درس بدایة الحکمة

جلسه ۲۳: جلسه بیست و سوم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

پاسخ محقق دوانی از دو اشکال مذکور

۳ـ پاسخ محقق دوانی:

مقدمه: 

۱ـ یک معلوم بالذات وجود دارد و یک معلوم بالعرض. معلوم بالذات یعنی آنچه که بدون واسطه متعلق علم و ادراک واقع می‌شود، مثل صورت یک شیء خارجی که در ذهن پدیدار می‌شود، پس معلوم بالذات همان صورت شیء خارجی است و معلوم بالعرض یعنی آنچه با واسطه صورت متعلق علم و ادراک واقع می‌شود، مثل اشیاء خارجی. که ادراک آنها به واسطه صورت آنهاست.

۲ـ معلوم بالذات با علم اتحاد حقیقی دارند و تغایر آنها اعتباری است. چون علم حالتی است که بعد از آنکه معلوم بالذات در ذهن محقق شد، ایجاد می‌شود، و ماهیت علم همان معلوم بالذات است یعنی آگاهی انسان همان صورتی است که در ذهن انسان می‌باشد؛ پس معلوم بالذات اتحاد حقیقی با علم و تغایر اعتباری با آن دارد.

۳ـ مقوله کیف در دو معنا به کار می‌رود:

معنای حقیقی: عرض لایقبل القسمه و لا النسبه بالذات.

معنای مجازی: به هر ایجاد کنند وصفی برای چیزی کیف گفته می‌شود مثل فلز طلا که طلا کیفیتی برای فلز است هرچند خود طلا جوهر است.

پس طبق آنچه که بیان شد علم با معلوم بالذات اتحاد حقیقی دارند و لذا علم مندرج تحت همان مقوله‌ای است که معلوم بالذات مندرج است، و معلوم بالذات هم مندرج تحت مقوله معلوم بالعرض است، پس یعنی معلوم بالعرض مندرج تحت هر مقوله‌ای باشد، معلوم بالذات هم مندرج تحت همان مقوله است. پس نتیجه این می‌شود که علم و وجود خارجی شیء (معلوم بالعرض) مندرج تحت یک مقوله هستند. پس اندراج شیء واحد تحت دو مقوله رخ نداد.

این جواب از اشکال دوم بود.

ممکن است گفته شود: پس اینکه علم کیف نفسانی است و الان نتیجه این شد که علم با معلوم بالعرض اتحاد در اندراج تحت یک مقوله دارند.

اما در جواب می‌فرماید: آنکه قبلا گفته شد که علم کیف نفسانی است، مراد از کیف معنای حقیقی آن نیست، بلکه مراد معنای مجازی آن که ایجاد کننده یک وصف برای چیزی است ولو ایجاد کننده وصف یک جوهر باشد.

اما جواب از اشکال اول: اشکال اول این بود: اگر انسان یک جوهر را ادراک کند و ماهیت شیء خارجی در ذهن محفوظ باشد، لازم می‌آید که یک شیء هم جوهر باشد و هم عرض و التالی باطل فالمقدم مثله.

اما ایشان می‌فرماید: بطلان تالی را در صورتی می‌پذیریم که شیء واحد مندرج تحت دو مقوله شود، و مفهوم عرض که مقوله نیست؛ بلکه خود یک عرضی عام برای نه مقوله (غیر جوهر) بود. لذا اشکال ندارد که یک ماهیتی در خارج مندرج تحت مقوله جوهر باشد و در ذهن مندرج تحت مقوله عرض باشد، و چون عرض، عرضی مقولات نه گانه است، پس لازم نمی‌آید که شیء واحد دو ماهیت داشته باشد.

اشکال علامه

اولا: در ذیل جواب صدر المتألهین خواهد آمد که صدق یک مفهوم بر یک امر موجب نمی‌شود که این امر مندرج باشد تحت آن مفهوم. بلکه برای اندراج چیز دیگری هم لازم هست که سیأتی. پس اینکه همان مفهومی که بر علم صدق می‌کند همان مفهوم بر معلوم بالعرض هم صدق می‌کند، پس نتیجه این شود که علم و معلوم بالعرض مندرج تحت یک مقوله هستند، صحیح نیست. بلکه ممکن است مفهوم واحد بر علم و معلوم بالعرض صدق کند و حال آنکه مندرج تحت یک مقوله نباشند.

ثانیا: اینکه مراد حکما از کیف نفسانی معنای مجازی آن باشد، صحیح نیست؛ بلکه حکیم با معنای حقیقی کیف نفسانی ارتباط دارد و بعید است که آنها معنای مجازی آن را ذکر کرده باشند.

