درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۲: جلسه هشتاد و دوم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

فصل هفتم: تضاد

همانطور که بیان شد، ضدان عبارت اند از امران وجودیان غیر متضایفین متغایرین بالذات مثل سفیدی و سیاهی، اما برای ارائه تعریف جامع‌تر باید قیود دیگری هم در تعریف اخذ شود:

اولین قیدی که اضافه شده است: داخلان تحت جنس قریب است. یعنی تضادی در جایی برقرار است که دو امر وجودی، دو نوع سافلی تحت یک جنس قریب باشند، مثلا در سلسله کیف ـ که مقوله و جنس عالی است ـ انواعی تحت آن مندرج هستند، مثلا کیف مبصر، که تحت آن نوعی به نام «لون» است، همانطور که تحت لون نوع سافلی به نام سفیدی مندرج است. سیاهی هم که نوع سافلی است، مندرج است تحت جنسی به نام لون و لون هم تحت جنسی به نام کیف مبصر است و کیف مبصر هم تحت جنسی به نام کیف که جنس عالی است، می‌باشد.

اما علت اینکه این قید را اضافه کرده‌اند: در عالم هستی فلاسفه استقراء کرده‌اند و به دست آورده‌اند که در جایی می‌توان تغایر ذاتی تقابل تضاد را اثبات کرد که دو نوع سافل باشند و مندرج تحت یک جنس قریبی باشند نه در غیر آن ـ اینکه نوع سافل مطرح می‌شود از این جهت است که بیان خواهد شد که نوع‌هایی که سافل نیستند و اضافی هستند ولو جنس قریب داشته باشند، رابطه تضاد بیان آنها برقرار نیست و چه بسا هر دو با هم جمع بشوند ـ

که توضیح این سخن این است که فلاسفه با استقراء در موجودات این نکته را بدست آورند که همه موجودات در هستی داشتن مشترک هستند، لذا در هستی تغایر نیست و لذا هستی‌ها به اعتبار ماهیت‌های آنها طبقه بندی شدند، که هستی‌های دارای ماهیت ده دسته هستند که یک قسم آنها جوهر است و نه قسم دیگر عرض هستند و در بین این ده طبقه تغایر ذاتیه تقابل در تضاد به لحاظ جنس عالی نیست، چون یک جنس عالی مثل جوهر با جنس عالی دیگر مثل کم قابل جمع هستند، بلکه جوهر و کم و کیف هم قابل جمع هستند مثل یک جسم رنگی. بلکه حتی هر ده جنس عالی قابل جمع هستند. همچنین تغایر به لحاظ انواع اجناس عالیه هم نیست، مثلا لون ـ که نوع کیف مبصر است ـ در مقایسه با نوع جنس دیگری مثل حیوان نسبت به جوهر، قابل جمع اند، مثل گاو سفید. همچنین تغایر به لحاظ دو نوع مندرج تحت یک جنس عالی هم نیست، مثلا مزه‌ای به نام شیرینی که مندرج تحت نوعی به نام طعم و طعم هم مندرج تحت کیف مذوق است و کیف مذوق هم مندرج تحت کیف است، با نوع طعم که نوعی دیگری از کیف است، قابل جمع است، لذا رابطه تضاد نیست. پس تغایر به لحاظ دو نوع تحت یک جنس قریب است مثل سیاهی و سفیدی.

دومین قیدی که اضافه کرده‌اند: یتواردان علی موضوع واحد. علت اضافه کردن این قید این است که چون بین جواهر رابطه تضاد برقرار نیست، مثلا بین انسان و سنگ. پس با توجه به اینکه جواهر ورود بر موضوع ندارند، چون جواهر نیازمند به موضوع نیستند، لذا توارد بر موضوع نسبت به آنها بی‌معنی است، لذا تنها رابطه تضاد بین دو عرض برقرار می‌شود.

(یادآوری: موضوع یعنی محل مستغنی، و جواهر لاموضوع اند یعنی یا موضوع ندارند یا اگر موضوعی باشد مستغنی نیست، یعنی محقق می‌شوند نه در موضوع بی‌نیاز، و مراد از محل یعنی آنچه که چیز دیگری بر آن وارد می‌شود که محل مستغنی باشد یا نباشد، لذا هم شامل موضوع و هم شامل ماده می‌شود، که ماده پذیرای صور نوعیه بود.)

بعضی اشکال کرده‌اند که بین جواهر هم تضاد قابل تصور است مثل آب و آتش، لذا برای اینکه بتوانند بین این نوع از جواهر رابطه تضاد برقرار کنند، به جای یتواردان علی موضوع واحد، یتواردان علی محل واحد قرار داده‌اند تا بگویند که بین صورت نوعیه آب و صورت نوعیه آتش هم رابطه تضاد برقرار است.

