درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۵: جلسه نود و پنجم

 
۱

خطبه

۲

فصل هفتم: فاعل حرکت و فصل هشتم: اشکال در ارتباط متغیر با ثابت و پاسخ آن

این فصل و فصل بعدی به هم پیوسته است و اساسا فصل بعدی صرفا طرح اشکال و پاسخ به آن است و از جهت اهمیت فصل جدیدی ذکر شده است.

مطلب اول: تعریف محرک: ایجاد کننده حرکت در موضوع (متحرک) محرّک یا فاعل حرکت می‌گویند.

مطلب دوم: اثبات محرّک: اثبات محرک در دو مرحله است:

۱ـ مدعا: هر حرکتی در یک متحرک نیازمند به محرک است، یعنی هر خروج تدریجی از قوه به فعل نسبت به موضوع حرکت (متحرک) که امری ثابت بود، نیازمند به ایجاد کننده است.

اما اثبات مدعا: قیاس اقترانی شکل اول: صغری: حرکت ممکن الوجود است. کبری: هر ممکن الوجودی برای تحقق نیازمند به علت. نتیجه: بنابر این هر حرکتی برای تحقق نیازمند به علت است.

۲ـ مدعا: خود متحرک نمی‌تواند علت ایجاد کننده حرکت در خود باشد.

اثبات مدعا به دو دلیل:

دلیل اول: قیاس استثنایی اتصالی: اگر متحرک خود علت ایجاد کننده حرکت در خود باشد، لازم می‌آید هم فاعل و هم قابل حرکت باشد و اللازم باطل فالملزوم مثله.

اثبات ملازمه: چون از آن جهت که می‌خواهد ایجاد کننده حرکت باشد، فاعل حرکت باید باشد و از آن جهت که حرکت بپذیرد، باید قابل حرکت باشد.

بطلان تالی: چون اجتماع نقضین است، چون وقتی گفته می‌شود که فاعل حرکت باشد، یعنی واجد حرکت باشد و قابل حرکت بودن یعنی فاقد حرکت بودن، پس شیء واحد هم واجد حرکت و هم فاقد حرکت است و این اجتماع

نقضین است.

دلیل دوم: قیاس اقترانی شکل اول: صغری: متحرک بالقوه دارای حرکت است. کبری: آنچه بالقوه دارای حرکت است، نمی‌تواند ایجاد کننده فعلیت حرکت باشد. نتیجه: پس متحرک نمی‌تواند ایجاد کننده فعلیت حرکت باشد.

پس از این دو مرحله بدست آمد: اولا هرحرکتی نیازمند به فاعل حرکت است و ثانیا خود متحرک نمی‌تواند موجد حرکت باشد. پس محرک اثبات شد.

مطلب سوم: احکام محرک:

که یک حکم بیان شده است: ایجاد کننده بلاواسطه حرکت ـ علت مباشر برای ایجاد حرکت ـ خود باید متحرک و امر تدریجی باشد و نمی‌شود ثابت باشد.

دلیل این حکم، یک قیاس استثنایی اتصالی: صغری: اگر فاعل حرکت ثابت باشد، لازم می‌آید هیچ یک از اجزاء حرکت سیال و تدریج نداشته باشند، واللازم باطل فالملزوم مثله.

اثبات صغری: عدم انفکاک معلول از علت تامه است. فرض شود که الان علتی است که آن فاعل حرکت است، و یک حرکت که اجزاء دارد که اگر قرار باشد، فاعل حرکت امر ثابتی باشد و معلول هم از علت خودش جدا نمی‌شود، پس این جزء باید همراه با محرک ثابت باشد و جزء بعدی هم باید همراه با محرک ثابت باشد و جزء بعدی هم همینطور و همین طور همه اجزاء بعدی؛ پس نتیجه این می‌شود که اجزاء حرکت باید ثابت باشند و در نتیجه تدریج و سیالی نخواهیم داشت.

بطلان لازم: چون اگر اجزاء حرکت ثابت باشد، هیچگاه حرکتی به وجود نخواهد آمد و حرکت وقتی است که خروج تدریجی از قوه به فعل داشته باشیم و وقتی فاعل ثابت است، چطور حرکت خواهیم داشت.

