درس مکاسب - بیع

جلسه ۶۱: الفاظ عقد ۳۶

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

اشکال شیخ انصاری بر تعریف و جواب آن

در جهت دوم، دو مطلب بیان شد:

مطلب اول این بود که مثلی عبارت از ماهیتی می‌باشد که افراد و اجزاء آن تساوی در قیمت داشته باشند.

مطلب دوم ارائه سه توضیح نسبت به این تعریف بود. توضیح مراد از أجزاء و تساوی قیمت و کلام شهید.

مطلب سوم: مرحوم شیخ اشکالی بر اصل تعریف ارائه کرده‌اند، حاصل آن اشکال این است: طبق تعریف باید بگوییم درهم از مثلیات نمی‌باشد برای اینکه فرض کنید با یک درهم ده من گندم خریداری می‌شود. اگر این درهم دو نصف شود با نصف از این درهم پنج من گندم خریداری نمی‌شود، بلکه در بازار سه من گندم می‌دهند. پس نصف از درهم مساوی با نصف قیمت درهم نمی‌باشد لذا باید قائل شویم که درهم از قیمیات است و این خلاف اجماع می‌باشد که درهم از مثلیات است.

مرحوم شیخ از این اشکال جواب می‌دهند و می‌فرمایند: تعریفی که برای مثلی ذکر شده است صحیح می‌باشد و این اشکال وارد نمی‌باشد.

جواب از این اشکال دو راه دارد:

یک راه این است که مراد از تساوی در قیمت تساوی افراد آن در قیمت می‌باشد اما اینکه نصف از فرد قیمتش نصف قیمت فرد باشد را قبول نمی‌کنیم.

راه دوم این است که بگوییم این اشکال در صورتی وارد است که بگوییم مراد از مثلی بودن درهم، جنس درهم می‌باشد که تبعاً جنس درهم دو نوع دارد: یک نوع این جنس دراهم صحیحه می‌باشد و نوع دوم این جنس دراهم شکسته است بنابراین درهم واحد مثلی نخواهد بود چون نصف از درهم شکسته تساوی در قیمت با درهم سالم ندارد. اما اگر بگوییم این که می‌گویند درهم مثلی می‌باشد مراد از مثلی بودن نوع دراهم است. مثلاً نوع دراهم که صحیح و سالم است چون تساوی در قیمت دارند مثلی می‌باشند لذا اشکال وارد نخواهد بود.

۳

اشکالات تعریف و جواب به بعضی از آنها

مطلب چهارم اشکالی است که محقق اردبیلی بر تعریف مثلی کرده‌اند، حاصل آن اشکال این است که می‌گوید: اگر مراد از تساوی اجزاء تساوی هر یک از اجزاء با دیگری بر جمیع جهات باشد، این تعریف شما جامع افراد نمی‌باشد چون بر اکثر مثلیات صدق نمی‌کند زیرا مثلاً گندم بالاتفاق مثلی است اما شما سه فرد از گندم را در نظر بگیرید گندم شمال و خراسان و غرب، این سه باهم تساوی در قیمت و... ندارند. و اگر مراد از تساوی، تشاوی فی الجمله می‌باشد این تعریف مانع اغیار نمی‌باشد چون اکثر قیمیات داخل در تعریف می‌شوند مثلاً گاو که قیمی است افراد گاوهای دو ساله مثلاً با هم تقارب در قیمت و.. دارند لذا یلزم که مثلی باشد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: همان طور که محقق اردبیلی خود توجّه داشته این اشکال نیز بر تعریف وارد نیست و حاصل جواب از این اشکال این است که: مراد کلمه (ما) که در تعریف مثلی آمده است (ما یتساوی أجزائه فی القيمة) سه احتمال وجود دارد:

۱. مراد جنس شیء باشد (جنس درهم که أعم از درهم سالم و شکسته است).

۲. مراد نوع باشد (در مثال درهم، دراهم صحیحه مراد باشد).

۳. مراد صنف باشد. توضیح ذلک: دراهم یک جنس دارند که شامل دراهم صحیح و شکسته و... می‌شود و انواعی دارند که یک نوع آن دراهم صحیحه و نوع دیگر آن دراهم شکسته است و اصنافی دارند، مثلاً دراهم سالم تارة ساخت بغداد است و أخری ساخت خراسان و ثالثة ساخت کوفه و... و هر یک از اصناف نیز افرادی دارند. کذلک گندم جنس و نوع و صنف و افرادی دارد.

