واحد بالحقیقه به دو دسته تقسیم میشود:
۱ـ واحد حقیقی حقه: آنچه که متصف به وحدت میشود اولا بدون واسطه در عروض ـ و اسناد الی ما هو له است. ـ ثانیا وحدت وصفی زائد بر ذات نیست، یعنی این طور نیست که ذات ثبت له الوحده باشد، بلکه خودش بتمامه عین وحدت است. مثل «الله واحد» أی هو وحدت
۲ـ واحد حقیقی غیر حقه: وحدت حقیقی که وحدت صفتی بیرون و زائد از ذات است بحیث که یک ذاتی داریم که این ذات حقیقتا وصف وحدت را میپذیرد و لکن بین این وصف و آن ذات اثنینیت وجود دارد، یعنی ذاتی است که وصف وحدت را پذیرفته است، مثل «زید واحد» که گرچه زید حقیقتا وحدت را پذیرفته و واسطه در عروض ندارد، اما زید ذاتی غیر وحدت است بحیث که بین ذات او و آن وصف مغایرت است و لکن متصف به این وصف شده است.
اما واحد حقیقی غیر حقه نیز اقسامی دارد:
۱ـ واحد بالخصوص یا واحد بالعدد: ـ آنچه که صفت وحدت را بدون هیچ مسامحهای میپذیرد و صفت وحدت زائد بر ذات است، ـ و شیئی که وحدت دارد و کثرات در آن نیست و قابل تقسیم هم نیست، مثلا «النفس واحده» که وحدت به موصوفی به نام نفس حقیقتا اسناد داده شده است و این واحد خاص است که قابلیت انطباق بر کثیرین را ندارد.
۲ـ واحد بالعموم: وحدتی که در عین وحدت قابل صدق بر کثرات است، مثل مفهوم نوعی انسان: «الانسان واحد» که یک مفهوم دارد و این مفهوم انسان قابل صدق بر کثرات متعددی است مثل زید و عمرو و...
اما وحدت حقیقی غیرحقه بالخصوص یا بالعدد نیز به چهار قسم تقسیم میشود: ـ بلکه به عبارت دقیقتر به پنج قسم تقسیم میشود ـ
وقتی وحدت وصف موصوفی قرار میگیرد، خود این موصوف دو صورت دارد:
۱ـ خود این موصوف هم قابل تقسیم نیست ـ کما اینکه وصف وحدت قابل تقسیم ندارد ـ
۲ـ یا گرچه وصف وحدت قابلیت تقسیم را ندارد اما موصوف قابلیت برای انقسام را دارد.
که صورت اول (خود موصوف قابلیت انقسام را ندارد) چهار صورت دارد:
۱ـ مثل «الوحده واحده» که این موصوف به وحدت قابل تقسیم نیست و قابل اشاره حسی هم نیست و به اصطلاح وضع ندارد.
۲ـ مثل «النقطه واحده» که نقطه قابلیت انقسام ندارد ـ یعنی طول، عرض و ارتفاع ندارد. ـ ولی قابل اشاره حسی است و به اصطلاح دارای وضع است. ـ که این وضع با آن وضع که در مقولات عشره بود متفاوت است، چون تعریف وضع در آنجا اینچنین بود: «هیئت حاصل از نسبت اجزاء با هم و مجموع به بیرون» ولی وضع در اینجا یعنی قابل اشاره است.
۳ـ مثل «النفس واحده» که نفس قابلیت انقسام را ندارد و قابل اشاره حسی هم نیست، و در عین حال تعلقی به ماده هم دارد ـ کما اینکه در تعریف نفس بیان شد « النفس جوهر ذاتاً لا فعلاً» ـ
۴ـ مثل «العقل واحد» که عقل قابلیت تقسیم ندارد و قابل اشاره حسی هم نیست و در عین حال هیچ ارتباطی به ماده هم ندارد ـ کما اینکه در تعریف عقل بیان شد« جوهر مجرد ذاتا و فعلا» ـ
اما واحد بالعموم نیز اقسامی دارد:
۱ـ واحد بالعموم مفهومی: یک مفهوم عامی است که قابلیت انطباق بر کثیرین را دارد مثل مفهوم واحد نوع انسان، «الانسان واحد» یا «الجنس واحد»
۱ـ واحد بالعموم غیر مفهومی: یعنی واحد بالعموم وجودی یعنی وحدتی که در سعه هستی است و ان حقیقت وجود که حقیقت یگانهای است که شامل همه موجودات میشود ـ کما اینکه بیان شد الوجود لاثانی له ـ
که همه این اقسام برای وحدتهای حقیقی بود.
اما وحدتهای غیر حقیقی (که بالمسامحه متصف به وحدت میشدند) نیز اقسامی دارند:
۱ـ به واسطه یک نوع بودن وحدت پیدا میکنند مثلا زید و عمرو واحد که به واسطه نوع انسانیت متصف به وحدت شدهاند. که در این صورت گفته میشود تماثل دارند
۲ـ به واسطه جنس وحدت پیدا میکنند، مثلا «الانسان و الفرس واحد فی الحیوانیه» که در این صورت گفته میشود انسان و فرس تجانس دارند.
۳ـ به واسطه کیف است، مثلا این قرطاس مثل آن پیراهن در سفیدی است که کیف مخصوصی به نام لون بیاض باعث شد که واحد شود که به این صورت تشابه گفته میشود.
۴ـ به واسطه کمیت است، مثلا یک سانتی متر مکعب از سنگ با یک سانتی متر مکعب از پنبه یکی است، که واسطه در واحد بودن کمیت شد که به صورت تساوی گفته میشود.
۵ـ به واسطه وضع است، مثلا این طرف کلاس با آن طرف کلاس یکی است، که واسطه در عروض وضع شد که گفته میشود توازی دارند.
۶ـ به واسطه نسبت است، مثلا این دو نفر یکی اند، یعنی در برادر بودن یکی هستند، که به این صورت گفته میشود تناسب دارند.
که همه این اقسام بیان شده، در خارج هم وجود دارد و فقط صرف تقسیمات ذهنی نیست.