درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۱۳: جلسه صد و سیزدهم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

طرح یک اشکال و جواب

اشکال: اگر علم مجرد است، پس چرا نیاز به ابزار مادی دارد، مثلا برای علم به یک صورت احساسی، نیازمند به یک دستگاه مادی به نام ابزار بینایی هستیم یا برای ادراک علم احساسی به نام زبری و نرمی، نیازمند دستگاهی به نام لامسه هستیم؟

جواب: ابزار مادی برای استعداد نفس نسبت به ادراک آن صورت علمی احساسی، نیاز است نه اینکه خود صورت علمی مادی باشد، بلکه مجرد است و من جمیع الجهات بالفعل است. بر این اساس حصول علم به صورت یک شیء، به معنای همان فعل و انفعالات در اعصاب و مغز نیست.

۴

تطبیق

۵

بیان قولی در تعقل و نظر علامه نسبت به آن

یک نظریه‌ای در رابطه با تعقل و عقل ـ عقل عبارت بود از علمی که قابل انطباق بر کثیرین است و نه ماده است و آثار آن را داراست ـ است که وقتی تعقل می‌کنیم، این علم عقلی با تقشیر و تجرید انجام می‌شود، یعنی نفس یک امور جزئی را ادراک می‌کند و از آنها الغاء خصوصیت می‌کند، و مفهوم کلی را انتزاع می‌کند، مثلا نفس مواجه با زید، عمرو و بکر و... می‌شود و بعد الغاء خصوصیات فردی هر شخص می‌کند و یک مفهوم کلی به نام انسان از آنها انتزاع می‌کند. و این تقشیر و تجرید یک عملیات مادی است مثل باغبانی که زوائد و پوست درختان را جدا می‌کند تا مرتب شود، ذهن هم زوائد و جزئیات را حذف می‌کند تا کلی شود، که در نظر علامه این نظریه فقط یک تشبیه معقول به محسوس است، نه اینکه واقعا یک عملیات مادی واقع شود.

۶

تطبیق

۷

کشف سه عالم از طریق برهان إنی در موارد علم

اگر سه طور علم داریم: علم احساسی، علم خیالی، علم تعقلی ـ که هر سه مجرد هستند ـ به برهان إن کشف می‌کنیم که در عالم واقع، سه جهان وجود دارد:

۱ـ عالم ماده ۲ـ عالم مثال یا برزخ ۳ـ عالم عقل که در طول یکدیگر واقع شده‌اند و اعلی مراتب جهان، عالم عقل است و در رتبه دوم عالم مثال و ادنی مراتب عالم ماده است.

برای روشن شدن این مطلب، ذکر دو نکته لازم است:

۱ـ علم یعنی حصول المعلوم عند العالم.

۲ـ برای ادراک علم مثلا جاهل عالم شود، جاهل سراغ عالم می‌رود و علم پیدا می‌کند.

سوال این است: ما اثبات کردیم که سه نوع علم داریم، علم احساسی، علم مثالی یا خیالی و علم تعقلی. حال چطور این نفس عالم به علم احساسی می‌شود، از طرفی حصول این علم بدون علت که محال است؛ پس معلوم می‌شود که در علم احساسی که شرط است، حضور ماده و عوارض ماده؛ پس نفس ارتباط پیدا می‌کند با عالمی که در آن ماده و آثار آن واقع شده است که آن «عالم ماده» است.

در علم خیالی هم که ادراکی تحقق پیدا می‌کرد که ماده حضور نداشت، اما عوارض آثار ماده را دارد؛ پس وقتی علم خیالی تحقق پیدا می‌کند که نفس باید ارتباط با حقیقتی پیدا کند، که آن حقیقت ماده ندارد و آثار و عوارض ماده را داراست که آن حقیقت «عالم مثال یا برزخ یا واسطه ـ که واسطه واقع شده بین عالم ماده و عقل ـ » و در علم تعقلی یا عقل آنجایی که نفس ادراک پیدا می‌کند یک مفهومی را که نه ماده و نه اثار ماده را دارد، نفس با یک حقیقتی ارتباط برقرار کرده است که علمی پیدا کند که آن علم نه مرتبط با ماده است و نه آثار مادی را دارد، که آن حقیقت «عالم عقل» است.

