درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۰۷: صد و هفتم

 
۱

خطبه

۲

فصل چهاردهم: صفات حرکت (سرعت و بطؤ یا کندی)

یکی از صفات حرکت سرعت و بطؤ است، یعنی تندی و کندی حرکت؛

تعریف سرعت: پیمودن مسافت بیشتر در زمان کمتر

تعریف بطؤ: پیمودن مسافت کمتر در زمان بیشتر

البته سرعت و بطؤ به دو گونه متصور می‌شود:

۱ـ مسافت ثابت باشد که مثلا یک ماشین در یک ساعت این مقدار را می‌پیماید و دیگری در دو ساعت می‌پیماید که ماشین اول سرعت دارد و ماشین دوم بطؤ و کندی دارد.

۲ـ هر دو یک ساعت مثلا حرکت می‌کنند، که ماشین اول ۱۵۰ کیلومتر را طی می‌کند و ماشین دوم ۵۰ کیلومتر را طی می‌کند.

مسائل مربوط به سرعت و بطؤ

۱ـ حرکت متصف به بطؤ اینطور نیست که بطؤ سکون به اضافه حرکت باشد ـ یعنی سکون بین آن متخلل شده باشد و مثلا یک مقدار می‌ایستد و سپس حرکت می‌کند ـ، و سرعت حرکت سریع حرکت خالص باشد، کما اینکه بعضی تصور کرده‌اند، چون حرکت یک وجود تدریجی واحد سیال متصل است، لذا با هر سکونی حرکت قبلی از بین می‌رود و اگر حرکتی دوباره ایجاد شود، حرکت جدید محسوب می‌شود.

بلکه حرکت بطؤ عبارت است از نحوه‌ای از تغییر تدریجی که تبدیل و تغییر از قوه به فعل آن، از شتاب کمتری برخوردار است و حرکت سریع یعنی آن تغییر از قوه به فعلی که از شتاب بیشتری برخوردار است.

۲ـ در نوع رابطه سرعت و کندی دو نظر است:

الف) نظر مشهور: تقابل دارند، یعنی بالذات یکدیگر را طرد می‌کند و تقابل از نوع تضاد است که هر دو امر وجودی هستند و رابطه تناقض یا ملکه و عدم ندارند، چون در اینجا هر دو امر وجودی هستند و رابطه تضایف ندارند چون متضایفان تکایف دارند به این معنا که تا فوقیت محقق شد، باید تحتیت هم محقق باشد و در اینجا می‌شود که سرعت باشد ولی بطؤ نباشد، مثل یک ماشین سریع.

ب) نظر مصنف: این نظر فی حد نفسه خوب است، و لکن از اساس مردود است، چون در امر متضاد شرط شده است که امران وجودیان بینهما غایه الخلاف مثل سفیدی و سیاهی یا سردی و گرمی؛ در حالی که بین سرعت و کندی غایه الخلاف نیست، چون در دو طرف تندی و کندی درجات و مراتبی است که نمی‌توان گفت بین دو این مقدار، غایه الخلاف وجود دارد، پس رابطه تضاد نیست.

بلکه سرعت و بعد دو وصف برای یک امر وجودی هستند و این دو امر اضافی هستند به تبع موصوفشان قابلیت اشتداد و ضعف دارند، و یا به عبارت دیگر دو کلی مشکک اند و ذو مراتب اند به تبع موصوفشان هستند.

۳

تطبیق

۴

فصل پانزدهم: سکون

سکون دو معنا دارد:

۱ـ سکون به معنای عدم الحرکه عما من شأنه الحرکه است.

۲ـ ثبات یک شیء یا به عبارت دیگر استقرار یک شیء زمان به این معنا که یک شیئی در زمان اول در همان نقطه‌ای باشد که در زمان دوم است.

و وقتی که حرکت و سکون گفته می‌شود مراد معنای عدمی از سکون است، چون در قبال حرکت قرار گرفته است و اینکه ثبات و استقرار گفته می‌شود در حقیقت لازمه امری است که آن امر تقابل دارد نسبت به حرکت.

