درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۳: جلسه هشتاد و سوم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث

۳

فصل هشتم: تقابل ملکه و عدم ملکه

نام دیگر ملکه و عدم آن، عدم و قنیه (قاف بالضم و بالکسر تلفظ می‌شود) است و وجه تسمیه به قنیه از این جهت است که قنیه به معنای دارایی و آنچه که جمع آوری شده است و حیث اینکه ملکه دارایی عدم است، لذا به ملکه قنیه هم گفته شده است.

تعریف ملکه و عدم آن: اتصاف موضوعی به امر وجودی و عدم اتصاف موضوعی در حالی که آن موضوع قابلیت اتصاف به ملکه (امر وجودی) را دارد مثل بینایی و کوری که بینایی ملکه و کوری عدم ملکه است. پس کوری فقط نبود بینایی نیست، بلکه کوری عبارت است از نبود بینایی در موضوعی که قابلیت و شأنیت برای اتصاف به بینایی را دارد. همچنین مثل متأهل بودن و مجرد بودن و مجرد بودن یعنی نداشتن اهل و عیال برای کسی که شأنیت اتصاف به اهل و عیال را داشته باشد لذا به این میز مجرد گفته نمی‌شود به این حساب که اهل و عیال ندارد، چون شأنیت وجدان اهل و عیال را ندارد. پس زوجیت و عزوبت فقط نسبت به انسان به کار برده می‌شود.

اقسام ملکه و عدم: یک ملکه و عدم مشهوری داریم و یک ملکه و عدم حقیقی داریم.

ملکه و عدم ملکه مشهوری: در ناحیه ملکه آن نکته‌ای نیست، ولی عدم ملکه مشهوری یعنی موضوعی که قابلیت اتصاف به وجدان ملکه را دارد، اما آن ملکه را ندارد، که این قابلیت نسبت به شخص موضوع و در زمان خاصی ملاحظه بشود، مثلا الان اگر یک انسانی به لحاظ بیماری چشم، مجبور به خارج کردن چشم‌هایش باشد، نبود بینایی برای این شخص در این وقت خاص، عدم ملکه مشهوری نیست و به این شخص نمی‌توان نابینایی که قابلیت اتصاف به بینایی را دارد، گفت، چون فرض این است که چشم‌هایش را از حدقه خارج کرده‌اند. پس این شخص که چشم‌هایش را از حدقه خارج کرده‌اند مثل دیوار است نسبت به نابینا بودن.

ملکه و عدم ملکه حقیقی: امر وجودی و امر عدمی فی موضوع اعم از شخص یا نوع یا جنس. چون ممکن است در یک جایی این شخص قابلیت برای ملکه ندارد ولی نوع آن دارد، مثل همان مثال قبلی که چشم‌هایش را از حدقه خارج کرده‌اند، که چون این شخص مندرج تحت نوع انسان است که انسان قابلیت برای اتصاف به ملکه بینایی را دارد، لذا عدم ملکه بر این شخص به لحاظ اتصاف نوع انسان به ملکه و عدم آن صادق است.

یا مثلا صنفی از انسان مثل نوجوان ده ساله، که آن شخص و صنف نوجوان ده ساله، صلاحیت برای محاسن داشتن را ندارد ولی این صنف نوجوان ده ساله مندرج تحت نوعی است به نام انسان است که آن نوع صلاحیت برای محاسن داشتن را دارد، لذا امرد یعنی نداشتن موی صورت بر این نوجوان ده ساله صادق است و عدم ملکه ریش داشتن صادق است.

یا حتی ممکن است شخص و نوع هم قابلیت این اتصاف را نداشته باشد، ولی جنسی که این نوع مندرج تحت آن جنس است، قابلیت برای اتصاف را داشته باشد؛ و این مقدار کفایت در صدق عدم ملکه می‌کند، مثل کوری برای عقرب ـ اینطور که جانورشناسان گفته‌اند که چشم ندارد ـ به اعتبار جنس آن که حیوان است و حیوان صلاحیت اتصاف به بینایی را دارد.

به لحاظ نسب اربعه رابطه ملکه حقیقی و مشهوری عموم و خصوص مطلق است، یعنی هر چه که ملکه و عدم مشهوری باشد، حقیقی هم هست، دون العکس.

۴

تطبیق

۵

فصل نهم: تقابل تناقض

یا تقابل سلب و ایجاب و ایجاب و سلب در مفردات معنی ندارد، چون ایجاب و سلب کیف قضیه است، لذا تقابل تناقض در بین دو قضیه است ولی از آنجایی که می‌توان قضیه را به مفرد بازگرداند، لذا به مفردات هم گفته می‌شود که تناقض و ایجاب و سلب دارند. مثلا زید موجود بازگردانده می‌شود به وجود زید و زید لیس بموجود بازگردانده می‌شود به عدم زید یا عدم وجود زید.

