درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۴: جلسه هشتاد و چهارم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

بیان اشکال در ارتفاع نقضین نسبت به ماهیت

اشکال: قبلا بیان شد که موردی وجود دارد که ارتفاع نقضین شده است و آن ماهیت است، بیان شد که الماهیه من حیث هی لیست الا هی، لیست بموجوده، لیست بمعدومه. که این ماهیت به حمل اولی بود. اما ماهیت به حمل شایع یعنی مصداق ماهیت مثل انسان گفته می‌شود: الانسان من حیث هو انسان لاموجود و لامعدوم، لابیاض و لالابیاض. یا انسان من حیث هو انسان نه اسود است و نه لااسود. پس در ماهیت به حمل اولی و شایع ارتفاع نقضین می‌شود؟

مصنف در جواب می‌فرماید: ظاهرا موضوع محل بحث گم شده است، چون آن ماهیت به حمل اولی که لیست بموجوده و لیست بمعدومه بود، مراد در جنس و فصل ماهیت است که نه وجود قرار دارد و نه عدم، یا نه بیاض قرار دارد و نه لابیاض. پس در تعریف و حد ماهیت وجود و عدم اخذ نشده است. و اینکه گفته می‌شود همه اشیاء مصداقی برای احد النقضین هستند، مراد مصداق اشیاء است، مثلا این خودکار مصداقی برای احد النقضین است، پس بحث در حمل شایع اشیاء است. یا در مصداق ماهیت مثل جدار نه موجودیت و نه معدومیت اخذ شده است. یا ماهیت انسان که نه موجودیت و نه معدومیت در این ماهیت اخذ شده است. پس این به لحاظ تعریف است و آن به لحاظ مصداق خارجی است، یعنی انسان خارجی یا بیاض و یا لابیاض است.

یادآوری: تا قبل از ملاصدرا نظر مشهور این بود که تناقض در صورتی رخ می‌دهد، که هشت جهت اتحاد داشته باشند و در سه جهت اختلاف داشته باشند (کم: یعنی اگر یکی کلی است، دیگری جزئی باشد. کیف: اگر یکی ایجابی است، باید دیگری سلبی باشد. اختلاف در جهت: اگر یکی ضرورت است، دیگری لاضرورت باشد که لازمه لاضرورت امکان است.) که جهات اتحاد عبارت اند از وحدت: موضوع، محمول، مکان، شرط، اضافه، جزء و کل، قوه و فعل و زمان. اما ملاصدر یک وحدت دیگری را هم اضافه کرد به نام وحدت در حمل. یعنی باید حمل در هر دو اولی یا شایع باشند. مثلا الجزئی جزئی به حمل اولی با الجزئی لیس بجزئی به حمل شایع متناقض نیستند، چون قضیه اول یعنی مفهوم جزئی جزئی است و چیز دیگری نیست. و قضیه دوم صحیح است، چون جزئی بر افراد متعدد صادق است، یعنی این شخص جزئی است، آن شخص جزئی است و... پس جزئی مصداقی برای صدق بر کثیرین است و لذا الجزئی لیس بجزئی بحمل شایع بلکه به حمل شایع الجزئی کلی. و این حمل اولی و شایع در بحث ناظر به عقد الحمل است نه ناظر به عقد الوضع. ـ که برای توضیح بیشتر فرض نظارت به عقد الوضع در منطق ۲ درس ۱۳ ص۱۸۵ مراجعه شود. ـ

۴

تطبیق

۵

فصل دهم: غیریت واحد و کثیر

بیان شد که از عوارض وحدت، هو هویت است؛ و از عوارض کثرت غیریت است و بعد بیان شد که غیریت إما ذاتی و إما غیر ذاتی است که به غیریت غیرذاتی تخالف و به غیریت ذاتی تقابل گفته می‌شود و تقابل هم چهار قسم بود.

حال به بررسی تقابل خود وحدت و کثرت می‌پردازیم، که ایا تقابل آنها ذاتی یا غیرذاتی است و اگر تقابل آن ذاتی است، از کدام نوع تقابل است، ـ تناقض، تضاد، ملکه و عدم یا تضایف؟

عده‌ای قائل اند تغایر آنها غیرذاتی است یعنی اینکه این دو یکدیگر را دفع و طرح می‌کنند، ذاتی نیست بلکه به واسطه امر دیگری است؛

ولی عده دیگری قائل شده‌اند که تغایر آنها ذاتی است؛ که فلاسفه دو دسته در این فرض شده‌اند:

دسته اول رابطه را متضایفان دانسته‌اند، چون وحدت و کثرت هر دو مفهوم وجودی هستند که تعقل یکی متوقف بر تعقل دیگری است، یعنی تعقل واحد متوقف بر فهم کثیر است و فهم کثرت متوقف بر فهم واحد است یا بعباره أخری: واحد بالقیاس الی کثیر می‌شود واحد آن کثیر و کثیر بالقیاس الی الواحد می‌شود کثیر آن واحد.

