مغایرت و غیریت از آثار کثرت است، یعنی وقتی در جایی کثرت محقق شد، لازمه آن مغایر و غیریت است، لذا با توجه به این لازمه کثرت، وارد اقسام مغایرت و غیریت میشویم:
۱ـ مغایرت ذاتیه و مغایرت غیر ذاتیه.
مغایرت ذاتیه ـ یا مغایرت تقابل ـ عبارت است از آن تغایری که کثرتها هر یک بالذات با دیگری غیریت دارد، مثل وجود و عدم که این دو بالذات و بدون دخالت امر دیگری با یکدیگر غیریت دارند.
به چهار قسم تقسیم میشود:
تقابل به نحو تناقض ـ تقابل به نحو ملکه و عدم ملکه ـ تقابل تضایف ـ تقابل تضاد.
مغایرت غیر ذاتیه ـ یا غیریت تخالف ـ : غیریت بین هر یک از کثرات ناشی از ناحیه دیگری است، بحیث که خود کثرات با هم غیریت بالذات ندارند، مثل سیاهی در زغال با شیرینی در شکر که این دو واقعا غیر هم هستند، اما بین خود شیرینی و خود سیاهی تغایر بالذات نیست، چرا که ممکن است هر دو در موضوعی جمع شوند مثل خرمای رطب. اما در این مثال سیاهی زغال و شیرینی در شکر اجتماع در مصداق واحد نمیکنند از این جهت که زغال با شکر قابل اجتماع نیستند و الا صرف شیرینی و سیاهی قابل جمع هستند.
اما غیریت و مغایرت ذاتی مثل بنوت و ابوت که من جهه واحده در یک شخص قابل اجتماع نیست و لذا متقابلان لایجتمعان فی موضوع واحد و فی زمان واحد من جهه واحده. که به حصر عقلی این متقابلان به چهار قسم تقسیم میشود:
دو امر متقابل یا هر دو وجودی هستند یا هر دو با هم وجودی نیستند،
که آن صورتی که هر دو با هم وجودی هستند، یا فهم یکی متوقف بر فهم دیگری است یا فهم یکی متوقف بر فهم دیگری نیست. که اگر فهم یکی متوقف بر دیگری باشد، به آن تقابل تضایف میگویند مثل ابوت و بنوت که فهم هر کدام توقف بر دیگری دارد و هر دو هم امر وجودی هستند. و صورتی که فهم هر کدام متوقف بر دیگری نیست، متضادان نام دارد و رابطه بینشان تضاد است، مثل حرارت و برودت یا سیاهی و سفیدی که هر دو امران وجودیان لایجتمعان فی موضوع واحد فی زمان واحد من جهه واحده هستند ولی فهم یکی متوقف بر دیگری نیست، مثلا برای فهمیدن سفیدی، لازم نیست حتما سیاهی را هم درک کرده باشد. بله بر اساس قاعده تعرف الأشیاء بأضدادها اطلاع بر معنای ضد آخر کمک به فهم بهتر این ضد میکند، ولی بهتر بودن غیر از توقف داشتن فهم بر دیگری است.
(البته تعریف ضدان به همین مقدار نیست که ضدان یعنی امران وجودیان لایجتمعان فی موضوع واحد فی زمان واحد من جهه واحده لایتوقف فهم احدهما علی الآخر، بلکه برای رابطه تضاد باید خصوصیات دیگری هم لحاظ شود که خصوصیات دیگر بعداً خواهد آمد، لذا با توجه به اینکه خصوصیات در تضاد لحاظ میشود که فعلا لحاظ نشده است، این حصر عقلی نیست.)
اما آن فرضی که رابطه بین دو امر تقابل است ولی هر دو وجودی نیستند، ـ یعنی یکی وجودی و دیگری عدمی است ـ به دو دسته تقسیم میشوند:
تاره دو امری هستند که یکی وجودی و دیگری عدم همان امر وجودی است، بدون آن که شأنیت اتصاف به امر وجودی در آن لحاظ شده باشد که رابطه تناقض است و به طرفین متناقضین گفته میشود مثل بصر و عدم البصر و یا علم و عدم العلم و یا انسان و عدم انسان، و عدم بصر یا عدم علم به دو نحو محقق است، صورت اول که اصلا موضوعی نیست تا بخواهد علم و بصر را بپذیرد، و صورت دوم موضوعی است و علم ندارد. و اینکه بصر و علم مثال برای تناقض مطرح شد از این جهت است که در تناقض در موضوعی که صلاحیت اتصاف به امر وجودی را داشته باشد، مطرح نیست و رابطه تنافض صرف بودن و عدم آن است.
و تاره دو امری هستند که یکی وجودی و دیگری عدم همان امر وجودی است در موضوعی که شأنیت اتصاف به امر وجودی تحقق داشته باشد. که در این صورت رابطه آنها ملکه و عدم ملکه است که به امر وجودی ملکه گفته میشود و به امر عدمی عدم ملکه گفته میشود مثل بینایی و کوری که بینایی عبارت است بودن بصر و کوری عبارت است از نبود بینایی در موضوعی که شأنیت اتصاف به بینایی را داشته باشد نه صرف عدم البصر.