درس بدایة الحکمة

جلسه ۶۶: جلسه شصت و ششم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه فصل اول

۳

فصل دوم: اقسام علت

البته مراد از انقسامات علت، علت به اصطلاح عام آن است (یعنی آنچه که توقف معلول بر آن فی الجمله دارد.)

انقسامات علت: 

علت تامه: حیثیت تأثیری که تمام نیازمندی‌های معلول را برای تحقق یافتن برطرف می‌کند.

علت ناقصه: علتی که تمام نیازمندی‌های معلول را برطرف نمی‌کند، بلکه بخشی از نیازمندی‌های معلول برای تحقق یافتن را برطرف می‌کند.

با توجه به این تقسیم ملاک تقسیم هم روشن می‌شود: کفایت علت نسبت به نیازمندی‌های معلول و عدم ان است، که در صورت اول علت تامه و در صورت دوم علت ناقصه می‌شود.

علت تامه و ناقصه در یک حکم مشترک اند: در هنگام فقدان آنها معلول معدوم می‌شود، و همینطور هرگاه که هر کدام نباشند، معلول محقق نمی‌شود، علت تامه نباشد، پس معلول به همه نیازمندی‌های خودش باقی است و اگر علت ناقصه نباشد، پس چون علت ناقصه بخشی از نیازمندی‌های معلول را برطرف می‌کند و لذا در صورت عدم آن، بخشی از نیازمندی‌های معلول برطرف نشده است، پس همچنان معلول در حالت عدم مستقر خواهد بود.

حکم مختص به علت تامه: هرگاه علت تامه تحقق پیدا کند، معلولش نیز قطعا تحقق پیدا خواهد کرد و امکان تخلف از علت تامه وجود ندارد، چون همه نیازمندی‌های معلول برطرف شده است ـ بلکه باتوجه به این که حکمت متعالیه معلول را پرتویی از وجود علت واقعی می‌داند، و معلول عین علت است، بحیث که با فقدان علت معلول معدوم می‌شود و معلول شیء له النیاز نیست، بلکه عین نیاز است، لذا ما سوی الله که همه معلول خداوند هستند، همه انها عین فقر به خداوند هستند، که این توضیح فعلا از بحث خارج است. ـ

حکم مختص به علت ناقصه: اینطور نیست که با وجود علت ناقصه، معلول هم محقق شود، چون همه نیازمندی‌های وجود معلول را برطرف نکرده است، و لذا ضرورتی بر موجود شدن حاصل نشده است.

۴

تطبیق

۵

تقسیم دوم و سوم برای علت

تقسیم دوم: علت به واحد (منحصر) و علت کثیر (غیر منحصر) تقسیم می‌شود. و این تقسیم بی‌ارتباط با تقسیم قبلی است.

علت واحد: علتی که به تنهایی سبب تحقق معلول است که به آن منحصر هم می‌گویند و همچنین جانشین ناپذیر، مثلا علت انحصاری برای ایجاد عزت خداوند است.

علت کثیر (غیر منحصر یا جانشین پذیر): علتی که سبب ایجاد معلول می‌شود، اما علت‌های دیگری هم می‌توانند وجود معلول را باعث شوند، مثلا اگر علت تامه حرارت، اصتکاک است، می‌تواند این حرارت را علت تامه دیگری هم به نام جریان الکتریسیته ایجاد کند، همانطور که اشعه خورشید هم می‌تواند حرارت را ایجاد کند. پس علت کثیر علت ناقصه نیست.

تقسیم سوم: تقسیم علت به بسیط و مرکب.

علت بسیط: علتی که دارای جزء نیست،

علت مرکب: علتی که دارای اجزاء است، یا اجزاء خارجی، یا عقلی یا تحلیلی. مراد از اجزاء خارجی ماده و صورت خارجی است و مراد از اجزاء عقلی تحلیل به جنس و فصل است و مراد از اجزاء تحلیلی تحلیل به ماهیت و وجود است. و اگر علتی این اجزاء را نداشت، مثلا اجزاء خارجی نداشت، بسیط خارجی می‌شود و اگر علتی اجزاء عقلی نداشت، بسیط عقلی می‌شود و در صورت فقد تقسیم اجزاء تحلیلی، بسیط تحلیل می‌شود. و ابسط البسائط که هیچ اجزائی ندارد، وجود واجب تعالی است.

۶

تطبیق

۷

تقسیم سوم: علت قریب و بعید

تقسیم علت به قریب و بعید

علت قریب: بدون واسطه تأثیر در معلولش می‌گذارد. مثل علیت نفس برای حرکت ید.

علت بعید: با واسطه (یک یا چند واسطه فرقی ندارد.) تأثیر در معلولش می‌گذارد، مثل علیت نفس برای حرکت انگشتر در دست،

۸

تطبیق

۹

تقسیم پنجم: علت خارجی و داخلی

علت داخلی: علتی که جزئی از معلول می‌شود و وجود معلول متقوم به آن است. لذا اسم دیگر آن، علل قوام. که همراه با وجود معلول حضور دارند.

