلّق بر اذن شده است در این روایات دو احتمال دارد، بلکه سه احتمال دارد.

مثلاً عبد بدون اذن مولا برای خودش ازدواج کرده است. صیغه نکاح را خودش خوانده است. در اینجا دو کار عبد کرده است:

کار اول این است که صیغه را خوانده است.

کار دوم این است که به وسیله کار اول زوجیّت برقرار شده است، ازدواج محقق شده است که این کار دوم اثر کار اول است و این کار دوم متولّد شده از کار اول است.

در اینجا باید دید نظر سائل در این سؤال به کدامیک از این دو کار بوده است تا جواب امام (علیه السلام) روشن بشود. آیا نظر سائل سؤال از صحّت کار اول بوده است یا نظر سائل از صحّت کار دوم بوده است؟

تبعاً در مورد روایت سؤال از کار دوم بوده است که امام (علیه السلام) می‌فرماید: (إذا أجاز جاز).

پس معلوم می‌شود که کار دوم صحّت آن معلّق بر اجازه سید است. صحت کار دوم معلّق بر اذن سیّد شده است. صحّت کار اول معلّق نشده است. اگر صحّت کار اول معلّق نشده است دلیل بر صحّت کار اول چه می‌باشد؟

تبعاً صاحب جواهر می‌فرماید: دلیل بر صحّت کار اول این است که نهی مولا از کار اول دلالت بر فساد ندارد.

بناء علی هذا جواب مرحوم شیخ ارتباط با برداشت صاحب جواهر ندارد برای اینکه آنچه که معلّق بر اجازه بوده است کار دوم است، آنچه که معلّق بر اجازه نشده است کار اول می‌باشد.

پس عقد عبد صحیح است چون نهی دلالت بر فساد ندارد.

مطلب چهارم جواب از این دفاع می‌باشد و اینکه این دفاع صحیح نمی‌باشد. دلیل بر عدم صحّت این است که مستفاد از این روایات یک قانون کلّی می‌باشد و آن قانون کلّی این است: هر فعلی که از عبد صادر بشود در صورتی که آن فعل را سیّد قبول بکند صحیح است. این قانون کلّی هم کار اول را شامل می‌شود و هم کار دوم را شامل می‌شود. غاية الأمر شما می‌گویید این ضابط را امام (علیه السلام) در جواب از کار دوم بیان کرده است که این دلیل بر اختصاص نخواهد شد.

مطلب پنجم اشکال دیگری است بر صاحب جواهر که روشن شدن این اشکال متوقف است بر روشن شدن کلام صاحب جواهر.

در کلام جواهر آمده است که عصیان العبد از این ناحيه بوده است که عبد تصرّف در منافع زبان خودش کرده است. برداشت از این عبارت این است که تلفظ عبد به کلمه (بعت) حرمت تکلیفیه دارد و لذا فرمود این حرمت تکلیفیه که مستفاد از نهی است دلالت بر فساد ندارد.

اشکال مرحوم شیخ از سه جهت است:

اولا می‌فرماید تکلّم و تلفظ عبد ولو با نهی مولا حرمت تکلیفیه ندارد چون خلاف سیره مستمرة بین مسلمین است.

ثانیاً آنچه که نهی به او تعلّق می‌گیرد، منهی عنه تکلّم عبد است. سخن گفتن عبد اینکه معامله نمی‌باشد. معامله فروش کتاب است. زوجیّت است، سخن گفتن عبد که زوجیّت نمی‌باشد. بناء علی هذا نهی به عنوانی تعلّق گرفته است که آن عنوان مقارن با معامله است از معامله نهی نشده است.

ثالثاً حرمت سخن گفتن از دو ناحيه ممکن است:

ناحيه اولی این است: چون که سخن گفتن منافات با حق سید داشته است حرمت پیدا کرده است.

ناحيه دوم این است چون که سخن گفتن منافات با حکم خدا داشته است حرام شده است.

صاحب جواهر فرموده چون که حرمت سخن گفتن از ناحيه معصیّت سیّد است دلالت بر فساد ندارد. مفهوم آن این است اگر حرمت سخن گفتن به واسطه معصیت خداوند شد دلالت بر فساد دارد و این را هیچ فقیهی نگفته است.

