درس مکاسب - بیع

جلسه ۳۱۰: علم به مثمن ۲۹

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

بررسی جریان اصالت عدم وقوع عقد بر مبیع مشاهده شده

در این مباحثه یک مطلب بیان می‌شود. توضیح اینکه چرا اصالة عدم وقوع عقد بر گوسفند چاق فایده ندارد.

توضیح این مطلب متوقف بر توجه به این مقدمه است: در بعض از موارد اتصاف ذات به عدم وصف که آن وصف عارض بر ذات خارجی نشده باشد موضوع برای حکم شرعی قرار می‌گیرد. مثلاً فرض کنید عدم قیام که این عدم وصف برای زید باشد که زید و عدم قیام زید موضوع برای حکم شرعی است که موضوع مرکب از ذات زید است و وصف این ذات که عدم قیام زید است. این دو موضوع برای حکم شرعی قرار می‌گیرد.

هر موردی که موضوع حکم از قبیل ما ذکرنا باشد می‌گویند عدم این عرض و عدم این وصف به عنوان عدم نعتی جزء موضوع بوده است می‌گویند مفاد لیس ناقصه جزء موضوع بوده است هرگاه جزء موضوع مفاد لیس ناقصه باشد ضرورت دارد که ذات در خارج وجود داشته باشد. وصف با بودن ذات نبوده است. در بعض از موارد عدم وصف که جزء موضوع قرار گرفته است عدم محمولی وصف بوده است وصف به عنوان لیس تامه موضوع حکم قرار گرفته است وصف به عنوان عدم محمولی یعنی وصفی که عدم آن حمل بر ماهیّت شده است مفاد لیس ناقصه یعنی سلب از ماهیّت عرض یا جوهر.

تارة شارع عدم محمولی موضوع حکم قرار می‌‌دهد و أخری عدم نعتی را موضوع برای حکم قرار می‌دهد. تارة عدم به مفاد لیس تامه موضوع برای حکم قرار گرفته است و أخری عدم به مفاد لیس ناقصه موضوع برای حکم قرار گرفته است. کما اینکه عدم نعتی که جزء موضوع قرار گرفته است دو فرض دارد: تارة این عدم نعتی از اعدامی است که می‌شود موضوع آن در خارج بدون این عدم موجود باشد. ضابط این اعدام عوارضی است که عارض بر معروضات می‌شود و از مقارنات معروض نبوده است. معروض را زید فرض کنید این ذات پنج روز فاسق نبوده است یا پنج روز زید عادل بوده است در ظرف این پنج روز ذات موصوف به عدم این عرض بود بعد از پنج روز فسق از این ذات صادر شده است. کل مواردی که عدم نعتی از این قبیل باشد. در بعضی موارد حالت سابقه دارد و در بعض موارد حالت سابقه ندارد. کل این موارد مانعی از تمسک به استصحاب عدم نعتی نمی‌باشد اگر حالت سابقه داشته باشد. در بعض از موارد عدم نعتی وصف حالت سابقه ندارد. کل این موارد مواردی است که وجود ان دائماً مقارن با ذات است یا عدم آن وصف دائماً مقارن با ذات است مثل سیادت و عدم سیادت. کل این موارد استحصاب عدم نعتی جاری نمی‌شود چون استصحاب حالت سابقه ندارد. اگر موضوع حکم عدم محمولی باشد در جمیع موارد استصحاب جاری می‌شود چون عدم محمولی دائماً مسبوق به عدم ازلی می‌باشد همیشه استصحاب عدم ازلی می‌کنید. اگر عدم قیام زید موضوع حکم بوده است که حالت سابقه ندارد استحصاب عدم محمولی فایده ندارد.

پس استصحاب جاری است ولی فایده ندارد چون از اصول مثبته می‌باشد موضوع عدم قرشیه این خانم است با استصحاب عدم طبیعت قرشیه اثبات عدم قرشیه این خانم از اصول مثبته می‌باشد بین عدم محمولی و عدم نعتی تلازم عقلی وجود دارد.

تارة می‌گوییم این گوسفند که عقد به او تعلّق گرفته است چاق نمی‌باشد استصحاب عدم چاقی این گوسفند عدم نعتی این اگر حالت سابقه دارد می‌شود استصحاب کرد. در ما نحن فیه حالت سابقه ندارد چون حین عقد یا گوسفند چاق بوده یا لاغر حالت سابقه ندارد. اگر استصحاب عدم وقوع بر گوسفند چاق را می‌خواهید که عدم محمولی می‌باشد استصحاب جاری است چون مسبوق به عدم ازلی است ولی فایده ندارد چون اصل مثبت است ثابت نمی‌کند که این گوسفند چاق نبوده است.

