درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۲۶: بیع فضولی ۱۱

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

جواب به ادله بطلان بیع فضولی

استدلال برای بطلان بیع فضولی به شش روایت شده است:

۱ ـ روایت نبوی (لا تبع ما لیس عندک) یعنی چیزی که از تو نیست نفروش پس بیع فضولی باطل است.

۲ ـ روایت نبوی (لا بیع إلا فی ملک).

۳ ـ ما عن العسکری.

۴ ـ ما عن التوضیح.

۵ ـ صحیح محمّد بن مسلم.

۶ ـ صحیح قاسم بن فضل.

مرحوم شیخ از استدلال به این روایات جواب می‌دهد.

اما جواب از روایت اولی می‌فرماید: اولاً این روایت ارتباط به مورد بحث ندارد و یا ارتباط به مسأله من باع شیئاً ثمّ ملک دارد و یا ارتباط به مسأله سوم بیع فضولی دارد و هیچکدام ارتباط به محل بحث ندارند، زیرا در روایت اولی مورد نفی موردی بوده است که مبیع جزئی باشد و اگر کلّی فی الذمة بوده قطعاً نصّاً و فتویً صحیح است. پس از این استفاده می‌کنیم که مبیع جزئی حقیقی بوده است. پس روایت ارتباط به مبیع جزئی دارد.

و خصوصیّت دوم این است که فروشنده این شیء را برای خودش فروخته لذا روایت می‌گوید (لا تبع) و إلا اگر برای مالک می‌فروخت نهی نداشت و این خصوصیّت از مورد سؤال استفاده می‌شود که سؤال کننده حکیم بن حزام شغل او این بوده است.

یا می‌گوییم این روایت مربوط به جایی است که فضول کتاب را برای خودش فروخته و مالک هم برای خودش اجازه می‌کند و این مسأله سوم بیع فضولی است که می‌گویند باطل است و این برخلاف فرض ما هست که فضول برای مالک می‌فروشد.

یا مورد روایت (لا تبع ما لیس عندک) این بود که زید مکاسبی که مالک نبوده فروخته، بعد از مالکش خریده سپس تحویل به مشتری داده است. امام (علیه السلام) می‌فرماید این بیع باطل است.

و ثانیاً بر فرض که قبول کنیم نبوی دلالت بر منع دارد و لکن این منع به عموم است باید تخصیص بخورد به ادلّه‌ای که اثبات کردیم بیع فضولی را و از همین جا جواب از روایتی که می‌گفت (لا بیع إلا فی ملک) روشن شد که آنچه نفی شده بیع برای خود هست نه برای مالک. یعنی نفی صحّت از بیع برای خودش شده نه برای مالک.

و اما جواب از دو روایت دیگر یکی روایت حمیری و دیگر محمّد بن مسلم که مشتمل بر کلمه استثناء و حصر است (إلا برضا أهلها). مرحوم شیخ می‌فرماید: در روایت قرائنی موجود است که می‌خواهد بگوید بدون رضایت مالک باطل است و رضایت مالک دخالت در صحّت دارد و آنچه که روایت می‌گوید ما هم قائل نیستیم و أنچه که ما می‌گوییم روایت حکم به بطلان آن نمی‌کند پس این دو روایت دلالت بر بطلان بیع لنفسه دارد نه لمالکه و بحث ما در بیع فضولی برای مالکش می‌باشد.

و اما جواب از روایت قاسم بن فضل این است که این روایت فقط دلالت دارد که ثمن نباید به فضول داده شود و ما هم قبول داریم ولی دلالت بر بطلان معامله ندارد.

و اما جواب از توقیع این است که روایت می‌گوید بیع فضول بدون اجازه و رضایت باطل است نه اینکه من رأسه باطل است و ما (لا یجوز) را به معنای (لا یجب) گرفتیم به قرینه جمله بعدی امام (علیه السلام) که می‌فرماید (وجب البیع) پس انصاف این است که هیچکدام از اخبار دلالت بر بطلان ندارند.

و اما دلیل سوم بر بطلان اجماع است، لکن شیخ می‌فرماید اجماعی در مقام نداریم بلکه اجماع بر خلاف آن هم وجود دارد.

وبعبارة اخرى : نهي المخاطب عن البيع دليل على عدم وقوعه مؤثّراً في حقّه ، فلا يدلّ على الغاية بالنسبة إلى المالك حتّى لا تنفعه إجازة (١) المالك في وقوعه له ، وهذا المعنى أظهر من الأوّل ونحن نقول به ، كما سيجي‌ء (٢).

وثانياً : سلّمنا دلالة النبوي على المنع ، لكنّها بالعموم ، فيجب تخصيصه بما تقدّم (٣) من الأدلّة الدالّة على تصحيح بيع ما ليس عند العاقد لمالكه إذا أجاز.

وبما ذكرناه من الجوابين يظهر الجواب عن دلالة قوله : «لا بيع إلاّ في ملك» ؛ فإنّ الظاهر منه كون المنفي هو البيع لنفسه ، وأنّ النفي راجع إلى نفي الصحّة في حقّه لا في حقّ المالك ، مع أنّ العموم لو سلّم وجب تخصيصه بما دلّ على وقوع البيع للمالك إذا أجاز.