مطلب چهارم: طرح اشکال و پاسخ آن

اشکال: برای طرح اشکال توجه به دو نکته لازم است:

۱ـ سلسله تمامی علل به ذات حق تعالی منتهی می‌شود و همه اشیاء مخلوق خداوند است.

۲ـ متحرک نیازمند به محرکی است، که خود متغیر باشد. ـ که الان اثبات شد که هر متحرکی نیازمند به محرکی است که خود متغیر باشد ـ.

اشکال این است: اگر فاعل حرکت متحرک باشد، یا دور یا تسلسل لازم می‌آید یا اینکه مبدأ اول حرکت یعنی خداوند هم متغیر باشد و اللازم من جمیع اقسامه باطل فالملزوم مثله.

اثبات صغری: دور لازم می‌آید، چون حرکت در متحرک متوقف بر حرکت محرک است، و اگر حرکت محرک هم توسط متحرک باشد، دور واضح است و اگر متوقف بر شیئ ثالثی است، دور مضمر است. و تسلسل لازم می‌آِید اگر حرکت متحرک متوقف بر محرک باشد و حرکت محرک هم متوقف بر محرک دیگر و الی ما لانهایه می‌شود. و یا این سلسله به خداوند ختم می‌شود، در این صورت خداوند هم متغیر است.

اثبات کبری: دور باطل است، چون توقف الشیء علی نفسه است و توقف الشیء علی نفسه هم مستلزم تقدم الشیء علی نفسه است و تقدم الشیء علی نفسه هم مسلتزم تناقض است، یعنی شیء باید حرکت داشته باشد قبل از آنکه حرکت داشته باشد یعنی هم حرکت داشته باشد و هم حرکت نداشته باشد.

تسلسل باطل است، چون در این صورت هیچگاه حرکتی محقق نخواهد بود.

اما اینکه خداوند متغیر باشد، باطل است، چون لازمه تغیر این است که خداوند قوه‌ای داشته باشد، که خروج تدریجی داشته باشد به فعل و حال آنکه خداوند مبری از قوه داشتن است، چون قوه فقدان است و خداوند وجدان مطلق است.

جواب: این اشکال را ملاصدرا پاسخ داده است:

پاسخ این اشکال با حرکت جوهری حل می‌شود: مدعا ایشان: اگر دیده شد که یک جسمی در اعراض خودش حرکت دارد، مثلا شیء ترش، شیرین می‌شود، که علت ایجاد این حرکت اعراض در جسم، جوهره خود جسم؛ یعنی خود این جسم است که حرکت را ایجاد کرده است؛

یادآوری: آثار مختلفی که از اجسام دیده می‌شود، مثلا بعضی خوردنی هستند که بعضی مطبوع و بعضی نامطبوع است مثل زهر. یا مثلا بعضی اجسام نمو دارند و بعضی نمو ندارد، که آثار مختلف در اجسام مختلف کاشف از یک امر جوهری است که آن سبب آثار مختلف شده است. به عبارت دیگر مستند همه آٍثار مختلف امر جوهری است.

اثبات مدعا: این امر جوهری یا باید ماده در جسم باشد، یعنی ماده جسمانی و یا باید صورت جسمیه باشد یا صورت نوعیه باشد.

ماده نیست، به دو جهت:

۱ـ ماده صرافت قوه است و قوه نمی‌تواند تأثیر گذار و ایجاد کننده اثر باشد؛ چون حیثیت قوه حیثیت فقدان است و آنچه می‌تواند اثر گذار باشد، که حیثیت آن فعلیت باشد.

۲ـ ماده در همه اجسام مشترک است، پس در این صورت باید همه اجسام دارای یک اثر باشد، نه آثار مختلف. پس معلوم می‌شود که اگر اختلاف اثار است، پس مستند به امر جوهری به نام ماده نیست.

صورت جسمیه نیست، چون صورت جسمیه ـ یعنی طول و عرض و ارتفاع داشتن ـ در همه اجسام مشترک است و نمی‌تواند امر مشترک سبب اثار مختلف باشد.

پس فاعل قریب در اعراض که آثار مختلف را ایجاد می‌کند، جوهری به نام صورت نوعیه است.