۳

تطبیق بررسی جریان اصالت عدم وقوع عقد بر مبیع مشاهده شده

والحاصل: أنّ هنا أمرين:

أحدهما: عدم تقييد متعلّق العقد بذلك الوصف المفقود وأخذه (وصف مفقود) فيه (متعلق عقد). وهذا الأصل ينفع في عدم الخيار، لكنّه غير جارٍ؛ لعدم الحالة السابقة.

والثاني: عدم وقوع العقد على الموصوف بذاك الوصف المفقود. وهذا جارٍ غير نافع، نظير الشكّ في كون الماء المخلوق دفعة كرّاً من أصله، فإنّ أصالة عدم كرّيته نافعةٌ غير جارية، وأصالة عدم وجود الكرّ جاريةٌ غير نافعة في ترتّب آثار القلّة على الماء المذكور، فافهم واغتنم.

والأصل مع المشتري.

ودعوى : معارضته بأصالة عدم وقوع العقد على الشي‌ء الموصوف بالصفة المفقودة ، مدفوعة : بأنّه لا يلزم من عدم تعلّقه بذاك تعلّقه بهذا حتّى يلزم على المشتري الوفاء به ، فإلزام المشتري بالوفاء بالعقد موقوف على ثبوت تعلّق العقد بهذا ، وهو غير ثابت والأصل عدمه ؛ وقد تقرّر في الأُصول : أنّ نفي أحد الضدّين بالأصل (١) لا يثبت الضدّ الآخر (٢) ليترتّب عليه حكمه.

فساد التمسّك بأصالة اللزوم

وبما ذكرنا يظهر فساد التمسّك بأصالة اللزوم ؛ حيث إنّ المبيع ملك المشتري ، والثمن ملك البائع اتّفاقاً ، وإنّما اختلافهما في تسلّط المشتري على الفسخ ، فيُنفى بما تقدّم من قاعدة اللزوم.

توضيح الفساد : أنّ الشكّ في اللزوم وعدمه من حيث الشكّ في متعلّق العقد ، فإنّا نقول : الأصل عدم تعلّق العقد بهذا الموجود حتّى يثبت اللزوم ، وهو وارد على أصالة اللزوم (٣).

والحاصل : أنّ هنا أمرين :

أحدهما : عدم تقييد (٤) متعلّق العقد بذلك الوصف المفقود وأخذه فيه. وهذا الأصل ينفع في عدم الخيار ، لكنّه غير جارٍ ؛ لعدم الحالة السابقة.

__________________

(١) لم ترد «بالأصل» في «ف».

(٢) تقرّر ذلك في مبحث الأصل المثبت.

(٣) عبارة «وهو وارد على أصالة اللزوم» لم ترد في «ف».

(٤) في «ف» : أحدهما : الشكّ في تقييد.

والثاني : عدم وقوع العقد على الموصوف بذاك الوصف المفقود. وهذا جارٍ غير نافع ، نظير الشكّ في كون الماء المخلوق (١) دفعة كرّاً من أصله ، فإنّ أصالة عدم كرّيته نافعةٌ غير جارية ، وأصالة عدم وجود الكرّ جاريةٌ غير نافعة في ترتّب آثار القلّة على الماء المذكور ، فافهم واغتنم.

فساد التمسّك بالعمومات

وبما ذكرنا يظهر حال التمسّك بالعمومات المقتضية للزوم العقد الحاكمة على الأُصول العمليّة المتقدّمة ، مثل ما دلّ على حرمة أكل المال ﴿إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ (٢) ، وعموم : «لا (٣) يحلّ مال امرئٍ مسلمٍ إلاّ عن طيب نفسه» (٤) ، وعموم : «الناس مسلّطون على أموالهم» (٥) ، بناءً على أنّها تدلّ على عدم تسلّط المشتري على استرداد الثمن من البائع ؛ لأنّ المفروض صيرورته مِلكاً له (٦) ؛ إذ لا يخفى عليك أنّ هذه العمومات مخصَّصة قد خرج عنها بحكم أدلّة الخيار المال الذي لم يدفع عوضه الذي وقع المعاوضة عليه إلى المشتري ، فإذا شكّ في ذلك فالأصل عدم دفع العوض. وهذا هو الذي تقدّم : من أصالة عدم وصول حقّ المشتري إليه ، فإنّ عدم وصول حقّه إليه يثبت موضوع‌

__________________

(١) في نسخة بدل «خ» ، «م» ، «ع» و «ش» : الخاصّ.

(٢) كآية ٢٩ من سورة النساء.

(٣) في غير «ف» : ولا.

(٤) عوالي اللآلي ٢ : ١١٣ ، الحديث ٣٠٩.

(٥) عوالي اللآلي ١ : ٢٢٢ ، الحديث ٩٩.

(٦) لم ترد «له» في «ف» و «ش».