درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۱: جلسه هشتاد و یکم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه جلسه سابق

۳

فصل پنجم: از آثار و احکام کثرت، مغایرت و غیریت است

مغایرت و غیریت از آثار کثرت است، یعنی وقتی در جایی کثرت محقق شد، لازمه آن مغایر و غیریت است، لذا با توجه به این لازمه کثرت، وارد اقسام مغایرت و غیریت می‌شویم:

۱ـ مغایرت ذاتیه و مغایرت غیر ذاتیه.

مغایرت ذاتیه ـ یا مغایرت تقابل ـ عبارت است از آن تغایری که کثرت‌ها هر یک بالذات با دیگری غیریت دارد، مثل وجود و عدم که این دو بالذات و بدون دخالت امر دیگری با یکدیگر غیریت دارند.

به چهار قسم تقسیم می‌شود:

تقابل به نحو تناقض ـ تقابل به نحو ملکه و عدم ملکه ـ تقابل تضایف ـ تقابل تضاد.

مغایرت غیر ذاتیه ـ یا غیریت تخالف ـ : غیریت بین هر یک از کثرات ناشی از ناحیه دیگری است، بحیث که خود کثرات با هم غیریت بالذات ندارند، مثل سیاهی در زغال با شیرینی در شکر که این دو واقعا غیر هم هستند، اما بین خود شیرینی و خود سیاهی تغایر بالذات نیست، چرا که ممکن است هر دو در موضوعی جمع شوند مثل خرمای رطب. اما در این مثال سیاهی زغال و شیرینی در شکر اجتماع در مصداق واحد نمی‌کنند از این جهت که زغال با شکر قابل اجتماع نیستند و الا صرف شیرینی و سیاهی قابل جمع هستند.

اما غیریت و مغایرت ذاتی مثل بنوت و ابوت که من جهه واحده در یک شخص قابل اجتماع نیست و لذا متقابلان لایجتمعان فی موضوع واحد و فی زمان واحد من جهه واحده. که به حصر عقلی این متقابلان به چهار قسم تقسیم می‌شود: 

دو امر متقابل یا هر دو وجودی هستند یا هر دو با هم وجودی نیستند،

که آن صورتی که هر دو با هم وجودی هستند، یا فهم یکی متوقف بر فهم دیگری است یا فهم یکی متوقف بر فهم دیگری نیست. که اگر فهم یکی متوقف بر دیگری باشد، به آن تقابل تضایف می‌گویند مثل ابوت و بنوت که فهم هر کدام توقف بر دیگری دارد و هر دو هم امر وجودی هستند. و صورتی که فهم هر کدام متوقف بر دیگری نیست، متضادان نام دارد و رابطه بینشان تضاد است، مثل حرارت و برودت یا سیاهی و سفیدی که هر دو امران وجودیان لایجتمعان فی موضوع واحد فی زمان واحد من جهه واحده هستند ولی فهم یکی متوقف بر دیگری نیست، مثلا برای فهمیدن سفیدی، لازم نیست حتما سیاهی را هم درک کرده باشد. بله بر اساس قاعده تعرف الأشیاء بأضدادها اطلاع بر معنای ضد آخر کمک به فهم بهتر این ضد می‌کند، ولی بهتر بودن غیر از توقف داشتن فهم بر دیگری است.

(البته تعریف ضدان به همین مقدار نیست که ضدان یعنی امران وجودیان لایجتمعان فی موضوع واحد فی زمان واحد من جهه واحده لایتوقف فهم احدهما علی الآخر، بلکه برای رابطه تضاد باید خصوصیات دیگری هم لحاظ شود که خصوصیات دیگر بعداً خواهد آمد، لذا با توجه به اینکه خصوصیات در تضاد لحاظ می‌شود که فعلا لحاظ نشده است، این حصر عقلی نیست.)

اما آن فرضی که رابطه بین دو امر تقابل است ولی هر دو وجودی نیستند، ـ یعنی یکی وجودی و دیگری عدمی است ـ به دو دسته تقسیم می‌شوند:

تاره دو امری هستند که یکی وجودی و دیگری عدم همان امر وجودی است، بدون آن که شأنیت اتصاف به امر وجودی در آن لحاظ شده باشد که رابطه تناقض است و به طرفین متناقضین گفته می‌شود مثل بصر و عدم البصر و یا علم و عدم العلم و یا انسان و عدم انسان، و عدم بصر یا عدم علم به دو نحو محقق است، صورت اول که اصلا موضوعی نیست تا بخواهد علم و بصر را بپذیرد، و صورت دوم موضوعی است و علم ندارد. و اینکه بصر و علم مثال برای تناقض مطرح شد از این جهت است که در تناقض در موضوعی که صلاحیت اتصاف به امر وجودی را داشته باشد، مطرح نیست و رابطه تنافض صرف بودن و عدم آن است.