۴

تطبیق عبارت

نتصف به.

ومنها ما عن بعض القائلين بأصالة الماهية ، أن الصورة الحاصلة في الذهن ، منسلخة عن ماهيتها الخارجية ، ومنقلبة إلى الكيف ، بيان ذلك أن موجودية الماهية متقدمة على نفسها ، فمع قطع النظر عن الوجود لا ماهية أصلا ، والوجود الذهني والخارجي مختلفان بالحقيقة ، فإذا تبدل الوجود بصيرورة الوجود الخارجي ذهنيا ، جاز أن تنقلب الماهية ، بأن يتبدل الجوهر أو الكم أو غير ذلك كيفا ، فليس للشيء بالنظر إلى ذاته حقيقة معينة ، بل الكيفية الذهنية إذا وجدت في الخارج ، كانت جوهرا أو غيره ، والجوهر الخارجي إذا وجد في الذهن ، كان كيفا نفسانيا ، وأما مباينة الماهية الذهنية للخارجية ، مع أن المدعى حصول الأشياء بأنفسها في الذهن ، وهو يستدعي أصلا مشتركا بينهما ، فيكفي في تصويره أن يصور العقل ، أمرا مبهما مشتركا بينهما ، يصحح به أن ما في الذهن هو الذي في الخارج ، كما يصور المادة المشتركة ، بين الكائن والفاسد الماديين.

وفيه أولا أنه لا محصل لما ذكره ، من تبدل الماهية واختلاف الوجودين في الحقيقة ، بناء على ما ذهب إليه ، من أصالة الماهية واعتبارية الوجود.

وثانيا أنه في معنى القول بالشبح ، بناء على ما التزم به من المغايرة الذاتية ، بين الصورة الذهنية والمعلوم الخارجي ، فيلحقه ما لحقه من محذور السفسطة ومنها ما عن بعضهم ، أن العلم لما كان متحدا بالذات مع المعلوم بالذات ، كان من مقولة المعلوم إن جوهرا فجوهر ، وإن كما فكم وهكذا ، وأما تسميتهم العلم كيفا ، فمبني على المسامحة في التعبير ، كما يسمى كل وصف ناعت للغير كيفا في العرف العام ، وإن كان جوهرا.

وبهذا يندفع إشكال اندراج المقولات الآخر تحت الكيف.

وإما إشكال كون شيء واحد جوهرا وعرضا معا ، فالجواب عنه

ما تقدم ، أن مفهوم العرض عرض عام ، شامل للمقولات التسع العرضية وللجوهر الذهني ، ولا إشكال فيه.

وفيه أن مجرد صدق مفهوم مقولة من المقولات على شيء ، لا يوجب اندراجه تحتها كما ستجيء الإشارة إليه.

على أن كلامهم صريح ، في كون العلم الحصولي كيفا نفسانيا ، داخلا تحت مقولة الكيف حقيقة من غير مسامحة.

ومنها ما ذكره صدر المتألهين ، ره في كتبه ، وهو الفرق في إيجاب الاندراج ، بين الحمل الأولي وبين الحمل الشائع ، فالثاني يوجبه دون الأول ، بيان ذلك ، أن مجرد أخذ مفهوم جنسي أو نوعي ، في حد شيء وصدقه عليه ، لا يوجب اندراج ذلك الشيء تحت ذلك الجنس أو النوع ، بل يتوقف الاندراج تحته على ترتب آثار ، ذلك الجنس أو النوع الخارجية على ذلك الشيء.

فمجرد أخذ الجوهر والجسم مثلا في حد الإنسان ، حيث يقال ، الإنسان جوهر جسم نام حساس متحرك بالإرادة ناطق ، لا يوجب اندراجه تحت مقولة الجوهر أو جنس الجسم ، حتى يكون موجودا لا في موضوع باعتبار كونه جوهرا ، ويكون بحيث يصح أن يفرض فيه ، الأبعاد الثلاثة باعتبار كونه جسما وهكذا.

وكذا مجرد أخذ الكم والاتصال في حد السطح حيث يقال ، السطح كم متصل قار منقسم في جهتين ، لا يوجب اندراجه تحت الكم والمتصل مثلا ، حتى يكون قابلا للانقسام بذاته من جهة أنه كم ، ومشتملا على الفصل المشترك من جهة أنه متصل وهكذا.

ولو كان مجرد صدق مفهوم على شيء موجبا للاندراج ، لكان كل مفهوم كلي فردا لنفسه ، لصدقه بالحمل الأولي على نفسه ، فالاندراج يتوقف على ترتب الآثار ، ومعلوم أن ترتب الآثار ، إنما يكون في الوجود الخارجي دون الذهني.