درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۱۲: اختیار ۱۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

موید اول قول شیخ

مؤید اوّل: از روایتی که در صحّت نکاح عبد آمده است استفاده می‌شود که اذن لاحق کفایت می‌کند. در این مؤید سه مطلب بیان شده است:

مطلب اول کیفیت استفاده اذن لاحق از صحیحه می‌باشد. در این صحیحه آمده است که نکاح عبد با اذن مولا صحیح می‌باشد. مقتضای اطلاق این است که اذن مولا قبل نکاح باشد، مقارن نکاح باشد، متأخر از نکاح باشد. پس مستفاد از صحیحه این است که اذن متأخر مولا در تأثیر نکاح عبد کفایت می‌کند.

مطلب دوم اشکال بر مستفاد از صحیحه می‌باشد. حاصل آن اشکال این است که در این صحیحه طلاق هم ذکر شده است و در طلاق عبد قطعاً اذن متأخر فایده ندارد. از اینکه در مورد طلاق اذن متأخر کفایت نمی‌کند کشف می‌کنیم که مراد از اذن فقط اذن سابق و مقارن بوده است. پس برداشت شما از صحیحه اینکه مراد اعم بوده است دلیلی ندارد.

از این اشکال مرحوم شیخ جواب می‌دهد حاصل آن جواب این است که می‌فرماید: کما ذکرنا مستفاد از صحیحه کفایت اذن متأخر می‌باشد و مستفاد از صحیحه مطلقاً اعم از اذن سابق و لاحق است غاية الأمر از این قانون کلّی موردی که باب طلاق باشد به واسطه اجماع خارج شده است. پس مستفاد از صحیحه کفایت اذن متأخر می‌باشد.

مطلب سوم این است که: اگر قائل شدیم که مستفاد از صحیحه أعم از اذن سابق و لاحق می‌باشد و باب طلاق به دلیل خارجی خارج شده است، این گفته اشکالی دارد که تأخیر بیان از وقت حاجت شده است که صحیح نمی‌باشد. چون مقصود امام (علیه السلام) در این صحیحه اذن أعم از سابق و الحق بوده است کما اینکه مقصود امام (علیه السلام) این بوده است که در باب طلاق اذن متأخر کفایت نمی‌کند اگر مقصود عدم کفایت اذن متأخر بوده است بر امام (علیه السلام) بوده است که آن را بیان کنند از عدم قرینه و بیان تأخیر بیان از وقت حاجت لازم می‌آید لذا می‌گوییم فقط صحیحه دلالت بر کفایت اذن مقارن و سابق می‌کند.

مرحوم شیخ از این اشکال جواب می‌دهد. حاصل آن جواب این است: ما می‌گوییم که مستفاد از صحیحه اذن اعم از سابق و لاحق است کما اینکه می‌گوییم در باب طلاق از این قانون خارج شده است. مع ذلک تأخیر بیان از وقت حاجت نشده است. در رابطه با ذکر طلاق تارة می‌گوییم امام (علیه السلام) فقط در مقام بیان این بوده‌اند که در باب طلاق عبد به تنهایی حق طلاق ندارد و امام (علیه السلام) در مقام بیان سائر امور معتبره در طلاق نبوده‌اند و أخری می‌گوییم امام (علیه السلام) در مقام بیان تمام خصوصیّات معتبره در طلاق بوده است. طلاق مشتمل بر چندین خصوصیّت است مثلاً رضای مقارن می‌خواهد، مطلّق مکره نباشد، خانم در طهر مواقعه نباشد، طلاق در حضور دو شاهد عادل انجام بگیرد.

لذا امام (علیه السلام) اگر در مقام بیان جمیع خصوصیّات معتبره در طلاق باشد کلّ این خصوصیات را باید ذکر کنند. یکی از اینها را اگر ذکر نکند اختلال به بیان و تأخیر بیان شده است.

پس اگر امام (علیه السلام) در مقام بیان بک خصوصیّت باشد ذکر بقیه خصوصیّات موجب تأخیر بیان نشده است و اگر امام (علیه السلام) در مقام بیان تمام خصوصیّات باشد عدم ذکر هر یک از خصوصیّات تأخیر بیان از وقت حاجت است.

پس دو جور ممکن است امام (علیه السلام) در مقام بیان باشد.

مرحوم شیخ می‌فرماید: امام (علیه السلام) در مقام بیان یک خصوصیّت طلاق بوده است. فقط در مقام بیان این بوده است که طلاق عبد به تنهایی بی‌فایده است. طلاق عبد بدون رضایت سیّد باطل است. لذا در مقام بیان بقیّه خصوصیّات نبوده و تأخیر بیان رخ نداده است. پس این روایت مؤیّد ما ذکرنا می‌باشد.