۸

تطبیق

۹

اقسام عالم مثال

۱ـ عالم مثال منفصل: عالم مثالی که خارج از وجود انسان تحقق دارد، که این همان عالم مثالی بود که تا حال صحبت بود.

۲ـ عالم مثال متصل: عالم مثالی که در درون وجود انسان تحقق دارد، نفس بعد از آنکه ارتباط با عالم مثال متصل پیدا کرد، یک علم مثالی در نفس محقق می‌شود که صورت‌هایی پیدا می‌کند که ماده ندارند، ولی آثار ماده را دارند که وقتی این صورت‌ها را گرفت در آن یک قوه‌ای تحقق پیدا می‌کند که صورت‌هایی را خلق کند، ـ صورت‌های شایسته یا ناشایسته ـ مثلا الان در ذهن خود صور مثالی را ایجاد می‌کنم، مثلا اتاق‌هایی و محراب‌هایی و... را تصور می‌کنم که حالا نفس من شایستگی و استعداد پیدا می‌کند که خودش یک صورت جدیدی را خلق کند، مثلا نفس من صورتی را به نام طراحی یک آکادمی بزرگ مثالی ایجاد می‌کند.

یا صورت ناشایستی را تصور می‌کند، مثلا نفسم خودم را در مدار پادشاهی تصور می‌کند و خدمتکار‌ها و... را تصور می‌کند.

اما این تصورات در ذهن من به این معنا نیست که در آن عالم مثال هم تحقق پیدا می‌کند، چرا که این تصورات در ارتباط با عالم مثال متصل است که در وجود ماست، ولی مثال منفصل واقعیت خارجی دارد و یک عالمی است که بیرون از وجود انسان محقق است.

۱۰

تطبیق

ويسمى عقلا وتعقلا ، والجزئي ما يمتنع فرض صدقه على كثيرين ، كالعلم بهذا الإنسان ، بنوع من الاتصال بمادته الحاضرة ، ويسمى علما إحساسيا ، وكالعلم بالإنسان الفرد من غير حضور مادته ، ويسمى علما خياليا ، وعد هذين القسمين ممتنع الصدق على كثيرين ، إنما هو من جهة اتصال أدوات الإحساس ، بالمعلوم الخارجي في العلم الإحساسي ، وتوقف العلم الخيالي على العلم الإحساسي ، وإلا فالصورة الذهنية كيفما فرضت ، لا تأبى أن تصدق على كثيرين.

والقسمان جميعا مجردان عن المادة لما تقدم (١) ، من فعلية الصورة العلمية ، في ذاتها وعدم قبولها للتغير.

وأيضا الصورة العلمية كيفما فرضت ، لا تمتنع عن الصدق على كثيرين ، وكل أمر مادي متشخص ، ممتنع الصدق على أزيد من شخص واحد.

وأيضا لو كانت الصورة الحسية أو الخيالية مادية ، منطبعة بنوع من الانطباع في جزء بدني ، لكانت منقسمة بانقسام محلها ، ولكان في مكان وزمان وليس كذلك ، فالعلم لا يقبل القسمة ، ولا يشار إليه إشارة وضعية مكانية ، ولا أنه مقيد بزمان ، لصحة تصورنا الصورة المحسوسة في وقت ، بعد أمد بعيد على ما كانت عليه ، من غير تغير فيها ، ولو كانت مقيدة بالزمان لتغيرت بتقضيه.

وما يتوهم من مقارنة حصول العلم للزمان ، إنما هو مقارنة شرائط حصول الاستعداد له ، لا نفس العلم.

وأما توسط أدوات الحس في حصول الصورة المحسوسة ، وتوقف الصورة الخيالية على ذلك ، فإنما هو لحصول الاستعداد الخاص للنفس ، لتقوى به على تمثيل الصورة العلمية ، وتفصيل القول في علم النفس ، ومما تقدم يظهر أن قولهم ،

__________________

(١) في الفصل السابق.

