درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۶: جلسه نود و ششم

 
۱

خطبه

۲

فصل نهم: مسافت

تعریف مسافت: همان حرکت است یا به عبارت دیگر: آن امر واحد متصل سیالی که اجزاء وهمی غیر قار آن، بر متحرک بار می‌شود و متحرک (آن امر ثابتی که متصف به حرکت می‌شود) به آن متلبس می‌شود، مثلا اگر حرکت در مقوله أین باشد، که مکان گاهی اوقات ثابت است، مثلا مکان استقرار این قلم، یک امر ثابت است. و گاهی این قلم از نقطه الف رها می‌شود و به نقطه ب می‌رسد که این أین برای این جسم، یک أین غیر ثابت سیال است که بر متحرک (قلم) سوار است که به این، مسافت حرکت می‌گویند. یا مثلا یک میوه مثل طالبی کم کم رشد می‌کند و بزرگ می‌شود، که این حجم روان و سیالی که این طالبی داشته، مسافت حرکت است. ـ البته نکاتی از استاد مصباح یزدی در آموزش فلسفه ج۲ درس ۵۶ ویژگی‌های حرکت مطرح شده است ـ . پس روشن شد که مراد از مسافت فاصله نیست، چون گاهی در اصطلاحات متعارف مسافت را به معنای فاصله بکار برده می‌شود مثلا گفته می‌شود مسافت مشهد تا تهران این مقدار است، بلکه مسافت یعنی خود حرکت.

حکمی از احکام مسافت: بایستی دانست که مسافت و حرکت امری است که دارای ماهیت است. در همان مثال طالبی حجم سیال طالبی ماهیت دارد.

دلیل این حکم: صغری: مسافت حرکت ممکن است. کبری: هر ممکنی دارای ماهیت است. نتیجه: مسافت و حرکت یا مسافت حرکت دارای ماهیت است.

طرح یک اشکال:

بیان غیر فنی اشکال: اینکه گفته مسافت دارای ماهیت است و از طرفی مسافت همان حرکت است یعنی امر وجودی سیال غیر قار. و اگر بخواهید به این امر سیال غیر وجودی بگویید که ماهیت دارد، در واقع بایستی قائل شوید که تشکیک در ماهیت امکان دارد، چون حرکت در هر جزئی در مرتبه‌ای است غیر مرتبه‌ای که در جزء وهمی قبلی بوده است و می‌خواهید از همین حرکت، ماهیتی برای حرکت قائل شوید و اگر ماهیت قرار است قائل شوید، باید یک مراتب و تشکیکی را در ماهیت قائل شوید در حالی که محال است ماهیت تشکیک داشته باشد، چون لذا تشکیک ماهیت به معنای اصاله ماهیت است، چون امر اعتباری که نمی‌تواند ذو مراتب باشد و امر اعتباری یا هست یا نه.

بیان فنی اشکال: ماهیت قابل تغییر و تشکیک نیست. آنچه قابل تغییر و تشکیک نیست، نمی‌تواند منشأ انتزاع حرکت باشد. نتیجه: ماهیت نمی‌تواند منشأ انتزاع حرکت باشد یا به عبارت دیگر چطور ممکن است از مسافت حرکت، ماهیت انتزاع شود.

جواب:

اینکه بیان شد که مسافت دارای ماهیت است، نه بما انه وجود سیال غیر قار، بلکه همین کم غیر قار سیالی که وجود دارد، این وجود قابل انقسام است به انقسام وهمی به اقسام مختلفی تقسیم می‌شود و آنچه که قابل انقسام است، دارای حد است؛ پس وجود سیال دارای حد است؛ مثلا: وقتی این طالبی که بزرگ می‌شود در هر نقطه‌ای که حجم آن را وهماً نگه داریم؛ این یک جزئی از مسافت حرکت است که یک نقطه دیگر جزء دیگری از مسافت حرکت است و نقطه ثالثی هم جزء دیگری از همان مسافت حرکت است و در هر قسمی می‌توان یک حدی را انتزاع کرد، ـ که مراد از حد یعنی مرز مشترک بین قبل و بعد ـ که از آن حد می‌توان ماهیت را انتزاع کرد و هر جزئی دارای یک ماهیتی است.

۳

تطبیق

الفصل الثامن

في ارتباط المتغير بالثابت

ربما قيل إن وجوب استناد المتغير المتجدد ، إلى علة متغيرة متجددة مثله ، يوجب استناد علته المتغيرة المتجددة أيضا ، إلى مثلها في التغير والتجدد وهلم جرا ، ويستلزم ذلك أما التسلسل أو الدور ، أو التغير في المبدإ الأول تعالى عن ذلك.

وأجيب بأن التجدد والتغير ، ينتهي إلى جوهر متحرك بجوهره ، فيكون التجدد ذاتيا له ، فيصح استناده إلى علة ثابتة توجد ذاته ، لأن إيجاد ذاته عين إيجاد تجدده

الفصل التاسع

في المسافة التي يقطعها المتحرك بالحركة

مسافة الحركة هي ، الوجود المتصل السيال ، الذي يجري على الموضوع المتحرك ، وينتزع منه لا محالة مقولة من المقولات ، لكن لا من حيث إنه متصل واحد متغير ، فإن لازمه وقوع التشكيك في الماهية وهو محال ، بل من حيث إنه منقسم إلى أقسام آنية الوجود ، كل قسم منه نوع من أنواع المقولة مبائن لغيره ، كنمو الجسم مثلا فإنه حركة منه في الكم ، يرد عليه في كل آن من آنات الحركة ، نوع من أنواع الكم المتصل ، مبائن للنوع الذي ورد عليه في الآن السابق ، والنوع الذي سيرد عليه في اللاحق.

فمعنى حركة الشيء في المقولة ، أن يرد على الموضوع في كل آن ، نوع من أنواع المقولة ، مبائن للنوع الذي يرد عليه في آن غيره.

الفصل العاشر

في المقولات التي تقع فيها الحركة

المشهور بين قدماء الفلاسفة ، أن المقولات التي تقع فيها الحركة أربع مقولات ، الأين والكيف والكم والوضع.

أما الأين فوقوع الحركة فيه ظاهر ، كالحركات المكانية التي في الأجسام ، لكن في كون الأين مقولة برأسها كلام ، وإن كان مشهورا بينهم ، بل الأين ضرب من الوضع ، وعليه فالحركة الأينية ضرب من الحركة الوضعية.

وأما الكيف فوقوع الحركة فيه ، وخاصة في الكيفيات غير الفعلية ، كالكيفيات المختصة بالكميات ، كالاستواء والاعوجاج ونحوهما ظاهر ، فإن الجسم المتحرك في كمه ، يتحرك في الكيفيات القائمة بكمه.

وأما الكم فالحركة فيه ، تغير الجسم في كمه ، تغيرا متصلا بنسبة منتظمة تدريجا ، كالنمو الذي هو زيادة الجسم في حجمه ، زيادة متصلة منتظمة تدريجا.

وقد أورد عليه ، أن النمو إنما يتحقق بانضمام ، أجزاء من خارج إلى أجزاء الجسم ، فالكم الكبير اللاحق هو الكم العارض ، لمجموع الأجزاء الأصلية والمنضمة ، والكم الصغير السابق ، هو الكم العارض لنفس الأجزاء الأصلية ، والكمان متباينان غير متصلين لتباين موضوعيهما ، فلا حركة في كم بل هو زوال كم وحدوث آخر.