۴

تطبیق برداشت صاحب جواهر و جواب آن

ومن ذلك يعرف: أنّ استشهاد بعضٍ بهذه الروايات (انه لم یعص الله و...) على صحّة عقد العبد وإن لم يسبقه (عقد) إذن ولم يلحقه (عقد) إجازة، بل ومع سبق النهي أيضاً لأنّ غاية الأمر هو عصيان العبد وإثمه (عبد) في إيقاع العقد والتصرّف في لسانه (عبد) الذي هو ملك للمولى، لكنّ النهي مطلقاً (اصلی باشد یا تبعی) لا يوجب الفساد خصوصاً النهي الناشئ عن معصية السيّد كما يومئ إليه (نهی موجب فساد نیست) هذه الأخبار الدالّة على أنّ معصية السيّد لا يقدح بصحّة العقد (اشکال به صاحب جواهر:) في غير محلّه، بل الروايات ناطقة كما عرفت بأنّ الصحّة من جهة ارتفاع كراهة المولى وتبدّله (کراهت مولی) بالرضا بما فعله العبد، وليس ككراهة الله عزّ وجلّ بحيث يستحيل رضاه (خداوند) بعد ذلك (کراهت) بوقوعه السابق، فكأنه قال: «لم يعصِ الله حتّى يستحيل تعقّبه للإجازة والرضا وإنّما عصى سيّده، فإذا أجاز جاز» فقد علّق الجواز صريحاً على الإجازة.

۵

تطبیق ادعا و جواب و اشکال

ودعوى: أنّ تعليق الصحّة على الإجازة من جهة مضمون العقد وهو التزويج المحتاج إلى إجازة السيّد إجماعاً، لا نفس إنشاء العقد حتّى لو فرضناه للغير يكون محتاجاً إلى إجازة مولى العاقد، مدفوعة: بأنّ المنساق من الرواية إعطاء قاعدة كلّية: بأنّ رضا المولى بفعل العبد بعد وقوعه يكفي في كلّ ما يتوقّف على مراجعة السيّد وكان فعله من دون مراجعةٍ أو مع النهي عنه معصيةً له، والمفروض أنّ نفس العقد من هذا القبيل.

واردة في هذه المسألة (١) كان العقد باطلاً» ؛ لعدم تصوّر رضا الله تعالى بما سبق من معصيته ، أمّا إذا لم يعصِ الله وعصى سيّده أمكن رضا سيّدهِ فيما بعد بما لم يرضَ به سابقاً ، فإذا رضي به وأجاز صحّ.

فيكون الحاصل : أنّ معيار الصحّة في معاملة العبد بعد كون المعاملة في نفسها ممّا لم ينهَ عنه الشارع هو رضا سيّده بوقوعه ، سابقاً أو لاحقاً ، وأنّه إذا عصى سيّده بمعاملة ثمّ رضي السيّد بها صحّ ، وأنّ ما قاله المخالف : من أنّ معصية السيّد لا يزول حكمها برضاه بعده ، وأنّه لا ينفع الرضا اللاحق كما نقله السائل عن طائفة من العامّة (٢) غير صحيح ، فافهم واغتنم.

ومن ذلك يعرف : أنّ استشهاد بعضٍ (٣) بهذه الروايات على صحّة عقد العبد وإن لم يسبقه إذن ولم يلحقه إجازة ، بل ومع سبق النهي أيضاً لأنّ غاية الأمر هو عصيان العبد وإثمه في إيقاع العقد والتصرّف في لسانه الذي هو ملك للمولى ، لكنّ النهي مطلقاً لا يوجب الفساد خصوصاً النهي الناشئ عن معصية السيّد كما يومئ إليه هذه الأخبار الدالّة على أنّ معصية السيّد لا يقدح بصحّة العقد في غير محلّه ، بل الروايات ناطقة كما عرفت بأنّ الصحّة من جهة ارتفاع كراهة‌

__________________

(١) انظر الوسائل ١٤ : ٥٢٤ ، الباب ٢٤ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث ٢.