اما دسته دوم قائل اند که رابطه آنها تضاد است، چون انهما امران وجودیان بینهما غایه البعد مثل سیاهی و سفیدی.

اما دسته‌ای که قائل به تغایر ذاتی شده‌اند، قائل اند که علاوه بر آن چهار نوع تغایر ذاتی ـ تضاد، تناقض، تضایف و ملکه و عدم ـ تغایر ذاتی وحدت و کثرت هم قسم پنجم است.

اما نظر مصنف این است که: تغایر بین آنها غیرذاتی تشکیکی است، با توجه به اینکه وجود تقسیم به واحد و کثیر شده است، پس وحدت و کثرت از اقسام وجود هستند و از آنجایی که مفروض این بود که وجود حقیقت یگانه‌ای است و هیچ امری خارج از وجود، محقق نیست؛ پس این وحدت و کثرت که از اقسام وجود هست، تغایر ذاتی ندارند، چون مقسم هر دو وجود است و وجود هم که تغایر ندارد و هر دو هستی است مثل تقسیم وجود به ذهنی و خارجی. پس کثرت و وحدت مراتبی از وجود است و تشکیکی است، یعنی ما به الامتیاز عین ما به الاختلاف است. و واحد از آن جهت که وجود است، کثیر نیست و کثیر از آن جهت که وجود است واحد نیست پس ما به الامتیاز و ما به الاشتراک آنها وجود است.

اما دلیل این سخن: قیاس استثنایی اتصالی است: اگر تغایر واحد و کثیر ذاتی باشد، لازم می‌آید وجود حقیقت یگانه و واحد نباشد و اللازم باطل فالملزوم مثله.

البته اینکه لازم باطل است طبق نظر مشاء باطل نیست، چون قائل بودند که وجودات حقایق متباین هستند و چه بسا تغایر آنها به تمام ذات باشد، ولی طبق مبنای ما که وجود یک حقیقت ذو مراتب است، این لازم باطل است.

۶

تطبیق

۷

تتمه

انواع تقابل نسبت و رابطه‌اند و وجود رابطی وجودی است که متقوم به طرفین است، یعنی باید طرفین محقق باشد تا آن رابطه موجود شود و الا وجود رابطی محقق نیست و قبلا هم پذیرفتیم که وجود رابطی در خارج محقق است، چون اگر وجود رابطی در خارج محقق نباشد، هیچ گاه قضایا صادق نخواهند شد، مثلا زید قائم باید زید باشد و قیام باشد و یک ارتباط زید با قیام باشد تا مطابقت کند این قضیه با واقع.

پس با این حساب باید طرفین محقق باشند تا این وجود رابطی محقق شود و اگر اینچنین است نسبت به رابطه تناقض می‌فهمیم که رابطه حقیقی نیست، چون یک طرف وجود است و طرف دیگر عدم است و عدم بطلان محض است و لذا چگونه ممکن است رابطه حقیقی تناقض بین انسان و لاانسان محقق باشد و فقط یک تقابل اعتباری دارند و این اعتباری به معنای ذهنی بودن این تقابل است نه جعلی و قراردادی بودن این اعتبار مثل جعل ایستادن در هنگام چراغ قرمز.

در ملکه و عدم هم اگر کسی ادعا کند که تقابل حقیقی نیست، صحیح نیست؛ چون عدم ملکه، عدم مطلق ملکه نیست، بلکه عدم الملکه فیما من شأنه ان یتصف بالملکه است، و همین شأنیت اتصاف موضوع به وجود و ملکه بهره‌ای از هستی است و لذا رابطه تقابل در ملکه و عدم حقیقی است.

۸

تطبیق

المفرد فيقال ، التناقض بين وجود الشيء وعدمه ، كما قد يقال نقيض كل شيء رفعه(١).