اینکه در تعریف می‌گوییم افراد از ماهیّت تساوی در قیمت داشته باشند مراد جنس دراهم باشد اشکال وارد است، چون هیچ یک از مثلیات افراد از جنس تساوی در قیمت ندارند. مثلاً گندم سالم تساوی با گندم خراب ندارد.

و امّا اگر مراد را نوع و صنف گرفتیم، تعریف صحیح است چون نوع گندم‌های سالم تساوی در قیمت دارند یا صنف گندم‌های خراسانی تساوی در قیمت دارند.

خلاصه راه جواب از اشکال این است که مراد ملاحظۀ نوع یا صنف باشد و لکن برای طریق، مرحوم شیخ اشکالی دارند که در تعریف مسامحه وجود دارد چون در ذکر الجنس و اراده النوع أو الصنف تسامح و تجوّز وجود دارد.

راه دومی هم برای جواب از اشکال وجود دارد که بگوییم مقصود از تعریف ملاحظۀ جنس بوده است و مراد این بود که واقعاً جنس گندم مثلی باشد، جنس درهم مثلی است و از اشکال مذکور این طور جواب می‌دهیم که خصوصیات افراد الغاء می‌شود اگر خصوصیت گندم سالم و غیر سالم، گندم خراسانی و شمال الغاء شود افراد جنس گندم تساوی در قیمت دارند.

اگر این راه را قبول کردیم اشکالی زنده می‌شود که اگر خصوصیات فردیه الغاء می‌شود چرا در مقام ردّ فقها فتوا می‌دهند که عین خصوصیات تلف شده را باید ردّ کرد مثلاً اگر گندم خراسان را تلف نموده در مقام رد باید از گندم خراسانی بدهد.

در اینجا جواب می‌دهیم این که باید در مقام ردّ جنس با ملاحظۀ خصوصیات فردیه را رد کند چون عوض از تالف است و ارتباطی با ضمان ندارد یا اینکه بگوییم خصوصیّت بر عهدۀ شخص آمده از باب قرض باید ادا کند.

ولی مرحوم شیخ مناقشه در این جواب دارند که اگر خصوصیّت الغا شده جایی برای ضمان خصوصیت از راه تلف یا قرض نمی‌باشد، پس این تعریف صحیح نمی‌باشد.

علاوه بر اینکه اشکال دیگری نیز این تعریف دارد که جامع افراد و مانع اغیار نمی‌باشد چون اگر مراد از تساوی در قیمت تساوی حقیقیه باشد جامع افراد نیست چون اکثر مثلیات افراد آن بالدقه تساوی ندارند و اگر مراد تقارب و نزدیکی باشد مانع اغیار نمی‌باشد چون اکثر قیمیات نیز تقارب در خصوصیات و قیمت دارند. فعلیه تعریف جامعیّت و مانعیّت ندارد.

ان قلت: فرق وجود دارد که تساوی در قیمت در قیمیات فرد نادر است و در مثلیات بسیار زیاد است.

مرحوم شیخ می‌فرماید: این صحیح است ولی دفع اشکال نمی‌کند چون در همان فرد نادر شما چه می‌گویید.

و این قلّت و کثرت علّت و حکمت حکم می‌تواند باشد ولی تعریف را تصحیح نمی‌کند.

خلاصه اینکه این تعریف مشهور از جهاتی مورد اشکال است.

۴

اشکال شیخ انصاری بر تعریف و جواب آن

قلت: وهذا يوجب أن لا يكون الدرهم الواحد مثليّا؛ إذ لو انكسر نصفين نقص قيمة نصفه (درهم واحد) عن نصف قيمة المجموع، إلاّ أن يقال: إنّ الدرهم مثليّ بالنسبة إلى نوعه (درهم). وهو الصحيح؛ ولذا لا يعدّ الجريش (گندم خرد شده) مِثلاً للحنطة (گندم)، ولا الدُّقاقة (برنج خرده) مِثلاً للأرُزّ (برنج).