مسأله: در عالم جسم امری که ساکن باشد، نداریم، چون همه امور جسمانی حرکت در جوهر دارند و در نیتجه اعراض آن هم متحرک اند ـ گرچه لازم نیست نوع آن عرض تفاوت کند، بلکه فرد آن تفاوت می‌کند ـ

اما در عالم ماده دو مورد سکون وجود دارد:

در وصل‌ها که وصل در «آن» واقع می‌شود و آن هم که طرف زمان بود لذا تدریجی نیست، و وصل واقع شده در «آن» هم سکون است.

در شکل‌ها: مثلا مربع کشیده می‌شود، این مربع در همان آنی که این چهار خط به هم وصل شده‌اند، تشکیل می‌شود. پس در آنی که شکل در آن تحقق پیدا می‌کند، سکون وجود دارد.

۵

تطبیق

وخامسا أن الزمان لا أول له ولا آخر له ، بمعنى الجزء الذي لا ينقسم من مبتدئه أو منتهاه ، لأن قبول القسمة ذاتي له.

الفصل الرابع عشر

في السرعة والبطؤ

إذا فرضنا حركتين واعتبرنا النسبة بينهما ، فإن تساوتا زمانا ، فأكثرهما قطعا للمسافة أسرعهما ، وإن تساوتا مسافة فأقلهما زمانا أسرعهما ، فالسرعة قطع مسافة كثيرة في زمان قليل ، والبطؤ خلافه.

قالوا إن البطؤ ليس بتخلل السكون ، بأن تكون الحركة ، كلما كان تخلل السكون فيها أكثر كانت أبطأ ، وكلما كان أقل كانت أسرع ، وذلك لاتصال الحركة بامتزاج القوة والفعل فيها ، فلا سبيل إلى تخلل السكون فيها.

وقالوا إن السرعة والبطؤ ، متقابلان تقابل التضاد ، وذلك لأنهما وجوديان ، فليس تقابلهما تقابل التناقض ، أو العدم والملكة وليسا بالمتضائفين ، وإلا كانا كلما ثبت أحدهما ، ثبت الآخر وليس كذلك ، فلم يبق إلا أن يكونا متضادين ، وهو المطلوب.

وفيه أن من شرط المتضادين ، أن يكون بينهما غاية الخلاف ، وليست بمتحققة بين السرعة والبطؤ ، إذ ما من سريع ، إلا ويمكن أن يفرض ما هو أسرع منه ، وكذا ما من بطيء ، إلا ويمكن أن يفرض ما هو أبطأ منه.

والحق أن السرعة والبطؤ وصفان إضافيان ، فسرعة حركة بالنسبة إلى أخرى ، بطؤ بعينها بالنسبة إلى ثالثة ، وكذلك الأمر في البطؤ ، والسرعة بمعنى الجريان والسيلان خاصة لمطلق الحركة ، ثم تشتد وتضعف ، فيحدث بإضافة بعضها إلى بعض السرعة والبطؤ الإضافيان.

الفصل الخامس عشر

في السكون

يطلق السكون على ، خلو الجسم من الحركة قبلها أو بعدها ، وعلى ثبات الجسم على حاله التي هو عليها ، والذي يقابل الحركة هو المعنى الأول ، والثاني لازمه وهو معنى عدمي ، بمعنى انعدام الصفة عن موضوع قابل هو الجسم ، فيكون هو عدم الحركة عما من شأنه أن يتحرك ، فالتقابل بينه وبين الحركة تقابل العدم والملكة ، ولا يكاد يخلو عن الحركة جسم أو أمر جسماني ، إلا ما كان آني الوجود ، كالوصول إلى حد المسافة ، وانفصال شيء من شيء ، وحدوث الأشكال الهندسية ونحو ذلك.

الفصل السادس عشر

في انقسامات الحركة

تنقسم الحركة ، بانقسام الأمور الستة التي تتعلق بها ذاتها.

فانقسامها بانقسام المبدإ والمنتهى ، كالحركة من مكان كذا إلى مكان كذا ، والحركة من لون كذا إلى لون كذا ، وحركة النبات من قدر كذا إلى قدر كذا.

وانقسامها بانقسام الموضوع ، كحركة النبات وحركة الحيوان وحركة الإنسان.

وانقسامها بانقسام المقولة كالحركة في الكيف ، والحركة في الكم