درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۰: جلسه هشتاد

 
۱

خطبه

۲

فصل سوم: حمل

این بحث از عوارض و خصوصیات وحدت است؛ با توجه به این که بیان شد که وحدت یعنی یکی بودن و کثرت یعنی یکی نبودن، پس از عوارض یکی بودن اتحاد دو چیز با هم است که عبارت از هوهویت است یا هو هو یا این آن است، یا تعبیر به این همانی است.

پس این همانی مفاد یک قضیه حملی است، و هدف از این بحث به این جهت است که وحدت یعنی اتحاد داشتن و یکی بودن و از عوارض یکی بودن این است که اتحادی برقرار باشد و اتحاد برقرار بودن به معنای هو هو و این همانی است و این همانی مفاد حمل است؛

حمل هنگامی بدست می‌آید که یک جهت وحدت وجود داشته باشد و یک جهت تغایر که جهت وحدت لازم است تا این همانی و اتحاد و یکی بودن بدست آید و تغایر وجود داشته باشد تا این و همان وجود داشته باشد و بین آنها اثنیت باشد و الا اگر اثنیت نباشد، این همانی معنی ندارد بلکه این این است، می‌شود.

حال این اتحاد بین دو چیز تاره اتحاد مفهومی است ـ یعنی مفهوم دو چیز با یکدیگر وحدت دارند که در صورتی که مفهوم آنها متحد باشد، پس قطعا مصداقا هم متحد هستند ـ و تاره اتحاد مصداقی است ـ یعنی مفهوم آن دو متفاوت است، و لکن مصداق آنها با یکدیگر اتحاد دارند ـ که به اتحاد نوع اول، حمل اولی ذاتی گفته می‌شود ـ اولی گفته می‌شود چون بدیهی است و به اتحاد نوع دوم حمل شایع صناعی گفته می‌شود ـ شایع گفته می‌شود چون بین مردم شایع است و صناعی گفته می‌شود چون در صنایع اعم از علوم و فنون معمولا بکار برده می‌شود ـ

 حمل اولی در موارد متعددی وجود دارد: 

۱ـ حمل محمولی که حد تام است برای یک موضوع، مثلا: الانسان حیوان ناطق که مفهوما این دو یک چیز هستند و اتحاد در مفهوم دارند و تغایر در موارد حمل اولی به اجمال و تفصیل است، یعنی موضوع مثل انسان مفهوم مجمل است و حیوان ناطق مفهوم مفصل است.

۲ـ حمل عین چیزی را بر خودش، مثل الإنسان انسان. تغایر موضوع و محمول در این حمل فرضی است، یعنی فرض می‌شود که بین موضوع و محمول تغایری وجود دارد، و این فرض به این جهت است که ممکن است بعضی ـ مثل هگل ـ توهم کنند که عین یک چیزی، خود آن شیء نباشد که در جواب این توهم گفته می‌شود عین یک چیزی مثل انسان خود همان چیز است.

۳ـ حمل نوع بر فرد، مثل زید انسان

۴ـ حمل جنس بر فرد مثل الانسان حیوان

۵ـ حمل فصل بر موضوع مثل الانسان ناطق

که این سه مورد اخیر آیا از موارد حمل اولی است یا نه، بحثی است که فعلا وارد آن نمی‌شویم.

حمل شایع صناعی هم یعنی جایی که دو چیز مصداقا و وجوداً اتحاد دارند، ولی مفهومآ تغایر دارند، مثل الانسان ضاحک که مفهوم انسان حیوان ناطق است و مفهوم ضاحک من له قوه الضحک است ولی مصداقا همان چیزی که مصداق برای انسان است، مصداق برای ما یصدق علیه الضحک هم هست.

۳

تطبیق

۴

فصل چهارم: تقسیمات حمل شایع- تقسیم اول: حمل مواطاه و حمل اشتقاق

حمل شایع تقسیماتی دارد:

۱ـ حمل هو هو ـ که به آن حمل مواطاه هم گفته می‌شود ـ که عبارت است از این که محمولی مصداقا اتحاد برقرار کند با موضوعی بدون اینکه لازم باشد امری زائد بر محمول و موضوع در نظر گرفته شود مثلا علی عادل است. که تغایر ماهوی دارند و اتحاد مصداقی دارند، لذا حمل شایع است و حمل مواطاه است چون چیزی علاوه بر عادل زائد بر علی اعتبار نمی‌شود.

۲ـ حمل ذو هو ـ که به آن حمل اشتقاق گفته می‌شود. ـ که عبارت است از اینکه وقتی محمولی بر موضوعی حمل می‌شود، یک امر زائدی غیر از محمول هم در نظر گفته می‌شود، مثلا علی عدل که یعنی علی ذو عدل که ذو در این حمل در نظر گرفته شده است. یا به این بیان که عدل تأویل برده می‌شود و امر زائدی در عدل اعتبار می‌شود به نام عادل و بعد علی بر آن حمل می‌شود.

