درس مکاسب - بیع

جلسه ۶۸: الفاظ عقد ۴۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

اقوال در روز پرداخت قیمت در قیمیات

موضوع بحث این است که در مثلیّات در صورتی که قیمت را باید بدهد، قیمت چه روزی را باید بدهد؟

در این مسأله احتمالات و اقوالی وجود دارد، توضیح این احتمالات متوقّف است بر توجّه به چند مطلب:

مطلب اول این است: در صورتی که شیء مثلی تلف شود سه احتمال وجود دارد:

احتمال اول این است که: مثل در ذمّه ثابت می‌باشد تا روزی که تلف کننده ذمّۀ خودش را فارغ کند، من غیر فرق بین اینکه مثل موجود باشد یا اینکه مثل موجود نباشد. در مثال گذشته، از روز اول ماه تا پنجم ماه ده من گندم مالک بر عهدۀ زید تلف کننده می‌باشد و از روز پنجم ماه ده من گندمی که مثل گندم مالک است تا روز بیستم ماه که یوم الدفع می‌باشد، در ذمّه ثابت است. این احتمال نسبت به مشهور داده شده است.

احتمال دوم این است که روز پنجم ماه که ده من گندم تلف شده است، گندم انتقال به قیمت پیدا می‌کند، به این معنا که مثل آن ده من گندم که آن مثل این خصوصیّت را دارد که قیمی باشد، بدهکار می‌باشد و قیمت مثل را تلف کننده به مالک باید بدهد که قیمت وصف برای مثل است نه وصف برای عین که گندم مالک باشد.

احتمال سوم این است که از یوم التلف که روز پنجم ماه است گندم مالک که عین است به قیمت انتقال پیدا می‌کند، با مثل کاری نداریم، در نتیجه قیمی بودن وصف برای گندم مالک است، لذا می‌گوییم عین که تلف شده است قیمی شده است.

پس سه احتمال در مسأله وجود دارد: مثل در ذمّه باشد، قیمت که موصوف آن مثل است در ذمه باشد، قیمت که موصوف آن عین است در ذمّه باشد.

مطلب دوم این است که: در باب قیمیات، قیمت چه روزی را باید بدهد؟

چندین قول در مسأله وجود دارد: یوم الأخذ و یوم الغصب، یوم التلف، أعلی القیم من یوم الغصب إلی یوم التلف، یوم الدفع.

مطلب سوم این است که: یوم الغصب در قیمیات در ما نحن فیه تطبیق بر یوم التلف می‌کند، کما اینکه در ما نحن فیه یوم تعذّر المثل به منزلۀ یوم التلف در باب قیمیات است.

این مطالب که روشن شد تبعاً هر یک از احتمالات تشکیل اقوال متصورۀ در محل بحث را می‌دهند:

احتمال اول: در مثلیات این بود که مثل تا یوم الدفع بر ذمّه ثابت باشد تبعاً نتیجه این می‌شود که تلف کننده قیمت یوم الدفع را باید بدهد.

و اگر احتمال دوم را انتخاب کنیم که مثل با وصف اینکه قیمی شده است بر ذمّه آمده است، بنابراین احتمال سه قول در ما نحن فیه پدید می‌آید.

قول اول این است که: تلف کننده قیمت مثل را در یوم التلف ضامن است، چرا؟ چون اولاً مثل در یوم التلف قیمی شده است، و ثانیاً در قیمیات قائل می‌شویم که قیمت یوم الغصب میزان است، و ثالثاً یوم الغصب در ما نحن فیه بر یوم التلف تطبیق می‌شود. در نتیجه قیمت یوم التلف را بدهکار است.

قول دوم از احتمال دوم این است که بگوییم: قیمت یوم التعذر را بدهکار است. این بر اساس احتمال دوم در باب قیمیات است که تلف کننده قیمت یوم التلف را بدهکار باشد، و یوم التعذر به منزلۀ یوم التلف است. در نتیجه در ما نحن فیه قیمت یوم التعذر را بدهکار است.

قول سوم از احتمال دوم که قول چهارم از اقوال متصوّره است، این است که در ما نحن فیه، أعلی القیم من یوم التلف إلی یوم التعذّر را بدهکار باشد.

با توجّه به اینکه در قیمیات قول سوم را انتخاب کنیم که أعلی القیم باشد و یوم التلف به منزلۀ یوم الغصب در قیمیات است، لذا در ما نحن فیه أعلی القیم من یوم التلف إلی یوم التعذّر را بدهکار است.

۳

تطبیق اقوال در ملاک قیمت در تعذر مثل

ثمّ إنّ في المسألة احتمالات أُخر، ذكر أكثرها في القواعد، وقوّى بعضها في الإيضاح، وبعضها بعض الشافعية.

وحاصل جميع الاحتمالات في المسألة (ملاک روز قیمت در تعذر مثل) مع مبانيها (احتمالات)، أنّه:

إمّا أن نقول باستقرار المثل في الذمّة إلى أوان الفراغ منه (مثل) بدفع القيمة، وهو الذي اخترناه تبعاً للأكثر من اعتبار القيمة عند الإقباض، وذكره في القواعد خامس الاحتمالات.

