درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۱۵: جلسه صد و پانزدهم

 
۱

خطبه

۲

فصل ششم: خالق و مفیض صور علمیه

یعنی چه عاملی باعث می‌شود که صور علمیه در نفس تحقق پیدا کنند؟

علم عبارت بود از حضور شیء لشیء است که علم و عالم مجرد هستند، حال بحث این است که بررسی کنیم فاعل و خالق صور علمیه کیست و چه عاملی علت ایجاد کننده نسبت به این صور علمیه است؟

صور علمیه ـ کلیه یا جزئیه ـ هر دو مفیض و فاعلی دارد که آنها را در نفس ایجاد می‌کند، که عبارت باشد از موجود مجردی است.

توضیح ذلک:

در صور علمیه کلیه: خالق و مفیض موجود مجردی است که نزد آن همه صور کلیه به نحو بسیط محقق است، که عبارت باشد از عقل که آن مفیض صور کلیه به نفس است. هنگامی که نفس استعداد کافی برای پذیرش صور علمی پیدا کرد، عقل به قدر استعداد به نفس آدمی افاضه می‌کند.

البته مراد این نیست که در هر قسمتی از عقل یک صورت علمی کلی وجود دارد و آن را به نفس افاضه می‌کند، بلکه همه صور علمیه به وحدته و یکجا و بسیط در عقل مجرد هست، که مفیض صور کلیه به نفس به مقدار استعداد آن است.

دلیل اینکه مفیض موجود مجردی به نام عقل است:

دلیل اول: به برهان سبر و تقسیم: فاعل و مفیض صور علمیه کلیه در نفس از سه احتمال خارج نیست: یا موجودی است که ماده است، یعنی همین وجود خارجی اشیاء باعث می‌شود که صور کلیه در نفس ایجاد شود، مثلا صورت خارجی زید و بکر و... باعث می‌شوند که صورت کلیه انسان در نفس تحقق پیدا کند یا یک امر مادی است، یعنی آنچه که با ماده ارتباط دارد مثل نفس که تعلق به ماده دارد و این صورت‌ها را برای ما معلوم می‌کند. و یا موجود مجردی به نام عقل است که به وحدته و بساطته صور علمیه کلیه را به ما افاضه می‌کند.

اگر دو صور اول باطل شد، لامحاله صورت سوم اثبات شده است.

برای اثبات دو صورت اول ذکر دو مقدمه لازم است:

۱ـ صور علمیه مجرد هستند.

۲ـ علم ـ کلی یا جزئی ـ مجرد هستند.

پس اگر فاعل صور علمیه ماده یا امر مادی باشد، لازم می‌آید اضعف علت برای موجود اقوی باشد و اللازم باطل فالملزوم مثله.

بطلان کبری قبلا بیان شده که علت باید در مرتبه وجودی اقوی از مرتبه معلول باشد، حتی مساوی هم نباشد.

اثبات صغری: این ملازمه با توجه به دو مقدمه بیان شده، روشن می‌شود باتوجه به اینکه صور علمیه کلیه و جزئیه مجردند و مجرد اقوی وجودا از ماده است؛ پس اگر قرار باشد که ماده یا امر مادی و مرتبط با ماده ایجاد کننده صور علمیه کلیه باشند، لازم می‌آید که علت اضعف تأثیر گذار در اقوی ـ صور علمیه ـ باشد.

دلیل دوم: اگر ماده یا امر مادی علت برای صور علمیه باشد، لازم می‌آید که صور علمیه وضع خاص داشته باشند و اللازم باطل فالملزوم مثله.

ـ نکته: یکی از ویژگی‌های امور مادی وضع خاص داشتن است، مثلا این میز وضع خاصی دارد که در جلوی من و پشت سر این شخص است و پایه آن در قسمت زیرین و سطح در قسمت بالا قرار داده شده و سمت راست آن کتاب و... است ـ

پس وقتی موجود مادی دارای وضع خاصی است، پس ایجاد که فرع وجود شیء است، نیز باید دارای وضع خاصی باشد، پس باید ایجاد صور علمیه دارای وضع خاصی باشد و حال آنکه این صور علمیه واجد وضع خاصی نیستند، پس معلوم می‌شود که علت مفیض آنها امر مادی نیست.

در صور علمیه جزئیه: مثل علم من به این فرد از انسان، که مفیض این هم یک موجود مجردی است به نام جوهر مثالی؛ چون اگر امر مادی یا ماده مفیض این صورت می‌شد، باید اضعف وجوداً علت برای اقوی وجوداً شود.