۵

تطبیق

۶

تقسیم دوم: حمل بتی و حمل غیر بتی

این تقسیم دوم برای حمل شایع است:

حمل بتی: حمل شایع صناعی که موضوع آن حقیقتی است که ذاتا امکان تحقق آن وجود دارد و محال نیست که موضوع محقق شود ـ سواء که تحقق بالفعل داشته باشد یا نه ـ مثل علی عالم است که تحقق علی چون ذاتا ممکن است، لذا حمل بتی است. یا کوه طلا زیبا است. که تحقق کوه طلا امکان ذاتی دارد.

حمل غیر بتی: حمل شایع صناعی که موضوع آن امکان ذاتی ندارد و مستحیل است مثل اجتماع نقضین محال است. که موضوع که اجتماع نقضین ذاتا ممکن نیست. مثال دیگر: المعدوم المطلق (یعنی نه هستی در خارج و نه در ذهن دارد) لایخبر عنه. یعنی آنچه که حقیقتا معدوم است، قابل اخبار نیست.

۷

تطبیق

۸

تقسیم سوم: حمل بسیط و حمل مرکب

حمل بسیط: جایی است که محمول هستی و وجود برای موضوع است، مثل الانسان موجود که مفهوما انسان و موجود متغایر اند و مصداقا اتحاد دارند و محمول چون موجود است، لذا حمل بسیط است.

حمل مرکب: جایی است که مفاد محمول ثبوت شیء لشیء که هستی آن مفروض است، می‌باشد یعنی اتحاد برقرار می‌شود بین وجود یک محمولی برای موضوعی که وجود او فرض شده است. مثل الله قادر، أی الله الموجود قادر.

به قضیه‌ای که بیانگر حمل بسیط است، قضیه هلیه بسیطه گفته می‌شود و به قضیه‌ای که بیانگر حمل مرکب است، قضیه هلیه مرکبه گفته می‌شود.

۹

تطبیق

۱۰

اشکال بر جریان قاعده فرعیت در قضایای هلیه بسیطه و پاسخ آن

بعضی اشکال کرده‌اند که ما می‌دانیم که هر گاه موضوعی را بر محمولی بار می‌کنیم، باید اول موضوع محقق باشد بعد محمول بر آن بار شود، چون ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له است و در هلیات بسیطه چطور این قاعده فرعیت جاری می‌شود، چون الانسان موجود باید اینطور باشد الانسان الموجود موجود و این الانسان الموجود هم همین اشکال است که باید انسانی باشد و موجود باشد تا بتواند قید الموجود را قبول کند، پس الانسان الموجود هم توقف بر مفروضیت موجود دارد و این قید موجود مفروض هم همین نکته را داراست که باید قبل آن موجود بودن انسان مفروض باشد تا بتواند این قید را پذیرا باشد و هلم جراً فیتسلسل. پس یا باید از قاعده فرعیت رفع ید کرد قائل به تخصیص شد که اشکال آن این است که عقلیه الاحکام لاتخصص و یا در قضایای هلیه بسیطه قائل به تسلسل شد و هو محال.

ایشان در جواب می‌فرمایند: اصلا مفروض قاعده فرعیت ثبوت شیء لشیء است که این مطلب فقط در قضایای هلیه مرکبه وجود دارد و در ثبوت الشیء که قاعده فرعیت موضوع ندارد تا اشکال در جریان آن مطرح باشد.

۱۱

تطبیق

باختلاف جهة الوحدة بالعرض ، فالوحدة في معنى النوع تسمى تماثلا ، وفي معنى الجنس تجانسا ، وفي الكيف تشابها ، وفي الكم تساويا ، وفي الوضع توازيا وفي النسبة تناسبا ، ووجود كل من الأقسام المذكورة ظاهر كذا قرروا.

الفصل الثالث

الهوهوية وهو الحمل

من عوارض الوحدة الهوهوية ، كما أن من عوارض الكثرة الغيرية ، ثم الهوهوية هي الاتحاد في جهة ما ، مع الاختلاف من جهة ما وهذا هو الحمل ، ولازمه صحة الحمل في كل مختلفين بينهما اتحاد ما ، لكن التعارف خص إطلاق الحمل ، على موردين من الاتحاد بعد الاختلاف.

أحدهما أن يتحد الموضوع والمحمول مفهوما وماهية ، ويختلفا بنوع من الاعتبار ، كالاختلاف بالإجمال والتفصيل في قولنا ، الإنسان حيوان ناطق فإن الحد عين المحدود مفهوما ، وإنما يختلفان بالإجمال والتفصيل ، وكالاختلاف بفرض انسلاب الشيء عن نفسه ، فتغاير نفسه نفسه ، ثم يحمل على نفسه لدفع توهم المغايرة ، فيقال الإنسان إنسان ، ويسمى هذا الحمل بالحمل الذاتي الأولي(١).