ومن هنا يظهر أنّ كلّ نوعٍ من أنواع الجنس الواحد، بل كلّ صنفٍ من أصناف نوعٍ واحد مثليّ بالنسبة إلى أفراد ذلك النوع أو الصنف.

توضیح التعریف

والمراد بأجزائه : ما يصدق عليه اسم الحقيقة. والمراد بتساويها من حيث القيمة : تساويها بالنسبة ، بمعنى كون قيمة كلّ بعضٍ بالنسبة إلى قيمة البعض الآخر كنسبة نفس البعضين من حيث المقدار ؛ ولذا قيل في توضيحه : إنّ المقدار منه إذا كان يستوي (١) قيمة (٢) ، فنصفه يستوي (٣) نصف تلك القيمة (٤).

ومن هنا رجّح الشهيد الثاني كون المصوغ من النقدين قيميّاً ، قال : إذ لو انفصلت نقصت قيمتها (٥).

قلت : وهذا يوجب أن لا يكون الدرهم الواحد مثليّا ؛ إذ لو انكسر نصفين نقص قيمة نصفه عن نصف قيمة المجموع (٦) ، إلاّ أن يقال : إنّ الدرهم مثليّ بالنسبة إلى نوعه. وهو الصحيح ؛ ولذا لا يعدّ الجريش مِثلاً للحنطة ، ولا الدُّقاقة مِثلاً للأرُزّ.

ومن هنا يظهر أنّ كلّ نوعٍ من أنواع الجنس الواحد ، بل كلّ‌

__________________

(١) كذا في النسخ ، ولعلّه مصحّف «يسوي» بمعنى : يساوي ، لكن عن الأزهري : أنّ قولهم «يسوي» ليس عربيّاً صحيحاً ، انظر المصباح المنير ، مادّة : «سوى».

(٢) في «م» زيادة : معيّنة.

(٣) كذا في النسخ ، ولعلّه مصحّف «يسوي» بمعنى : يساوي ، لكن عن الأزهري : أنّ قولهم «يسوي» ليس عربيّاً صحيحاً ، انظر المصباح المنير ، مادّة : «سوى».

(٤) قاله الشهيد الثاني في المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٨ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ٢ : ٣٠٣.

(٥) المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٩.

(٦) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي «ف» ومصحّحة «ص» : «نقص قيمة نصفيه عن قيمة المجموع» ، وفي سائر النسخ : «نقص قيمة نصفه عن قيمة المجموع».

صنفٍ من أصناف نوعٍ واحد مثليّ بالنسبة إلى أفراد ذلك النوع أو الصنف.

فلا يرد ما قيل : من أنّه إن أُريد التساوي بالكلّية ، فالظاهر عدم صدقه على شي‌ء من المعرَّف ؛ إذ ما من مثليٍّ إلاّ وأجزاؤه مختلفة في القيمة كالحنطة ؛ فإنّ قفيزاً من حنطة (١) يساوي عشرة ومن اخرى يساوي عشرين. وإن أُريد التساوي في الجملة ، فهو في القيمي موجود ، كالثوب والأرض (٢) ، انتهى.

وقد لوّح هذا المورد في آخر كلامه إلى دفع إيراده بما ذكرنا : من أنّ كون الحنطة مثليّة معناه : أنّ كلّ صنفٍ منها (٣) متماثل الأجزاء (٤) ومتساوٍ (٥) في القيمة ، لا بمعنى أنّ جميع أبعاض هذا النوع متساوية في القيمة ، فإذا كان المضمون بعضاً من صنف ، فالواجب دفع مساويه من هذا الصنف ، لا القيمة ولا بعض من صنف (٦) آخر (٧).

لكنّ الإنصاف : أنّ هذا خلاف ظاهر كلماتهم ؛ فإنّهم يطلقون المثلي على جنس الحنطة والشعير ونحوهما ، مع عدم صدق التعريف‌

__________________

(١) في «ف» : الحنطة.

(٢) قاله المحقّق الأردبيلي في مجمع الفائدة ١٠ : ٥٢٢ ٥٢٣.

(٣) في غير «ش» : منه.

(٤) كذا في «ن» ، وفي «ش» : «لأجزاء» ، وفي سائر النسخ : للأجزاء.

(٥) في غير «ش» : متساوية.