۳

موید دوم قول شیخ

مؤید دوم برای مدّعا روایاتی است که در آن روایات از امام (علیه السلام) سؤال شده است که اگر عبدی ازدواج کرده است بدون اجازۀ مولا و بعداً مولا به این ازدواج عبد راضی شود امام (علیه السلام) فرموده است هرگاه سیّد آن عبد راضی به ازدواج باشد آن ازدواج صحیح می‌باشد. سپس امام (علیه السلام) فرموده است: (لأنّه لم یعص الله وإنما عصی سیّده فإذا أجاز جاز).

در این مؤید دو مرحله بحث قرار می‌گیرد:

مرحله اولی نحوه دلالت این روایات علی المدّعی می‌باشد. قبل از نحوه دلالت توجه به سه فرض داشته باشید:

فرض اول این است که عبد با خواهر خودش ازدواج کرده است.

فرض دوم این است که عبد با دختر عموی خودش ازدواج کرده است و عقد را خودش خوانده است.

فرض سوم این است که دختر عموی عبد به ازدواج عبد درآمده است و لکن عاقد روحانی بوده است و این ازدواج بدون اذن سیّد عبد بوده است.

این نکته که روشن شد، در این روایات امام (علیه السلام) فرموده است: (إذا أجاز جاز) تبعاً فرض اول مورد روایات است ولی باطل می‌باشد. داخل در جمله (لأنّه عصی الله) است.

فرض سوم که روحانی عقد را خوانده است که مورد بحث این است قطعاً باطل است.

فرض دوم که خود عبد عقد را خوانده است و مورد بحث ما است داخل در روایت است که این عقد با اجازه مولا صحیح است.

مرحله دوم در این مؤید اشکال بر این برداشت می‌باشد. حاصل آن اشکال این است که: این روایت قسم اول و سوم را فقط شامل می‌شود. فرض اول را جمله (لأنه عصی الله) شامل می‌شود لذا باطل است. فرض سوم که مورد بحث نیست جمله (إذا أجاز جاز) شامل می‌شود.

فرض دوم که مورد بحث است جمله‌ای بر آن دلالت نمی‌کند.

مرحوم شیخ از این اشکال جواب می‌دهد، حاصل آن این است که: فرض دوم داخل در جمله (إذا أجاز جاز) می‌باشد جهت آن این است که تبعاً دو فرض دارد:

یکی فرض دوم که عاقد خود عبد بوده است.

دوم فرض سوم که عاقد عبد نبوده است.

امام (علیه السلام) بدون استفصال فرموده صحیح است ترک الاستفصال دلیل بر عموم است.

دلیل دوم بر اینکه فرض دوم داخل می‌باشد این است امام (علیه السلام) بعد از آنکه حکم به صحّت کرده است. علّتی برای حکم به صحّت ذکر فرموده است و آن علّت این است که: (لأنّه لم یعص الله وإنّما عصی سیّده) در این علّت امام (علیه السلام) دو قانون کلّی را بیان می‌کند:

یکی قانون کلّی این است هرگاه عقدی واقع شده است اگر در آن عقد فقط مخالفت سیّد شده است این عقد با اجازه سید صحیح است.

قانون دوم این است عقدی که واقع شده است در صورتی که آن عقد معصیت خدا باشد مثل ازدواج با خواهر و... آن عقد باطل می‌باشد.

تبعاً فرض دوم داخل در ضابط اول می‌باشد در نتیجه اجازه متأخره کفایت می‌کند.

۴

تطبیق موید اول قول شیخ

ويؤيّد إرادة الأعمّ من الإجازة: الصحيحة السابقة (صحیحه زراره)؛ فإنّ جواز النكاح يكفيه (جواز را) لحوقُ الإجازة، فالمراد بالإذن هو الأعمّ، إلاّ أنّه خرج الطلاق بالدليل، ولا يلزم تأخير البيان؛ لأنّ الكلام المذكور مسوق لبيان نفي استقلال العبد في الطلاق بحيث لا يحتاج إلى رضا المولى أصلاً، بل ومع كراهة المولى كما يرشد إليه التعبير عن السؤال بقوله: «بيد من الطلاق؟».

۵

تطبیق موید دوم قول شیخ

ويؤيّد المختار بل يدلّ عليه ـ : ما ورد في صحّة نكاح العبد الواقع بغير إذن المولى إذا أجازه، معلّلاً ب: «أنّه لم يعصِ الله تعالى وإنّما عصى سيّده، فإذا أجاز جاز»، بتقريب: أنّ الرواية تشمل ما لو كان العبد هو العاقد على نفسه، وحمله (حدیث) على ما إذا عقد الغير له (عبد) منافٍ لترك الاستفصال، مع أنّ تعليل الصحّة بأنّه: لم يعصِ الله تعالى.. إلخ، في قوّة أن يقال: «إنّه إذا عصى الله بعقدٍ كالعقد على ما حرّم الله تعالى على ما مثّل به الإمام عليه‌السلام في رواياتٍ أُخر واردة في هذه المسألة كان العقد باطلاً»؛ لعدم تصوّر رضا الله تعالى بما سبق من معصيته (الله)، أمّا إذا لم يعصِ الله وعصى سيّده أمكن رضا سيّدهِ فيما بعد بما لم يرضَ به سابقاً، فإذا رضي به وأجاز صحّ.