وأمّا الروايتان (٤) ، فدلالتهما على ما حملنا عليه السابقين (٥) أوضح ،

__________________

(١) كذا في «ف» و «ن» ، وفي غيرهما : بإجازة.

(٢) سيجي‌ء في الصفحة ٤٤٧ و ٤٥٢.

(٣) راجع الصفحة ٣٥٠ وما بعدها.

(٤) قال المامقاني قدس‌سره : الروايتان عبارة عن توقيع العسكري عليه‌السلام إلى الصفّار ، وما عن الحميري. (غاية الآمال : ٣٦٤) واستظهر السيّد اليزدي قدس‌سره أنّ المراد بهما روايتا خالد ويحيى الآتيتان في بيع الفضولي لنفسه ، ثمّ قال : وأمّا دعوى أنّ المراد بهما التوقيعان ، فهي كما ترى. (حاشية المكاسب : ١٤٠) وقال الشهيدي قدس‌سره أيضاً : يعني بهما روايتي خالد ويحيى الآتيتين. (هداية الطالب : ٢٧٥).

(٥) المراد بهما : النبويّان السابقان ، كما قاله المامقاني قدس‌سره في غاية الآمال : ٣٦٤.

وليس فيهما ما يدلّ ولو بالعموم على عدم وقوع البيع الواقع من غير المالك له إذا أجاز.

وأمّا الحصر في صحيحة ابن مسلم والتوقيع ، فإنّما هو في مقابلة عدم رضا أهل الأرض والضيعة رأساً ، على ما يقتضيه السؤال فيهما.

وتوضيحه : أنّ النهي في مثل المقام وإن كان يقتضي الفساد ، إلاّ أنّه بمعنى عدم ترتّب الأثر المقصود من المعاملة عليه.

ومن المعلوم : أنّ عقد الفضولي لا يترتّب عليه بنفسه (١) الملك المقصود منه ؛ ولذا يطلق عليه الباطل في عباراتهم كثيراً ، ولذا عدّ في الشرائع (٢) والقواعد (٣) من شروط المتعاقدين أعني شروط الصحّة ـ : كون العاقد مالكاً أو قائماً مقامه ، وإن أبيت إلاّ عن ظهور الروايتين في لغويّة عقد الفضولي رأساً ، وجب تخصيصهما (٤) بما تقدّم من أدلّة الصحّة.

وأمّا رواية القاسم بن فضل (٥) ، فلا دلالة فيها إلاّ على عدم جواز إعطاء الثمن للفضولي ؛ لأنّه باع ما لا يملك ، وهذا حقّ لا ينافي صحّة الفضولي.

وأمّا توقيع الصفّار ، فالظاهر منه نفي جواز البيع في ما لا يملك بمعنى وقوعه للبائع على جهة الوجوب واللزوم ، ويؤيّده (٦) تصريحه عليه‌السلام

__________________

(١) لم ترد «بنفسه» في «ف».

(٢) الشرائع ٢ : ١٤.

(٣) القواعد ١ : ١٢٤.

(٤) كذا في ظاهر «ف» ومصحّحة «ن» ، وفي غيرهما : تخصيصها.

(٥) تقدّم أنّه في المصادر الحديثية : الفضيل.

(٦) كذا في «ف» و «ص» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : يؤيّد.

بعد تلك الفقرة بوجوب البيع فيما يملك (١) ، فلا دلالة على عدم وقوعه لمالكه إذا أجاز.

وبالجملة ، فالإنصاف أنّه لا دلالة في تلك الأخبار بأسرها على عدم وقوع بيع غير المالك للمالك إذا أجاز ، ولا تعرّض فيها إلاّ لنفي وقوعه للعاقد.

الاستدلال بالاجماع على البطلان

الثالث : الإجماع على البطلان ، ادّعاه الشيخ في الخلاف معترفاً بأنّ الصحّة مذهب قوم من أصحابنا ، معتذراً عن ذلك بعدم الاعتداد بخلافهم (٢) ، وادّعاه ابن زهرة أيضاً في الغنية (٣) ، وادّعى الحلّي في باب المضاربة عدم الخلاف في بطلان شراء الغاصب إذا اشترى بعين المغصوب (٤).

المناقشة في الاجماع

والجواب : عدم الظنّ بالإجماع ، بل الظنّ بعدمه ، بعد ذهاب معظم القدماء كالقديمين والمفيد والمرتضى والشيخ بنفسه في النهاية التي هي آخر مصنّفاته على ما قيل وأتباعهم على الصحّة ، وإطباق (٥) المتأخّرين عليه ، عدا فخر الدين وبعض متأخّري المتأخّرين (٦).

__________________

(١) وهو قوله عليه‌السلام : «وقد وجب الشراء من البائع على ما يملك» ، راجع الوسائل ١٢ : ٢٥٢ ، الباب ٢ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث الأوّل.

(٢) الخلاف ٣ : ١٦٨ ، كتاب البيوع ، المسألة ٢٧٥.

(٣) الغنية : ٢٠٧.

(٤) السرائر ٢ : ٤١٥.

(٥) كذا في «ف» ونسخة بدل «خ» و «ع» ، وفي سائر النسخ : «أتباع» ، إلاّ أنّه صحّح في «ن» بما أثبتناه.

(٦) تقدّم التخريج عنهم جميعاً في الصفحة ٣٤٩ ٣٥٠.