پس اثبات شد که خالق، فاعل و مفیض صور علمیه موجود مجردی است که به بساطته و وحدته واجد همه آن صور علمیه است.

۳

تطبیق

۴

فصل هفتم: تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق

تصور عبارت است از انعکاس صورت معلوم نزد عالم بدون آنکه اقتضای حکمی را داشته باشد ـ و فرقی ندارد که یک چیز باشد یک چند امر پی در پی باشد مثلا تصور انسان، یا تصور انسان زیبا عالم متقی ـ

تصدیق عبارت است از ادراک یک صورت علمی که در آن یک قضاوت و اذعان و حکمی باشد.

هر تصدیقی به اعتبار حکمی که آن هست، یک قضیه است و از نظر مشهور هر قضیه موجبه‌ای چهار جزء دارد:

موضوع، محمول، نسبت حکم و حکم.

علی قائم است، علی موضوع، محمول یا محکوم به قائم، است نسبت حکمیه یا ارتباط موضوع با محمول است، و حکم در این قضیه.

این چهار رکن در قضایایی است که مفاد آنها هلیه مرکبه است.

اما اگر هلیه بسیطه باشد، در این صورت قضیه چهار رکن ندارد مثل الانسان موجود. بلکه سه رکن دارد: موضوع، محمول، حکم. و نسبت حکمیه وجود ندارد، چون محمول وجود شیء است و معنا ندارد که تخللی بین نسبت حکمیه و خود شیئ واقع شود.

ـ البته استاد فیاضی در هلیات بسیطه حاشیه‌ای دارند که کلام علامه ظاهرا چند دقیق نیست، چون یک قضیه هلیه بسیطه دارند و یک مطابق قضیه هلیه بسیطه داریم که در مطابق قضیه هلیه بسیطه که وجود الشیء است، چیزی به نام نسبت حکمیه نیست؛ چون معنا ندارد شیء با خودش نسبت داشته باشد، اما در خود قضیه هلیه بسیطه یک موضوعی داریم که هلیه بسیطه حکایت می‌کند از آن واقعیت و ثبوت الشیء ـ

هذا کله در قضایای حملیه موجیه بود.

اما در قضایای سالبه، نسبت به هلیات مرکبه سالبه مثل علی قائم نیست، سه رکن داریم: موضوع، محمول و نسبت حکمیه و حکم نداریم، چون عدم الحکم داریم یعنی سلب الحمل است نه حمل السلب.

اما اگر قضیه سالبه، هلیه بسیطه باشد، فقط دو رکن است: موضوع و محمول.

ـ در اینجا هم استاد فیاضی فرموده‌اند یان کلام چندان دقیق نیست، چون در قضایای سالبه اعم از هلیات مرکبه یا بسیطه حکم نداشته باشیم، بلکه حکم داریم، لذا ثبوت شیء لشیء است یا حکم به عدم ثبوت شیء لشیء است؛ لذا حکم می‌کنیم که قیام برای علی نیست. پس در قضایای سالبه گرچه حمل نداریم ولی حکم داریم و این دو نباید با هم مخلوط شوند ـ

۵

تطبیق

هيولانيا ، لشباهته في خلوه عن المعقولات الهيولى ، في كونها بالقوة بالنسبة إلى جميع الصور ، وثانيتها العقل بالملكة ، وهي المرتبة التي تعقل فيها الأمور البديهية ، من التصورات والتصديقات ، فإن تعلق العلم بالبديهيات ، أقدم من تعلقه بالنظريات.

وثالثتها العقل بالفعل ، وهو تعلقه النظريات بتوسيط البديهيات ، وإن كانت مرتبة بعضها على بعض.

ورابعتها عقله لجيمع ما استفاده ، من المعقولات البديهية والنظرية ، المطابقة لحقائق العالم العلوى والسفلى ، باستحضاره الجميع والتفاته إليها بالفعل ، فيكون عالما علميا مضاهيا للعالم العيني ، ويسمى العقل المستفاد.

الفصل السادس

في مفيض هذه الصور العلمية

أما الصور العقلية الكلية فإن مفيضها ، المخرج للإنسان مثلا من القوة إلى الفعل ، عقل مفارق للمادة ، عنده جميع الصور العقلية الكلية ، وذلك أنك قد عرفت أن هذه الصور ، بما أنها علم مجردة عن المادة ، على أنها كلية تقبل الاشتراك بين كثيرين ، وكل أمر حال في المادة ، واحد شخصي لا يقبل الاشتراك ، فالصورة العقلية مجردة عن المادة ، ففاعلها المفيض لها أمر مجرد عن المادة ، لأن الأمر المادي ضعيف الوجود ، فلا يصدر عنه ما هو أقوى منه وجودا ، على أن فعل المادة مشروط بالوضع الخاص ، ولا وضع للمجرد.