فيكون الحاصل: أنّ معيار الصحّة في معاملة العبد بعد كون المعاملة في نفسها ممّا لم ينهَ عنه الشارع هو رضا سيّده بوقوعه، سابقاً أو لاحقاً، وأنّه إذا عصى سيّده بمعاملة ثمّ رضي السيّد بها (معامله) صحّ، وأنّ ما قاله المخالف: من أنّ معصية السيّد لا يزول حكمها (معصیت) برضاه (سید) بعده (عقد)، وأنّه لا ينفع الرضا اللاحق كما نقله السائل عن طائفة من العامّة غير صحيح، فافهم واغتنم.

دون مدخليّة المولى أصلاً سابقاً ولاحقاً لا مدخلية إذنه السابق ، ولو شكّ أيضاً وجب الأخذ بالعموم في مورد الشكّ.

ويؤيّد إرادة الأعمّ من الإجازة : الصحيحة السابقة ؛ فإنّ جواز النكاح يكفيه لحوق الإجازة ، فالمراد بالإذن هو الأعمّ ، إلاّ أنّه خرج الطلاق بالدليل ، ولا يلزم تأخير البيان ؛ لأنّ الكلام المذكور مسوق لبيان نفي استقلال العبد في الطلاق بحيث لا يحتاج إلى رضا المولى أصلاً ، بل ومع كراهة المولى كما يرشد إليه (١) التعبير عن السؤال بقوله : «بيد من الطلاق؟» (٢).

ما يؤيد المختار

ويؤيّد المختار بل يدلّ عليه ـ : ما ورد في صحّة نكاح العبد الواقع بغير إذن المولى إذا أجازه ، معلّلاً ب : «أنّه لم يعصِ الله تعالى وإنّما عصى سيّده ، فإذا أجاز جاز» (٣) ، بتقريب : أنّ الرواية تشمل (٤) ما لو كان العبد هو العاقد على نفسه ، وحمله على ما إذا عقد الغير له منافٍ لترك الاستفصال ، مع أنّ تعليل الصحّة بأنّه : لم يعصِ الله تعالى .. إلخ ، في قوّة أن يقال : «إنّه إذا عصى الله بعقدٍ كالعقد على ما حرّم الله تعالى على ما مثّل به الإمام عليه‌السلام في رواياتٍ أُخر‌

__________________

(١) كلمة «إليه» من «ش» ومصحّحة «ن».

(٢) المتقدّم في الصفحة ٣٣٧.

(٣) الوسائل ١٤ : ٥٢٣ ، الباب ٢٤ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث الأوّل ، ولفظه : «فإذا أجازه فهو له جائز».

(٤) كذا في «ص» ومصحّحة «ن» ، وفي «ع» و «ش» : «يشتمل» ، وفي سائر النسخ : تشتمل.

واردة في هذه المسألة (١) كان العقد باطلاً» ؛ لعدم تصوّر رضا الله تعالى بما سبق من معصيته ، أمّا إذا لم يعصِ الله وعصى سيّده أمكن رضا سيّدهِ فيما بعد بما لم يرضَ به سابقاً ، فإذا رضي به وأجاز صحّ.

فيكون الحاصل : أنّ معيار الصحّة في معاملة العبد بعد كون المعاملة في نفسها ممّا لم ينهَ عنه الشارع هو رضا سيّده بوقوعه ، سابقاً أو لاحقاً ، وأنّه إذا عصى سيّده بمعاملة ثمّ رضي السيّد بها صحّ ، وأنّ ما قاله المخالف : من أنّ معصية السيّد لا يزول حكمها برضاه بعده ، وأنّه لا ينفع الرضا اللاحق كما نقله السائل عن طائفة من العامّة (٢) غير صحيح ، فافهم واغتنم.

ومن ذلك يعرف : أنّ استشهاد بعضٍ (٣) بهذه الروايات على صحّة عقد العبد وإن لم يسبقه إذن ولم يلحقه إجازة ، بل ومع سبق النهي أيضاً لأنّ غاية الأمر هو عصيان العبد وإثمه في إيقاع العقد والتصرّف في لسانه الذي هو ملك للمولى ، لكنّ النهي مطلقاً لا يوجب الفساد خصوصاً النهي الناشئ عن معصية السيّد كما يومئ إليه هذه الأخبار الدالّة على أنّ معصية السيّد لا يقدح بصحّة العقد في غير محلّه ، بل الروايات ناطقة كما عرفت بأنّ الصحّة من جهة ارتفاع كراهة‌

__________________

(١) انظر الوسائل ١٤ : ٥٢٤ ، الباب ٢٤ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث ٢.

(٢) الوسائل ١٤ : ٥٢٣ ، الباب ٢٤ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث الأوّل. وانظر أيضاً المغني ؛ لابن قدامة ٦ : ٥١٥ ، والمجموع ١٧ : ٢٤٩.

(٣) انظر الجواهر ٢٢ : ٢٧١ ، و ٢٥ : ٧٠.