درس بدایة الحکمة

جلسه ۲۴: جلسه بیست و چهارم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث سابق

۳

جواب صدر المتألهین از دو اشکال مذکور

مقدمه:

۱ـ حمل تقسیم به اولی و شایع صناعی، در حمل اولی ناظر به اتحاد مفهومی بین موضوع و محمول است، مثلا الانسان حیوان ناطق که حکم به اتحاد مفهوم انسان و حیوان ناطق شده است. به عبارت دیگر مفهوم محمول در تعریف و حد موضوع اخذ می‌کنیم. حمل شایع: اتحاد بینهما وجودی و مصداقی است مثلا انسان ضاحک، یعنی روشن است که بین مفهوم آن دو اتحاد نیست، بلکه اتحاد مصداقی بین آنها برقرار است. و این موضوع یکی از مصادیق آن محمول است.

۲ـ حمل یک مفهوم بر موضوع به معنای اندراج نیست، پس معنای اندراج عبارت است از ترتب آثار محمول بر موضوع. لذا وقتی گفته می‌شود الانسان حیوان ناطق، گرچه حیوان ناطق حمل بر انسان می‌شود، ولی موجب نمی‌شود که انسان مندرج تحت مقوله حیوان ناطق باشد. بلکه یک مفهومی وقتی مندرج تحت یک محمولی است که آثار محمول بر موضوع مترتب شود.

اما این اندراج قطعا در حمل اولی نیست، چون در حمل اولی ترتب آثار محمول بر وجود خارجی موضوع نیست، بله در حمل شایع اندراج است، یعنی وجود انسان با وجود ضاحک اتحاد مصداقی دارند، به عبارت دیگر آثار ضاحک بر وجود خارجی انسان مترتب می‌شود.

حال با توجه به این مقدمه: صدرالمتألهین می‌فرماید:

اینکه می‌گوییم ماهیت وجود خارجی در وجود ذهنی هم محفوظ است، یعنی اینکه همان مفهومی که بر ماهیت وجود خارجی انطباق پیدا می‌کند، همان مفهوم بر ماهیت وجود ذهنی هم انطباق پیدا می‌کند؛ به عبارت دیگر ماهیت وجود خارجی همان ماهیت وجود ذهنی است به حمل اولی، لذا آثار وجود خارجی انسان در ذهن وجود ندارد.

پس معلوم می‌شود که در خارج و در ذهن ماهیت انسان، همان جسم نام حساس متحرک بالاراده است و این دو به حمل اولی یکی هستند و لذا اندراجی تحقق پیدا نمی‌کند، پس آن ماهیت در ذهن هرچند منطبق با ماهیت در خارج است و تفاوتی با آن ندارد اما این ماهیت مندرج تحت هیچ مقوله‌ای نیست، و لذا آن اشکال که یک ماهیت تحت دو مقوله مندرج شد، وارد نیست. بله، اگر محمولی بر مفهوم ماهوی به نحوی صدق کند که ترتب آثار محمول بر وجود خارجی موضوع شود، در آن صورت اندراج هست.

اما سوالی مطرح می‌شود: اکثریت حکما قائل اند که علم کیف نفسانی است، و حال آنکه این ماهیت این طور که بیان شد مندرج تحت هیچ مقوله‌ای نیست؟

در جواب می‌فرماید: وقتی یک وجودی در ذهن تحقق پیدا می‌کند، داراری دو بعد و دو حیثیت است، یک بعد، بعد وجودی آن است که مفهوم محقق در ذهن است. و یک بعد، بعد حکایت این مفهوم از مصداق خارجی آن است. پس به حیث حکایت گری آن تحت هیچ مقوله‌ای نیست، بله به اعتبار اینکه مفهوم ذهنی وجود یک مفهومی است در ذهن، کیف نفسانی است.

۴

تطبیق

۵

توضیح و تطبیق پاسخ این اشکال: چرا صدق مفهومی بر یک موضوعی، موجب اندراج آن موضوع تحت آن محمول نمی‌شود؟

اگر گفته شود با حمل یک محمول بر موضوع هم اندراج تحقق پیدا می‌کند؟

در جواب گفته می‌شود که با یک قیاس استثنایی مطلب واضح می‌شود:

اگر حمل یک مفهومی بر موضوعی موجب اندراج موضوع تحت محمول میشد، لازم می‌آید هنگام حمل یک مفهوم کلی بر موضوعی، آن موضوع مصداقی از مفهوم کلی محمول باشد. والتالی باطل، فالمقدم مثله.

اثبات صغری: الجزئی جزئی، بحمل اولی است و لازمه آن سخن این است که جزئی یکی از مصادیق جزئی باشد در حالی که قطعا اینچنین نیست؛

یا مثلا المعدوم المطلق معدوم مطلق، که حمل اولی است، معدوم مطلق موضوع مندرج تحت محمول ـ معدوم مطلق ـ نمی‌شود.

پس معلوم می‌شود که اگر قرار بود با حمل یک موضوعی بر محمولی، حتما موضوع مندرج تحت محمول گردد، باید همواره هر موضوعی مصداقی از مفهوم کلی می‌شد که بر آن بار شده است.