(٦) في «ف» : الصنف الآخر.

(٧) انظر مجمع الفائدة ١٠ : ٥٢٥ ٥٢٦.

عليه ، وإطلاق المثلي على الجنس باعتبار مثليّة أنواعه أو أصنافه وإن لم يكن بعيداً ، إلاّ أنّ انطباق التعريف على الجنس بهذا الاعتبار بعيد جدّاً ، إلاّ أن يُهملوا خصوصيّات الأصناف الموجبة لزيادة القيمة ونقصانها ، كما التزمه بعضهم (١).

غاية الأمر وجوب رعاية الخصوصيّات عند أداء المثل عوضاً عن التالف ، أو القرض ، وهذا أبعد.

هذا ، مضافاً إلى أنّه يشكل اطّراد التعريف بناءً على هذا ، بأنّه :

إن أُريد تساوي الأجزاء من صنف واحد من حيث القيمة تساوياً حقيقيّا ، فقلّ ما (٢) يتّفق ذلك في الصنف الواحد من النوع ؛ لأنّ أشخاص ذلك الصنف لا تكاد تتساوى في القيمة ؛ لتفاوتها بالخصوصيّات الموجبة لزيادة الرغبة ونقصانها ، كما لا يخفى.

وإن أُريد تقارب أجزاء ذلك الصنف من حيث القيمة وإن لم يتساو حقيقة ، تحقّق ذلك في أكثر القيميّات ؛ فإنّ لنوع الجارية أصنافاً متقاربة في الصفات الموجبة لتساوي القيمة ، وبهذا الاعتبار يصحّ السلَم فيها ، ولذا اختار العلاّمة في باب القرض من التذكرة على ما حكي عنه (٣) أنّ ما يصحّ فيه السلَم من القيميّات مضمون في القرض بمثله (٤).

__________________

(١) لم نقف عليه بعينه ، ولعلّه ينظر إلى ما قاله الشهيد الثاني وغيره في المثلي : من أنّ المثل ما يتساوى قيمة أجزائه ، أي أجزاء النوع الواحد منه ، انظر المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٨ ، والكفاية : ٢٥٧ وغيرهما.

(٢) في مصحّحة «ص» : فإنّه قلّما.

(٣) عبارة «على ما حكي عنه» لم ترد في «ش» ، وشطب عليها في «ن».

(٤) التذكرة ٢ : ٥.

وقد عدّ الشيخ في المبسوط الرطب والفواكه من القيميّات (١) ، مع أنّ كلّ نوعٍ منها مشتمل على أصناف متقاربة في القيمة ، بل متساوية عرفاً.

ثمّ لو فرض أنّ الصنف المتساوي من حيث القيمة في الأنواع القيميّة عزيز الوجود بخلاف الأنواع المثليّة ، لم يوجب ذلك إصلاح طرد التعريف. نعم ، يوجب ذلك الفرق بين النوعين في حكمة الحكم بضمان المثلي بالمثل ، والقيمي بالقيمة.

تعاریف اُخرى للمثلي

ثمّ إنّه قد (٢) عُرِّف المثلي بتعاريف أُخر أعمّ من التعريف المتقدّم أو أخصّ :

فعن التحرير : أنّه ما تماثلت أجزاؤه وتقاربت صفاته (٣).

وعن الدروس والروضة : أنّه المتساوي الأجزاء والمنفعة ، المتقارب الصفات (٤) ، وعن المسالك والكفاية : أنّه أقرب التعريفات إلى السلامة (٥).

وعن غاية المراد : ما تساوى أجزاؤه في الحقيقة النوعية (٦).

__________________

(١) المبسوط ٣ : ٩٩.

(٢) لم ترد «قد» في «ف».

(٣) حكاه عنه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٦ : ٢٤٢ ، وانظر التحرير ٢ : ١٣٩ ، وفيه : «ويتفاوت صفاته» ، ولم نقف على غيره.

(٤) الدروس ٣ : ١١٣ ، الروضة البهية ٧ : ٣٦.

(٥) المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٨ ، الكفاية : ٢٥٧ ، واللفظ للأخير ، وحكاه عنهما السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٦ : ٢٤٢.

(٦) غاية المراد : ١٣٥ ، وفيه : ما تتساوى.