وليس هذا المفيض المجرد هو النفس ، العاقلة لهذه الصور المجردة العلمية ،

لأنها بعد بالقوة بالنسبة إليها ، وحيثيتها حيثية القبول دون الفعل ، ومن المحال أن يخرج ما بالقوة ، نفسه من القوة إلى الفعل.

فمفيض الصورة العقلية جوهر عقلي مفارق للمادة ، فيه جميع الصور العقلية الكلية ، على نحو ما تقدم من العلم الإجمالي العقلي ، تتحد معه النفس المستعدة للتعقل ، على قدر استعدادها الخاص ، فيفيض عليها ما تستعد له ، من الصور العقلية وهو المطلوب.

وبنظير البيان السابق يتبين ، أن مفيض الصور العليمة الجزئية ، جوهر مثالي مفارق ، فيه جميع الصور المثالية الجزئية ، على نحو العلم الإجمالي ، تتحد معه النفس على قدر ما لها من الاستعداد.

الفصل السابع

ينقسم العلم الحصولي إلى تصور وتصديق

لأنه إما صورة حاصلة من معلوم واحد أو كثير ، من غير إيجاب أو سلب ، ويسمى تصورا ، كتصور الإنسان والجسم والجوهر ، وإما صورة حاصلة من معلوم معها ، إيجاب شيء لشيء أو سلب شيء عن شيء ، كقولنا الإنسان ضاحك وقولنا ليس الإنسان بحجر ، ويسمى تصديقا ، وباعتبار حكمه قضية.

ثم إن القضية بما تشتمل ، على إثبات شيء لشيء أو نفي شيء عن شيء ، مركبة من أجزاء فوق الواحد.

والمشهور أن القضية الموجبة مؤلفة ، من الموضوع والمحمول والنسبة الحكمية ، وهي نسبة المحمول إلى الموضوع ، والحكم باتحاد الموضوع مع المحمول ، هذا في الهليات المركبة ، التي محمولاتها غير وجود الموضوع ، وأما

الهليات البسيطة التي محمولها وجود الموضوع ، كقولنا الإنسان موجود ، فأجزاؤها ثلاثة ، الموضوع والمحمول والحكم إذ لا معنى لتخلل النسبة ، وهي الوجود الرابط بين الشيء ونفسه.

وأن القضية السالبة مؤلفة ، من الموضوع والمحمول ، والنسبة الحكمية الإيجابية ولا حكم فيها ، لا أن فيها حكما عدميا ، لأن الحكم جعل شيء شيئا ، وسلب الحكم عدم جعله لا جعل عدمه.

والحق أن الحاجة إلى تصور النسبة الحكمية ، إنما هي من جهة الحكم ، بما هو فعل النفس لا بما هو جزء القضية ، أي إن القضية إنما ، هي الموضوع والمحمول والحكم ، ولا حاجة في تحقق القضية ، بما هي قضية إلى تصور النسبة الحكمية ، وإنما الحاجة إلى تصورها ، لتحقق الحكم من النفس ، وجعلها الموضوع هو المحمول ، ويدل على ذلك ، تحقق القضية في الهليات البسيطة ، بدون النسبة الحكمية التي تربط المحمول بالموضوع.

فقد تبين بهذا البيان ، أولا أن القضية الموجبة ذات أجزاء ثلاثة ، الموضوع والمحمول والحكم ، والسالبة ذات جزءين الموضوع والمحمول ، وأن النسبة الحكمية ، تحتاج إليها النفس في فعلها الحكم ، لا القضية بما هي قضية في انعقادها.

وثانيا أن الحكم فعل من النفس ، في ظرف الإدراك الذهني ، وليس من الانفعال التصوري في شيء ، وحقيقة الحكم في قولنا زيد قائم مثلا ، أن النفس تنال من طريق الحس موجودا واحدا ، هو زيد القائم ثم تجزئه إلى مفهومي زيد ، والقائم وتخزنهما عندها ، ثم إذا أرادت حكاية ما وجدته في الخارج ، أخذت صورتي زيد والقائم من خزانتها ، وهما اثنتان ثم جعلتهما واحدا ذا وجود واحد ، وهذا هو الحكم الذي ذكرنا ، أنه فعل للنفس تحكى به الخارج على ما كان.

فالحكم فعل للنفس ، وهو مع ذلك من الصور الذهنية الحاكية لما