و تاره دو امری هستند که یکی وجودی و دیگری عدم همان امر وجودی است در موضوعی که شأنیت اتصاف به امر وجودی تحقق داشته باشد. که در این صورت رابطه آنها ملکه و عدم ملکه است که به امر وجودی ملکه گفته می‌شود و به امر عدمی عدم ملکه گفته می‌شود مثل بینایی و کوری که بینایی عبارت است بودن بصر و کوری عبارت است از نبود بینایی در موضوعی که شأنیت اتصاف به بینایی را داشته باشد نه صرف عدم البصر.

۴

تطبیق

۵

فصل ششم: متضایفان

از احکام تضایف این است که متضایفان متکافئان هستند و باهم برابرند از دو جهت: وجودا و عدما، قوتاً و فعلاً

وجودا و عدماً یعنی اگر یکی محقق است دیگری هم باید محقق باشد، مثلا وقتی بالا بودن محقق است که پایین بودن هم محقق باشد. و در صورت معدوم بودن پایین بودن، بالابودن هم محقق نیست.

از جهت قوه و فعل هم یعنی اگر ابوت برای این شخص بالقوه هست، بنوت هم برای طرف دیگر بالقوه است و اگر ابوت بالفعل است، بنوت هم بالفعل است.

پس نتیجه اینکه متضایفان متکافئکان هستند.

۶

تطبیق

وجه الاندفاع أن قاعدة الفرعية ، إنما تجري في ثبوت شيء لشيء ، ومفاد الهلية البسيطة ثبوت الشيء ، لا ثبوت شيء لشيء ، فلا تجري فيها القاعدة.

الفصل الخامس

في الغيرية والتقابل

قد تقدم أن من عوارض الكثرة الغيرية ، وهي تنقسم إلى غيرية ذاتية وغير ذاتية ، والغيرية الذاتية هي ، كون المغايرة بين الشيء وغيره لذاته ، كالمغايرة بين الوجود والعدم وتسمى تقابلا ، والغيرية غير الذاتية ، هي كون المغايرة لأسباب أخر غير ذات الشيء ، كافتراق الحلاوة والسواد في السكر والفحم ، وتسمى خلافا.

وينقسم التقابل وهو الغيرية الذاتية ، وقد عرفوه بامتناع اجتماع شيئين في محل واحد ، من جهة واحدة في زمان واحد ، إلى أربعة أقسام ، فإن المتقابلين إما أن يكونا وجوديين أو لا ، وعلى الأول إما أن يكون كل منهما ، معقولا بالقياس إلى الآخر ، كالعلو والسفل فهما متضائفان ، والتقابل تقابل التضايف ، أو لا يكونا كذلك كالسواد والبياض ، فهما متضادان والتقابل تقابل التضاد ، وعلى الثاني يكون أحدهما وجوديا والآخر عدميا ، إذ لا تقابل بين عدميين ، وحينئذ إما أن يكون هناك موضوع قابل لكل منهما ،

__________________

(١) هذا الجواب لصدر المتألهين (رحمه الله) *. وقد تخلص الدواني عن الإشكال بتبديل الفرعية بالاستلزام ، فقال : " ثبوت شئ لشئ مستلزم لثبوت المثبت له ، فلا إشكال في الهلية البسيطة ، لأن ثبوت الوجود للماهية مستلزم لثبوت الماهية بهذا الوجود ". وفيه : أنه تسليم لورود الإشكال على القاعدة. وعن الإمام الرازي أن القاعدة مخصصة بالهلية البسيطة. وفيه : أنه تخصيص في القواعد العقلية. ـ منه (رحمه الله) ـ.

كالعمى والبصر ويسمى تقابلهما ، تقابل العدم والملكة ، وإما أن لا يكون كذلك كالنفي والإثبات ، ويسميان متناقضين ، وتقابلهما تقابل التناقض كذا قرروا.

ومن أحكام مطلق التقابل ، أنه يتحقق بين طرفين ، لأنه نوع نسبة بين المتقابلين ، والنسبة تتحق بين طرفين(١).

الفصل السادس

في تقابل التضايف

من أحكام التضايف ، أن المتضايفين متكافئان وجودا وعدما وقوة وفعلا ، فإذا كان أحدهما موجودا ، كان الآخر موجودا بالضرورة ، وإذا كان أحدهما معدوما كان الآخر معدوما بالضرورة ، وإذا كان أحدهما بالفعل أو بالقوة ، كان الآخر كذلك بالضرورة ، ولازم ذلك أنهما معان ، لا يتقدم أحدهما على الآخر لا ذهنا ولا خارجا.

الفصل السابع

في تقابل التضاد

التضاد على ما تحصل من التقسيم السابق ، كون أمرين وجوديين غير

__________________

(١) اي : إنّ مفهوم التقابل بما هو وإن كان يعم التضائف وغيره ، ولكن مصداقه مندرج تحت خصوص التضائف. منه دام ظله.