وإمّا أن نقول بصيرورته (تلف شده) قيميّاً عند الإعواز (نایاب شدن «یوم التعذر»)، فإذا صار كذلك (نایاب شد)، فإمّا أن نقول: إنّ المثل المستقرّ في الذمّة قيميّ، فتكون القيميّة صفة للمثل بمعنى أنّه لو تلف (مثل) وجب قيمته (مثل).

وإمّا أن نقول: إنّ المغصوب انقلب قيميّاً بعد أن كان مثليّا.

فإن قلنا بالأوّل (از یوم التعذر، مثل تبدیل به قیمت شده است)، فإن جعلنا الاعتبار في القيميّ بيوم التلف كما هو أحد الأقوال كان المتعيّن قيمة المثل يوم الإعواز، كما صرّح به في السرائر في البيع الفاسد، والتحرير في باب القرض؛ لأنّه يوم تلف القيميّ.

وإن جعلنا الاعتبار فيه بزمان الضمان كما هو القول الآخر في القيميّ كان المتّجه اعتبار زمان تلف العين؛ لأنّه أوّل أزمنة وجوب المثل في الذمّة المستلزم لضمانه بقيمته عند تلفه، وهذا مبنيّ على القول بالاعتبار في القيميّ بوقت الغصب كما عن الأكثر.

بصيرورة التالف قيميّاً بمجرّد تعذّر المثل ؛ إذ لا فرق في تعذّر المثل بين تحقّقه ابتداء كما في القيميّات ، وبين طروّه بعد التمكّن ، كما في ما نحن فيه.

ودعوى : اختصاص الآية وإطلاقات الضمان بالحكم بالقيمة بتعذّر المثل ابتداء ، لا يخلو عن تحكّم.

ثمّ إنّ في المسألة احتمالات أُخر ، ذكر أكثرها في القواعد (١) ، وقوّى بعضها في الإيضاح (٢) ، وبعضها بعض الشافعية (٣).

الاحتمالات في المسألة مع مبانيها

وحاصل جميع الاحتمالات في المسألة مع مبانيها (٤) ، أنّه :

إمّا أن نقول باستقرار المثل في الذمّة إلى أوان الفراغ منه بدفع القيمة ، وهو الذي اخترناه تبعاً للأكثر من اعتبار القيمة عند الإقباض ، وذكره في القواعد خامس الاحتمالات.

وإمّا أن نقول بصيرورته قيميّاً عند الإعواز ، فإذا صار كذلك ، فإمّا أن نقول : إنّ المثل المستقرّ في الذمّة قيميّ ، فتكون القيميّة صفة للمثل بمعنى أنّه لو تلف وجب قيمته.

وإمّا أن نقول : إنّ المغصوب انقلب قيميّاً بعد أن كان مثليّا.

فإن قلنا بالأوّل ، فإن جعلنا الاعتبار في القيميّ بيوم التلف كما‌

__________________

(١) قواعد الأحكام ١ : ٢٠٣ ٢٠٤.

(٢) إيضاح الفوائد ٢ : ١٧٥.

(٣) قال النووي : والأصحّ أنّ المعتبر أقصى قيمةٍ من وقت الغصب إلى تعذّر المثل. مغني المحتاج ٢ : ٢٨٣ ، وانظر التذكرة ٢ : ٣٨٣.

(٤) كذا في «ف» و «ش» ، وفي غيرهما : بيانها.

هو أحد الأقوال كان المتعيّن قيمة المثل يوم الإعواز ، كما صرّح به في السرائر في البيع الفاسد (١) ، والتحرير في باب القرض (٢) ؛ لأنّه يوم تلف القيميّ.

وإن جعلنا الاعتبار فيه بزمان الضمان كما هو القول الآخر في القيميّ كان المتّجه اعتبار زمان تلف العين ؛ لأنّه أوّل أزمنة وجوب المثل في الذمّة المستلزم لضمانه بقيمته عند تلفه ، وهذا مبنيّ على القول بالاعتبار في القيميّ بوقت الغصب كما عن الأكثر (٣).

وإن جعلنا الاعتبار فيه بأعلى القيم من زمان الضمان إلى زمان التلف كما حكي عن جماعة من القدماء في الغصب (٤) كان المتّجه الاعتبار بأعلى القيم من يوم تلف العين إلى زمان الإعواز ، وذكر هذا الوجه في القواعد ثاني الاحتمالات (٥).

وإن قلنا : إنّ التالف انقلب قيميّاً ، احتمل الاعتبار بيوم الغصب كما في القيميّ المغصوب والاعتبار بالأعلى منه إلى (٦) يوم التلف ، وذكر هذا أوّل الاحتمالات في القواعد (٧).

__________________

(١) السرائر ٢ : ٢٨٥.

(٢) تحرير الأحكام ١ : ٢٠٠.

(٣) نسبه إلى الأكثر المحقّق في الشرائع ٣ : ٢٤٠ ، والعلاّمة في التحرير ٢ : ١٣٩.

(٤) منهم : الشيخ في المبسوط ٣ : ٧٢ ، وابن حمزة في الوسيلة : ٢٧٦ ، وابن زهرة في الغنية : ٢٧٩ وغيرهم ، انظر مفتاح الكرامة ٦ : ٢٤٤.

(٥) القواعد ١ : ٢٠٣.

(٦) في «ف» بدل «إلى» : لا.

(٧) القواعد ١ : ٢٠٣ ٢٠٤.