وثانيهما أن يختلف أمران مفهوما ويتحدا وجودا ، كقولنا الإنسان ضاحك وزيد قائم ، ويسمى هذا الحمل بالحمل الشائع

__________________

(١) سمّي ذاتياَ ، لكون المحمول فيه ذاتياً للموضوع وأوليّاً ، لأنّه من الضروريات الأولية ، التى لا يتوقف التصديق بها على أزيد من تصوّر الموضوع والمحمول منه.

الصناعي(١).

الفصل الرابع

تقسيمات للحمل الشائع

وينقسم الحمل الشائع إلى حمل هو هو ، وهو أن يحمل المحمول على الموضوع ، بلا اعتبار أمر زائد ، نحو الإنسان ضاحك ، ويسمى أيضا حمل المواطاة وحمل ذي هو ، وهو أن يتوقف اتحاد المحمول مع الموضوع ، على اعتبار زائد كتقدير ذي ، أو الاشتقاق كزيد عدل أي ذو عدل أو عادل.

وينقسم أيضا إلى بتي وغير بتي ، والبتي ما كانت لموضوعه أفراد محققة ، يصدق عليها عنوانه ، كالإنسان ضاحك والكاتب متحرك الأصابع ، وغير البتي ، ما كانت لموضوعه أفراد مقدرة غير محققة ، كقولنا كل معدوم مطلق فإنه لا يخبر عنه ، وكل اجتماع النقيضين محال.

وينقسم أيضا إلى بسيط ومركب ، ويسميان الهلية البسيطة والهلية المركبة ، والهلية البسيطة ما كان المحمول فيها وجود الموضوع ، كقولنا الإنسان موجود ، والمركبة ما كان المحمول فيها أثرا من آثار وجوده ، كقولنا الإنسان ضاحك.

وبذلك يندفع ما استشكل على قاعدة الفرعية ، وهي أن ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له ، بأن ثبوت الوجود للإنسان مثلا في قولنا ، الإنسان موجود فرع ثبوت الإنسان قبله ، فله وجود قبل ثبوت الوجود له ، وتجري فيه قاعدة الفرعية وهلم جرا فيتسلسل.

__________________

(١) سمّي شائعاً لأنه الشائع في المحاورات وصناعياً لأنّه المعروف والمستعمل في الصناعات والعلوم ـ منه.

وجه الاندفاع أن قاعدة الفرعية ، إنما تجري في ثبوت شيء لشيء ، ومفاد الهلية البسيطة ثبوت الشيء ، لا ثبوت شيء لشيء ، فلا تجري فيها القاعدة.

الفصل الخامس

في الغيرية والتقابل

قد تقدم أن من عوارض الكثرة الغيرية ، وهي تنقسم إلى غيرية ذاتية وغير ذاتية ، والغيرية الذاتية هي ، كون المغايرة بين الشيء وغيره لذاته ، كالمغايرة بين الوجود والعدم وتسمى تقابلا ، والغيرية غير الذاتية ، هي كون المغايرة لأسباب أخر غير ذات الشيء ، كافتراق الحلاوة والسواد في السكر والفحم ، وتسمى خلافا.

وينقسم التقابل وهو الغيرية الذاتية ، وقد عرفوه بامتناع اجتماع شيئين في محل واحد ، من جهة واحدة في زمان واحد ، إلى أربعة أقسام ، فإن المتقابلين إما أن يكونا وجوديين أو لا ، وعلى الأول إما أن يكون كل منهما ، معقولا بالقياس إلى الآخر ، كالعلو والسفل فهما متضائفان ، والتقابل تقابل التضايف ، أو لا يكونا كذلك كالسواد والبياض ، فهما متضادان والتقابل تقابل التضاد ، وعلى الثاني يكون أحدهما وجوديا والآخر عدميا ، إذ لا تقابل بين عدميين ، وحينئذ إما أن يكون هناك موضوع قابل لكل منهما ،

__________________

(١) هذا الجواب لصدر المتألهين (رحمه الله) *. وقد تخلص الدواني عن الإشكال بتبديل الفرعية بالاستلزام ، فقال : " ثبوت شئ لشئ مستلزم لثبوت المثبت له ، فلا إشكال في الهلية البسيطة ، لأن ثبوت الوجود للماهية مستلزم لثبوت الماهية بهذا الوجود ". وفيه : أنه تسليم لورود الإشكال على القاعدة. وعن الإمام الرازي أن القاعدة مخصصة بالهلية البسيطة. وفيه : أنه تخصيص في القواعد العقلية. ـ منه (رحمه الله) ـ.