إن التعقل إنما هو بتقشير المعلوم ، عن المادة والأعراض المشخصة له ، حتى لا يبقى إلا الماهية المعراة عن القشور ، كالإنسان المجرد عن المادة الجسمية ، والمشخصات الزمانية والمكانية والوضعية وغيرها ، بخلاف الإحساس المشروط بحضور المادة ، واكتناف الأعراض والهيئات الشخصية ، والخيال المشروط ببقاء الأعراض والهيئات المشخصة ، من دون حضور المادة ، قول على سبيل التمثيل للتقريب ، وإلا فالمحسوس صورة مجردة علمية ، واشتراط حضور المادة والاكتناف بالأعراض ، المشخصة لحصول الاستعداد في النفس للإحساس ، وكذا اشتراط الاكتناف بالمشخصات للتخيل ، وكذا اشتراط التقشير في التعقل ، للدلالة على اشتراط تخيل أزيد من فرد واحد ، في حصول استعداد النفس لتعقل الماهية الكلية ، المعبر عنه بانتزاع الكلي من الأفراد.

وتبين مما تقدم أيضا أن الوجود ينقسم ، من حيث التجرد عن المادة وعدمه ، إلى ثلاثة عوالم كلية ، أحدها عالم المادة والقوة ، والثاني عالم التجرد عن المادة دون آثارها ، من الشكل والمقدار والوضع وغيرها ، ففيه الصور الجسمانية وأعراضها وهيئاتها الكمالية ، من غير مادة تحمل القوة والانفعال ، ويسمى عالم المثال والبرزخ ، بين عالم العقل وعالم المادة ، والثالث عالم التجرد عن المادة وآثارها ، ويسمى عالم العقل.

وقد قسموا عالم المثال إلى ، المثال الأعظم القائم بذاته ، والمثال الأصغر القائم بالنفس ، الذي تتصرف فيه النفس كيف تشاء ، بحسب الدواعي المختلفة الحقة والجزافية ، فتأتي أحيانا بصور حقة صالحة ، وأحيانا بصور جزافية تعبث بها.

والعوالم الثلاثة المذكورة مترتبة طولا ، فأعلاها مرتبة وأقواها وأقدمها وجودا ، وأقربها من المبدإ الأول تعالى ، عالم العقول المجردة ، لتمام فعليتها وتنزه ذواتها عن شوب المادة والقوة ، ويليه عالم المثال المتنزه عن المادة دون آثارها ، ويليه عالم المادة موطن كل نقص وشر ، ولا يتعلق بما فيه علم ، إلا من

جهة ما يحاذيه من المثال والعقل.

الفصل الثالث

ينقسم العلم انقساما آخر إلى كلي وجزئي

والمراد بالكلي ما لا يتغير بتغير المعلوم بالعرض ، كصورة البناء التي يتصورها البناء ، في نفسه ليبنى عليها ، فالصورة عنده على حالها قبل البناء ، ومع البناء وبعد البناء وإن خرب وانهدم ، ويسمى علم ما قبل الكثرة ، والعلوم الحاصلة من طريق العلل ، كلية من هذا القبيل دائما ، كعلم المنجم بأن القمر منخسف ، يوم كذا ساعة كذا إلى مدة كذا ، يعود فيه الوضع السماوي ، بحيث يوجب حيلولة الأرض بينه وبين الشمس ، فعلمه ثابت على حاله قبل الخسوف ومعه وبعده.

والمراد بالجزئي ما يتغير بتغير المعلوم بالعرض ، كما إذا علمنا من طريق الإبصار بحركة زيد ، ثم إذا وقف عن الحركة ، تغيرت الصورة العلمية من الحركة إلى السكون ، ويسمى علم ما بعد الكثرة.

فإن قلت التغير لا يكون إلا بقوة سابقة ، وحاملها المادة ولازمه كون العلوم الجزئية مادية لا مجردة.

قلنا العلم بالتغير غير تغير العلم ، والمتغير ثابت في تغيره لا متغير ، وتعلق العلم به أعني حضوره عند العالم ، من حيث ثباته لا تغيره وإلا لم يكن حاضرا ، فلم يكن العلم حضور شيء لشيء هذا خلف.