(٢) الوسائل ١٤ : ٥٢٣ ، الباب ٢٤ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث الأوّل. وانظر أيضاً المغني ؛ لابن قدامة ٦ : ٥١٥ ، والمجموع ١٧ : ٢٤٩.

(٣) انظر الجواهر ٢٢ : ٢٧١ ، و ٢٥ : ٧٠.

المولى وتبدّله بالرضا بما فعله العبد ، وليس ككراهة الله عزّ وجلّ بحيث يستحيل رضاه بعد ذلك بوقوعه السابق ، فكأنه قال : «لم يعصِ الله حتّى يستحيل تعقّبه للإجازة والرضا وإنّما عصى سيّده ، فإذا أجاز جاز» فقد علّق الجواز صريحاً على الإجازة.

ودعوى : أنّ تعليق الصحّة على الإجازة من جهة مضمون العقد وهو التزويج المحتاج إلى إجازة السيّد إجماعاً ، لا نفس إنشاء العقد حتّى لو فرضناه للغير يكون محتاجاً إلى إجازة مولى العاقد ، مدفوعة : بأنّ المنساق من الرواية إعطاء قاعدة كلّية : بأنّ (١) رضا المولى بفعل العبد بعد وقوعه يكفي في كلّ ما يتوقّف على مراجعة السيّد وكان فعله من دون مراجعةٍ (٢) أو مع النهي عنه معصيةً له ، والمفروض أنّ نفس العقد من هذا القبيل.

ثمّ إنّ ما ذكره (٣) من عصيان العبد بتصرّفه في لسانه وأنّه لا يقتضي الفساد ، يشعر بزعم أنّ المستند في بطلان عقد العبد لغيره هو حرمة تلفّظه بألفاظ العقد من دون رضا المولى.

وفيه :

أوّلاً : منع حرمة هذه التصرّفات الجزئيّة ؛ للسيرة المستمرّة على مكالمة العبيد (٤) ، ونحو ذلك من المشاغل الجزئيّة.

__________________

(١) في «ف» : في أنّ.

(٢) كذا في النسخ ، والأصحّ : مراجعته.

(٣) فاعله «بعضٌ» في قوله : «ومن ذلك يعرف أنّ استشهاد بعضٍ ..» ، راجع الصفحة السابقة.

(٤) في «ف» : العبد.

وثانياً : بداهة أنّ الحرمة في مثل هذه لا توجب الفساد ، فلا يظنّ استناد العلماء في الفساد إلى الحرمة.

وثالثاً : أنّ الاستشهاد بالرواية لعدم كون معصية السيّد بالتكلّم بألفاظ العقد والتصرّف في لسانه قادحاً (١) في صحّة العقد ، غير صحيح ؛ لأنّ مقتضاه أنّ التكلّم إن كان معصيةً لله تعالى يكون مفسداً ، مع أنّه لا يقول به أحد ؛ فإنّ حرمة العقد من حيث إنّه تحريك اللسان كما في الصلاة والقراءة المضيّقة ونحوهما لا يوجب فساد العقد إجماعاً.

فالتحقيق : أنّ المستند في الفساد هو الآية المتقدّمة (٢) ، والروايات الواردة في عدم جواز أمر العبد ومضيّه مستقلا ، وأنّه ليس له من الأمر شي‌ء (٣).

«فرع»

أمر العبدَ آمرٌ أن يشتري نفسه من مولاه

لو أمر العبدَ آمرٌ أن يشتري نفسه من مولاه فباعه مولاه صحّ ولزم ؛ بناءً على كفاية رضا المولى الحاصل من تعريضه للبيع من إذنه الصريح ، بل يمكن جعل نفس الإيجاب موجباً للإذن الضمني.

__________________

(١) كذا ، والمناسب : قادحة.

(٢) المتقدّمة في الصفحة ٣٣٧.

(٣) انظر الوسائل ١٤ : ٥٢٢ ، الباب ٢٣ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، والصفحة ٥٧٥ ، الباب ٦٤ من نفس الأبواب ، الحديث ٨.