احکام تناقض

۱ـ لایجتمعان و لایرتفعان. نسبت به لایجتمعان خاصیت همه متقابلان است، اما لایرتفعان آن: که استحاله عدم ارتفاع نقضین از یقینیات است و یقینیات که شش دسته بودند ـ حدسیات، فطریات، متواترات، مجربات، مشاهدات، اولیات ـ این حکم تحت اولیات است. ـ اولیات قضایایی بودند که صرف تصور موضوع و تصور محمول و تصور نسبت کافی در تصدیق آنهاست مثل هر کلی بزرگتر از جزء خود است ـ البته اولیات هم دسته بندی می‌شدند که یک دسته اولی الأوائل یا به تعبیر دیگر اول الأوائل هستند ـ یعنی قضایایی که أم القضایا هستند و همه قضایای بدیهی حتی قضایای بدیهی اولی هم وامدار آن قضایا هستند ـ و دسته دیگر همان اولیات اند. و اجتماع و ارتفاع نقضین محال هست هم از أم القضایا و اول الأوائل هستند، چون بدیهیات هم به این‌ها بر می‌گردد، مثلا هر کلی برزگتر از جزء خودش هست، در صورتی صادق است که نقیض آن که هر کلی برزگتر از جزء خودش نیست، صادق نباشد. یعنی صدق قضیه وابسته به پذیرش استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین در رتبه سابق است.

۲ـ همه اشیاء عالم مصداق احد النقضین است، مثلا بیاض و عدم البیاض که هر چیزی مثل در، دیوار، انسان و... یا مصداق بیاض است یا عدم البیاض. یا انسان و لاانسان که همه اشیاء یا انسان هستند یا لاانسان.

۶

تطبیق

الفصل الثامن

في تقابل العدم والملكة

ويسمى أيضا تقابل العدم والقنية ، وهما أمر وجودي لموضوع من شأنه أن يتصف به ، وعدم ذلك الأمر الوجودي في ذلك الموضوع ، كالبصر والعمى الذي هو فقد البصر ، للموضوع الذي من شأنه أن يكون ذا بصر.

فإن أخذ موضوع الملكة هو الطبيعة ، الشخصية أو النوعية أو الجنسية التي من شأنها ، أن تتصف بالملكة في الجملة من غير تقييد بوقت خاص ، سميا ملكه وعدما حقيقيين ، فعدم البصر في العقرب عمى وعدم ملكة ، لكون جنسه وهو الحيوان موضوعا قابلا للبصر ، وإن كان نوعه غير قابل له كما قيل ، وكذا مرودة الإنسان قبل أوان التحائه من عدم الملكة ، وإن كان صنفه غير قابل للالتحاء قبل أوان البلوغ.

وإن أخذ الموضوع هو الطبيعة الشخصية ، وقيد بوقت الاتصاف سميا عدما وملكة مشهوريين ، وعليه فقد الأكمه وهو الممسوح العين للبصر ، وكذا المرودة ليسا من العدم والملكة في شيء.

الفصل التاسع

في تقابل التناقض

وهو تقابل الإيجاب والسلب ، بأن يرد السلب على نفس ما ورد عليه الإيجاب ، فهو بحسب الأصل في القضايا ، وقد يحول مضمون القضية إلى

المفرد فيقال ، التناقض بين وجود الشيء وعدمه ، كما قد يقال نقيض كل شيء رفعه(١).

وحكم النقيضين أعني الإيجاب والسلب ، أنهما لا يجتمعان معا ولا يرتفعان معا ، على سبيل القضية المنفصلة الحقيقية (٢) ، وهي من البديهيات الأولية التي ، عليها يتوقف صدق كل قضية مفروضة ، ضرورية كانت أو نظرية ، إذ لا يتعلق العلم بقضية إلا بعد العلم بامتناع نقيضها ، فقولنا الأربعة زوج إنما يتم تصديقه ، إذا علم كذب قولنا ليست الأربعة زوجا ، ولذا سميت قضية ، امتناع اجتماع النقيضين ، وارتفاعهما أولى الأوائل.

ومن أحكام التناقض ، أنه لا يخرج عن حكم النقيضين شيء البتة ، فكل شيء مفروض ، إما أن يصدق عليه زيد أو اللا زيد ، وكل شيء مفروض ، إما أن يصدق عليه البياض أو اللا بياض وهكذا.

وأما ما تقدم (٣) في مرحلة الماهية ، أن النقيضين مرتفعان عن مرتبة الذات ، كقولنا الإنسان من حيث إنه إنسان ، ليس بموجود ولا لا موجود ، فقد عرفت أن ذلك ، ليس بحسب الحقيقة من ارتفاع النقيضين في شيء ، بل مآله إلى خروج النيقضين معا ، عن مرتبة ذات الشيء ، فليس يحد الإنسان بأنه حيوان ناطق موجود ، ولا يحد بأنه حيوان ناطق معدوم.

ومن أحكامه أن تحققه في القضايا ، مشروط بثمان وحدات معروفة ، مذكورة في كتب المنطق ، وزاد عليها صدر المتألهين ، ره وحدة الحمل ، بأن يكون الحمل فيهما جميعا حملا أوليا ، أو فيهما معا حملا شايعا من غير اختلاف ،

__________________

(١) فالمراد برفع الشئ طرده وإبطاله ، فرفع الانسان ، اللا انسان ، كما أن طرد اللا انسان ، الانسان. لا كما توهمه بعضهم : أن رفع الشئ نفيه وأن نقيض الانسان اللا انسان ، ونقيض اللا انسان اللا لا انسان ، وأن الانسان لازم النقيض وليس به * ـ منه (رحمه الله) ـ.

(٢) وهي قولنا : إما أن يصدق الإيجاب أو يصدق السلب. ـ منه (رحمه الله) ـ.

(٣) في الفصل الأول من المرحلة الخامسة.