علت داخلی شامل دو علت است: ماده و صورت. که ماده وقتی نقش پذیرش صورت نوعیه را ایفاء می‌کند، علت مادی می‌شود و صورت وقتی نقش پذیرش فعلی بخشی را ایفاء می‌کند، علت صورت است و این دو علت همراه با وجود معلول هستند، لذا علت داخلی گفته می‌شود.

علت خارجی: علتی که جزئی از وجود معلول نمی‌شود، که این دو دسته تقسیم می‌شود:

علت فاعلی: علتی که وجود و هستی را افاضه می‌کند.

علت غائی: علتی که به خاطر او علت افاضه می‌کند. مثلا چرا خداوند هستی را به انسان افاضه کرد، جواب: لیعبدون، که این علت غائی است.

۱۰

تطبیق

۱۱

تقسیم ششم: علل حقیقی و علل معد

علت حقیقی: علت هستی بخش، مثل علیت نفس برای تحقق اراده و نفس علیت حقیقی برای خشمگین شدن دارد.

علت معد: عللی که زمینه را برای علیت علت فراهم می‌کنند. مثل نقش پدر و مادر در تحقق فرزند، بحیث که اگر علت معد نباشد، علت حقیقی مؤثر نیست.

تفاوت علت حقیقی و علت معد: هیچ گاه علت حقیقی از معلول خود منفک نمی‌شود و همچنین معلول هم از علت حقیقی منفک نمی‌شود بخلاف علت معد که قابل انفکاک است. پس با این حساب تسمیه علت معد به علت خالی از مجاز نیست، مگر اینکه گفته شود مراد از علت همان معنای عام است.

۱۲

تطبیق

ويستحيل أن يكون المجعول هو الصيرورة ، لأنها معنى نسبي قائم بطرفيه ، ومن المحال أن يقوم أمر أصيل خارجي ، بطرفين اعتباريين غير أصيلين ، فالمجعول من المعلول والأثر الذي تفيده العلة هو وجوده ، لا ماهيته ولا صيرورة ماهيته موجودة وهو المطلوب.

الفصل الثاني

في انقسامات العلة

تنقسم العلة إلى تامة وناقصة ، فإنها إما أن تشتمل ، على جميع ما يتوقف عليه وجود المعلول ، بحيث لا يبقى للمعلول معها إلا أن يوجد ، وهي العلة التامة ، وإما أن تشتمل على البعض دون الجميع ، وهي العلة الناقصة ، وتفترقان من حيث إن العلة التامة ، يلزم من وجودها وجود المعلول ، ومن عدمها عدمه ، والعلة الناقصة لا يلزم من وجودها وجود المعلول ، ولكن يلزم من عدمها عدمه.

وتنقسم أيضا إلى الواحدة والكثيرة ، وتنقسم أيضا إلى البسيطة وهي ما لا جزء لها ، والمركبة وهي بخلافها ، والبسيطة إما بسيطة بحسب الخارج ، كالعقل المجرد والأعراض ، وأما بحسب العقل ، وهي ما لا تركيب فيه خارجا من مادة وصورة ، ولا عقلا من جنس وفصل ، وأبسط البسائط ما لم يتركب من وجود وماهية ، وهو الواجب عز اسمه.

وتنقسم أيضا إلى قريبة وبعيدة ، والقريبة ما لا واسطة بينها وبين معلولها ، والبعيدة بخلافها كعلة العلة.

وتنقسم العلة إلى داخلية وخارجية ، والعلل الداخلية وتسمى أيضا علل القوام ، هي المادة والصورة المقومتان للمعلول ، والعلل الخارجية

وتسمى أيضا علل الوجود ، وهي الفاعل والغاية ، وربما سمي الفاعل ما به الوجود ، والغاية ما لأجله الوجود.

وتنقسم العلة إلى العلل الحقيقية والمعدات ، وفي تسمية المعدات عللا تجوز ، فليست عللا حقيقية ، وإنما هي مقربات تقرب المادة إلى إفاضة الفاعل ، كورود المتحرك في كل حد من حدود المسافة ، فإنه يقربه إلى الورود في حد يتلوه ، وكانصرام القطعات الزمانية ، فإنه يقرب موضوع الحادث إلى فعلية الوجود.

الفصل الثالث

في وجوب المعلول عند وجود العلة التامة ووجوب وجود العلة

عند وجود المعلول

إذا كانت العلة التامة موجودة وجب وجود معلولها ، وإلا جاز عدمه مع وجودها ، ولازمه تحقق عدمه المعلول لعدم العلة من دون علة.

وإذا كان المعلول موجودا وجب وجود علته ، وإلا جاز عدمها مع وجود المعلول ، وقد تقدم (١) أن العلة ، سواء كانت تامة أو ناقصة يلزم من عدمها عدم المعلول.

ومن هنا يظهر ، أن المعلول لا ينفك وجوده عن وجود علته ، كما أن العلة التامة لا تنفك عن معلولها.

فلو كان المعلول زمانيا موجودا في زمان بعينه ، كانت علته موجودة واجبة في ذلك الزمان بعينه ، لأن توقف وجوده على العلة في ذلك الزمان ،

__________________

(١) في الفصل السابق.