و التالی باطل هم که روشن است که جزئی یکی از مصادیق جزئی نیست.

۶

بقیه تطبیق اصل مطلب

ما تقدم ، أن مفهوم العرض عرض عام ، شامل للمقولات التسع العرضية وللجوهر الذهني ، ولا إشكال فيه.

وفيه أن مجرد صدق مفهوم مقولة من المقولات على شيء ، لا يوجب اندراجه تحتها كما ستجيء الإشارة إليه.

على أن كلامهم صريح ، في كون العلم الحصولي كيفا نفسانيا ، داخلا تحت مقولة الكيف حقيقة من غير مسامحة.

ومنها ما ذكره صدر المتألهين ، ره في كتبه ، وهو الفرق في إيجاب الاندراج ، بين الحمل الأولي وبين الحمل الشائع ، فالثاني يوجبه دون الأول ، بيان ذلك ، أن مجرد أخذ مفهوم جنسي أو نوعي ، في حد شيء وصدقه عليه ، لا يوجب اندراج ذلك الشيء تحت ذلك الجنس أو النوع ، بل يتوقف الاندراج تحته على ترتب آثار ، ذلك الجنس أو النوع الخارجية على ذلك الشيء.

فمجرد أخذ الجوهر والجسم مثلا في حد الإنسان ، حيث يقال ، الإنسان جوهر جسم نام حساس متحرك بالإرادة ناطق ، لا يوجب اندراجه تحت مقولة الجوهر أو جنس الجسم ، حتى يكون موجودا لا في موضوع باعتبار كونه جوهرا ، ويكون بحيث يصح أن يفرض فيه ، الأبعاد الثلاثة باعتبار كونه جسما وهكذا.

وكذا مجرد أخذ الكم والاتصال في حد السطح حيث يقال ، السطح كم متصل قار منقسم في جهتين ، لا يوجب اندراجه تحت الكم والمتصل مثلا ، حتى يكون قابلا للانقسام بذاته من جهة أنه كم ، ومشتملا على الفصل المشترك من جهة أنه متصل وهكذا.

ولو كان مجرد صدق مفهوم على شيء موجبا للاندراج ، لكان كل مفهوم كلي فردا لنفسه ، لصدقه بالحمل الأولي على نفسه ، فالاندراج يتوقف على ترتب الآثار ، ومعلوم أن ترتب الآثار ، إنما يكون في الوجود الخارجي دون الذهني.

فتبين أن الصورة الذهنية ، غير مندرجة تحت ما يصدق عليها من المقولات ، لعدم ترتب آثارها عليها ، لكن الصورة الذهنية ، إنما لا تترتب عليها آثار المعلوم الخارجي من حيث هي وجود ، مقيس إلى ما بحذائها من الوجود الخارجي ، وأما من حيث إنها حاصلة للنفس ، حالا أو ملكة تطرد عنها الجهل ، فهي وجود خارجي موجود للنفس ناعت لها ، يصدق عليه حد الكيف بالحمل الشائع ، وهو أنه عرض لا يقبل قسمة ولا نسبة لذاته ، فهو مندرج بالذات تحت مقولة الكيف ، وإن لم يكن من جهة كونه وجودا ذهنيا ، مقيسا إلى الخارج داخلا تحت شيء من المقولات ، لعدم ترتب الآثار ، اللهم إلا تحت مقولة الكيف بالعرض.

وبهذا البيان يتضح اندفاع ما أورده بعض المحققين ، على كون العلم كيفا بالذات ، وكون الصورة الذهنية كيفا بالعرض ، من أن وجود تلك الصور في نفسها ووجودها للنفس واحد ، وليس ذلك الوجود والظهور للنفس ، ضميمة تزيد على وجودها تكون هي كيفا في النفس ، لأن وجودها الخارجي لم يبق بكليته ، وماهياتها في أنفسها كل من مقولة خاصة ، وباعتبار وجودها الذهني لا جوهر ولا عرض ، وظهورها لدى النفس ، ليس سوى تلك الماهية وذلك الوجود ، إذ ظهور الشيء ليس أمرا ينضم إليه ، وإلا لكان ظهور نفسه ، وليس هناك أمر آخر والكيف من المحمولات بالضميمة ، والظهور والوجود للنفس لو كان نسبة مقولية ، كان ماهية العلم إضافة لا كيفا ، وإذا كان إضافة إشراقية كان وجودا ، فالعلم نور وظهور وهما وجود ، والوجود ليس ماهية.

وجه الاندفاع ، أن الصورة العلمية هي الموجودة للنفس الظاهرة لها ، لكن لا من حيث كونها موجودا ذهنيا ، مقيسا إلى خارج لا تترتب عليها آثاره ، بل من حيث كونها حالا أو ملكة للنفس تطرد عنها عدما ، وهي كمال للنفس زائد عليها ناعت لها ، وهذا أثر خارجي مترتب عليها ، وإذا كانت النفس