اما خود این تغییر در جوهر را کسی ایجاد نکرده است، چون تغییر در نهاد و ذات جوهر است و الذاتی لایعلل، ـ و ذاتی به جعل تألیفی ایجاد نمی‌شود بلکه به جعل بسیط است ـ جعل بسیط یعنی ایجاد شیء و جعل تألیفی یعنی جعل الشیء شیئاً. و الذاتی لایعلل یعنی ذاتی نیازمند به علتی غیر از علت موجده شیء نیست و نیازمند به علت دیگری نیست.

پس علت ایجاد حرکت در محرک که خود باید متحرک باشد، جوهری است که در ذات خود حرکت دارد و لذا حرکت در آن معلول محرک دیگری نیست تا تسلسل یا دور یا اینکه مبدأ اول ـ خداوند متعال ـ متحرک باشد، پس خداوند جوهری را به نام صورت نوعیه ایجاد کرده است که در ذات خود دارای حرکت است.

۳

تطبیق

المجرد إذ لا حركة إلا مع قوة ما ، فما لا قوة فيه فلا حركة له ، ولا أن يكون بالقوة من جميع الجهات ، إذ لا وجود لما هو كذلك ، بل أمرا بالقوة من جهة وبالفعل من جهة ، كالمادة الأولى التي لها قوة الأشياء ، وفعلية أنها بالقوة ، وكالجسم الذي هو مادة ثانية ، لها قوة الصور النوعية والأعراض المختلفة ، وفعلية الجسمية وبعض الصور النوعية.

الفصل السابع

في فاعل الحركة وهو المحرك

يجب أن يكون المحرك غير المتحرك ، إذ لو كان المتحرك ، هو الذي يوجد الحركة في نفسه ، لزم أن يكون شيء واحد ، فاعلا وقابلا من جهة واحدة وهو محال ، فإن حيثية الفعل هي حيثية الوجدان ، وحيثية القبول هي حيثية الفقدان ، ولا معنى لكون شيء واحد ، واجدا وفاقدا من جهة واحدة.

وأيضا المتحرك هو بالقوة بالنسبة إلى الفعل ، الذي يحصل له بالحركة وفاقد له ، وما هو بالقوة لا يفيد فعلا.

ويجب أن يكون الفاعل القريب للحركة ، أمرا متغيرا متجدد الذات ، إذ لو كان أمرا ثابت الذات من غير تغير وسيلان ، كان الصادر منه أمرا ثابتا في نفسه ، فلم يتغير جزء من الحركة إلى غيره من الأجزاء ، لثبات علته من غير تغير في حالها ، فلم تكن الحركة حركة هذا خلف.

الفصل الثامن

في ارتباط المتغير بالثابت

ربما قيل إن وجوب استناد المتغير المتجدد ، إلى علة متغيرة متجددة مثله ، يوجب استناد علته المتغيرة المتجددة أيضا ، إلى مثلها في التغير والتجدد وهلم جرا ، ويستلزم ذلك أما التسلسل أو الدور ، أو التغير في المبدإ الأول تعالى عن ذلك.

وأجيب بأن التجدد والتغير ، ينتهي إلى جوهر متحرك بجوهره ، فيكون التجدد ذاتيا له ، فيصح استناده إلى علة ثابتة توجد ذاته ، لأن إيجاد ذاته عين إيجاد تجدده

الفصل التاسع

في المسافة التي يقطعها المتحرك بالحركة

مسافة الحركة هي ، الوجود المتصل السيال ، الذي يجري على الموضوع المتحرك ، وينتزع منه لا محالة مقولة من المقولات ، لكن لا من حيث إنه متصل واحد متغير ، فإن لازمه وقوع التشكيك في الماهية وهو محال ، بل من حيث إنه منقسم إلى أقسام آنية الوجود ، كل قسم منه نوع من أنواع المقولة مبائن لغيره ، كنمو الجسم مثلا فإنه حركة منه في الكم ، يرد عليه في كل آن من آنات الحركة ، نوع من أنواع الكم المتصل ، مبائن للنوع الذي ورد عليه في الآن السابق ، والنوع الذي سيرد عليه في اللاحق.