در ادامه مصنف می‌فرماید: همیشه یک تضادی بدون مسامحه داریم و یک تضادی با مسامحه داریم، رابطه تضاد بدون مسامحه همیشه برقرار است بین دو امر وجودی که نهایت اختلاف بین آنهاست مثل سیاهی و سفیدی. اما گاهی یک تغایری هست که همه قیود تضاد را هم داراست، اما بین آنها غایت خلاف و بعدی وجود ندارد، مثل زردی و سرخی. که تضاد بالمسامحه دارند، چون زردی رنگی است که بیشتر از سفیدی بهره مند است و سرخی رنگی است که بیشتر از سیاهی بهره برده است و از اینجهت که سیاهی و سفیدی با هم تضاد دارند، آنگاه بالمسامحه می‌توان گفت که بین زردی و سرخی هم رابطه تضاد است و اگر مسامحه نشود، گفته می‌شود بین زردی و سرخی تضاد نیست.

بعد گفته‌اند که بین سفیدی و سیاهی رنگی به نام خاکستری یافت می‌شود، که ممکن است بالمسامحه بین خاکستری و سیاهی گفته شود تضاد دارند، چون خاکستری بیشتر بهره مند از رنگ سفید است و سفید چون با سیاه رابطه تضاد دارد، گفته می‌شود که خاکستری هم با سیاه تضاد دارد.

اما اگر گفته شود که حرف از مسامحه گفته نشود و بدون مسامحه بررسی شود در این صورت، رابطه تضاد ندارند، و بلکه اصلا رابطه تقابل ندارند، بلکه رابطه مثلان از نوع متشابهان دارند، چون اولا جهت اشتراکی به نام لون است و آن در نظر گرفته شده است و آن جهت اشتراک در نظر گرفته شده، کیف است و با وجود این سه خصوصیت در منطق بیان شد که رابطه مثلان متشابهان برقرار می‌شود.

۴

تطیبق

كالعمى والبصر ويسمى تقابلهما ، تقابل العدم والملكة ، وإما أن لا يكون كذلك كالنفي والإثبات ، ويسميان متناقضين ، وتقابلهما تقابل التناقض كذا قرروا.

ومن أحكام مطلق التقابل ، أنه يتحقق بين طرفين ، لأنه نوع نسبة بين المتقابلين ، والنسبة تتحق بين طرفين(١).

الفصل السادس

في تقابل التضايف

من أحكام التضايف ، أن المتضايفين متكافئان وجودا وعدما وقوة وفعلا ، فإذا كان أحدهما موجودا ، كان الآخر موجودا بالضرورة ، وإذا كان أحدهما معدوما كان الآخر معدوما بالضرورة ، وإذا كان أحدهما بالفعل أو بالقوة ، كان الآخر كذلك بالضرورة ، ولازم ذلك أنهما معان ، لا يتقدم أحدهما على الآخر لا ذهنا ولا خارجا.

الفصل السابع

في تقابل التضاد

التضاد على ما تحصل من التقسيم السابق ، كون أمرين وجوديين غير

__________________

(١) اي : إنّ مفهوم التقابل بما هو وإن كان يعم التضائف وغيره ، ولكن مصداقه مندرج تحت خصوص التضائف. منه دام ظله.

متضائفين ، متغايرين بالذات أي غير مجتمعين بالذات.

ومن أحكامه ، أن لا تضاد بين الأجناس العالية من المقولات العشر ، فإن الأكثر من واحد منها تجتمع في محل واحد ، كالكم والكيف وغيرهما في الأجسام ، وكذا أنواع كل منها مع أنواع غيره ، وكذا بعض الأجناس المندرجة تحت الواحد منها ، مع بعض آخر كاللون مع الطعم مثلا ، فالتضاد بالاستقراء إنما يتحقق بين نوعين أخيرين ، مندرجين تحت جنس قريب ، كالسواد والبياض المندرجين تحت اللون كذا قرروا.

ومن أحكامه ، أنه يجب أن يكون هناك موضوع يتواردان عليه ، إذ لو لا موضوع شخصي مشترك ، لم يمتنع تحققهما في الوجود ، كوجود السواد في جسم والبياض في آخر.

ولازم ذلك أن لا تضاد بين الجواهر ، إذ لا موضوع لها توجد فيه ، فالتضاد إنما يتحقق في الأعراض ، وقد بدل بعضهم الموضوع بالمحل حتى يشمل مادة الجواهر ، وعلى هذا يتحقق التضاد ، بين الصور الجوهرية الحالة في المادة.

ومن أحكامه ، أن يكون بينهما غاية الخلاف ، فلو كان هناك أمور وجودية متغايرة ، بعضها أقرب إلى بعضها من بعض ، فالمتضادان هما الطرفان اللذان ، بينهما غاية البعد والخلاف كالسواد والبياض ، الواقع بينهما ألوان أخرى متوسطة ، بعضها أقرب إلى أحد الطرفين من بعض ، كالصفرة التي هي أقرب إلى البياض من الحمرة مثلا.

ومما تقدم يظهر معنى تعريفهم المتضادين بأنهما ، أمران وجوديان متواردان على موضوع واحد ، داخلان تحت جنس قريب بينهما غاية الخلاف.