وحكم النقيضين أعني الإيجاب والسلب ، أنهما لا يجتمعان معا ولا يرتفعان معا ، على سبيل القضية المنفصلة الحقيقية (٢) ، وهي من البديهيات الأولية التي ، عليها يتوقف صدق كل قضية مفروضة ، ضرورية كانت أو نظرية ، إذ لا يتعلق العلم بقضية إلا بعد العلم بامتناع نقيضها ، فقولنا الأربعة زوج إنما يتم تصديقه ، إذا علم كذب قولنا ليست الأربعة زوجا ، ولذا سميت قضية ، امتناع اجتماع النقيضين ، وارتفاعهما أولى الأوائل.

ومن أحكام التناقض ، أنه لا يخرج عن حكم النقيضين شيء البتة ، فكل شيء مفروض ، إما أن يصدق عليه زيد أو اللا زيد ، وكل شيء مفروض ، إما أن يصدق عليه البياض أو اللا بياض وهكذا.

وأما ما تقدم (٣) في مرحلة الماهية ، أن النقيضين مرتفعان عن مرتبة الذات ، كقولنا الإنسان من حيث إنه إنسان ، ليس بموجود ولا لا موجود ، فقد عرفت أن ذلك ، ليس بحسب الحقيقة من ارتفاع النقيضين في شيء ، بل مآله إلى خروج النيقضين معا ، عن مرتبة ذات الشيء ، فليس يحد الإنسان بأنه حيوان ناطق موجود ، ولا يحد بأنه حيوان ناطق معدوم.

ومن أحكامه أن تحققه في القضايا ، مشروط بثمان وحدات معروفة ، مذكورة في كتب المنطق ، وزاد عليها صدر المتألهين ، ره وحدة الحمل ، بأن يكون الحمل فيهما جميعا حملا أوليا ، أو فيهما معا حملا شايعا من غير اختلاف ،

__________________

(١) فالمراد برفع الشئ طرده وإبطاله ، فرفع الانسان ، اللا انسان ، كما أن طرد اللا انسان ، الانسان. لا كما توهمه بعضهم : أن رفع الشئ نفيه وأن نقيض الانسان اللا انسان ، ونقيض اللا انسان اللا لا انسان ، وأن الانسان لازم النقيض وليس به * ـ منه (رحمه الله) ـ.

(٢) وهي قولنا : إما أن يصدق الإيجاب أو يصدق السلب. ـ منه (رحمه الله) ـ.

(٣) في الفصل الأول من المرحلة الخامسة.

فلا تناقض بين قولنا ، الجزئي جزئي أي مفهوما ، وقولنا ليس الجزئي بجزئي أي مصداقا.

الفصل العاشر

في تقابل الواحد والكثير

اختلفوا في تقابل الواحد والكثير ، هل هو تقابل بالذات أو لا ، وعلى الأول ذهب بعضهم إلى أنهما متضائفان ، وبعضهم إلى أنهما متضادان ، وبعضهم إلى أن تقابلهما نوع خامس ، غير الأنواع الأربعة المذكورة.

والحق أن ما بين الواحد والكثير من الاختلاف ، ليس من التقابل المصطلح في شيء ، لأن اختلاف الموجود المطلق ، بانقسامه إلى الواحد والكثير اختلاف تشكيكي ، يرجع فيه ما به الاختلاف إلى ما به الاتفاق ، نظير انقسامه إلى الوجود الخارجي والذهني ، وانقسامه إلى ما بالفعل وما بالقوة ، والاختلاف والمغايرة التي في كل من أقسام التقابل الأربع ، يمتنع أن يرجع إلى ما به الاتحاد ، فلا تقابل بين الواحد والكثير ، بشيء من أقسام التقابل الأربعة.

تتمة ، التقابل بين الإيجاب والسلب ، ليس تقابلا حقيقيا خارجيا ، بل عقلي بنوع من الاعتبار ، لأن التقابل نسبة خاصة بين المتقابلين ، والنسب وجودات رابطة قائمة بطرفين موجودين محققين ، واحد الطرفين في التناقض هو السلب ، الذي هو عدم وبطلان ، لكن العقل يعتبر السلب طرفا للإيجاب ، فيرى عدم

جواز اجتماعهما لذاتيهما.

وأما تقابل العدم والملكة ، فللعدم فيه حظ من التحقق ، لكونه عدم صفة من شأن الموضوع أن يتصف بها ، فينتزع عدمها منه ، وهذا المقدار من الوجود الانتزاعي ، كاف في تحقق النسبة.