درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۴: جلسه چهاردهم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق و بیان استدلال تازه‌ای نسبت به حکم اول

قبل از وارد شدن به بحث تذکر سه نکته لازم است:

۱ـ در بحث احکام سلبیه وجود در باره حقیقت و مصداق وجود بحث می‌کنیم نه در باره مفهوم وجود.

۲ـ مراد از حقیقت وجود، حقیقت وجود مطلق است، قبلا بیان شد که وجود مطلق، مطلق وجود نیست، چون مطلق وجود مفهوم لابشرط است، اما وجود مطلق مفهومی است بشرط اطلاق و بدیهی است که مفهوم بشرط شیء متباین است با مفهوم لابشرط و موضوع فلسفه وجود مطلق است بطوری که هر وجودی خارج از آن باشد، باید همه تعیان و تشخصات خود را نداشته باشد. پس بحث در باره حقیقت وجود مطلق است نه در مورد مراتب طولی یا عرضی وجود باشد.

۳ـ بحث درباره احکام سلبی وجود است، یعنی آنچه تبینی نقائص وجود و ثانیا سلب آن نقائص از وجود مطلق است. و سلب نقائص از وجود مطلق، در حقیقت یعنی سلب سلب از وجود مطلق. پس خلاصه بحث در احکامی است که از وجود سلب می‌شود را بیان کنیم و نواقصی که وجود آنها را ندارد که در واقع اثبات کمال برای وجود.

اولین حکم سلبی برای وجود: وجود غیر ندارد

یعنی در عالم خارج و هستی، حقیقتی مغایر با حقیقت وجود تحقق ندارد

بعد قائل شدیم که استدلال به این سخن را نمی‌توان تمام کرد مگر آنکه اصاله مفهوم بر آمده از دو متغیر است: ایجابی و سلبی و اصالت وجود یعنی عینیت داشتن وجود و سلب عینیت از غیر وجود و در صورت ضمیمه هر دو استدلال تمام است، ولکن در باره این ادعا که وجود غیرر ندارد، در این جلسه استدلالی را بیان می‌کنیم:

صغری: غیر وجود فاقد اصالت است. کبری: هر آنچه فاقد اصالت است، عینیت و تحقق ندارد. نتیجه: غیر وجود عینیت و تحقق ندارد.

پس با توجه به این استدلال دلیل بر مدعای خود به شکل قیاس اقترانی شکل اول ترتیب داده‌ایم.

حکم دوم سلبی برای وجود: وجود دومی ندارد

یعنی وجود تنها یک فرد دارد.

دلیل این سخن: صغری: حقیقت وجود صرف الشیء است. کبری: صرف الشیء قابل تعدد نیست. نتیجه: حقیقت وجود قابل تعدد نیست.

حکم سوم: وجود نه جوهر و نه عرض است

که از قیاس اقترانی شکل اول تشکیل شده است

صغری: جوهر و عرض از اقسام ماهیت است. کبری: هیچ وجودی از اقسام ماهیت، نیست. نتیجه: هیچ جوهر و عرضی وجود نیست.

حکم چهارم: وجود جزء چیزی نیست

به عبارت دیگر: وجود جزء برای کل نیست.

چون اگر وجود جزء چیزی باشد، لازم می‌آید که دست کم یک جزء دیگر نیز محقق باشد که به عنوان جزء به وجود ضمیمه شود و التالی باطل فالمقدم مثله.

۳

بیان حکم پنجم و ششم از احکام سلبی وجود

حکم پنجم: وجود جزء ندارد (جز عقلی، خارجی و مقداری)

یعنی کل فراهم آمده از اجزاء نیست. یعنی اینطور نیست که یک کل به نام وجود باشد و برای آن اجزاء تشکیل دهنده باشد.

دلیل آن قیاس استثنانی اتصالی است:

اگر وجود دارای اجزاء باشد، یا باید دارای اجزاء خارجی باشد یا دارای اجزاء عقلی باشد و یا دارای اجزاء مقداری باشد و التابی بجمیع اقسامه باطل، فالمقدم مثله.

اثبات صغری (ملازمه): ابتدا لازم است مراد از جزء عقلی، خارجی و مقداری بیان شود: ـ البته فعلا کما هو حقه بیان نمی‌شود و کامل آن در محل خودش خواهد آمد ـ

جزء عقلی: جنس و فصل.

جزء خارجی: ماده و صورت،

تاره مراد از ماده: ماده اولی است که همان هیولای اولی است که صرافت قوه است و همان حقیقیتی بود که در مرز عدم قرار گرفته است و لافعلیه لها الا فعلیه انها لافعلیه لها. یعنی هیچ فعلیتی برای آن نیست، مگر فعلیت اینکه برای آن فعلیتی نیست.

و تاره مراد، ماده ثانیه است، یعنی آنچه پذیرای صورت است، یعنی به حیثیت قابلیت و پذیرش صورت‌های نوعیه گفته می‌شود یعنی صورت نوعیه انسان، شجر و... بایستی لاجرم بر یک قابلی وارد شود و آن را به صورت نوعیه آن تحقق دهد که نتیجه انسان می‌شود، یعنی انسان شدن انسان ناشی از یک قابلیتی در ذات اوست که او می‌تواند انسان شود.

و مراد ما ماده ثانیه است نه ماده اولی.

و مراد از صورت این است که آنچه شیئیت شیء به آن است.، یعنی صورت نوعیه باعث شده که انسانی انسان باشد. و توضیح بیشتر آن در جای خودش خواهد آمد.

جزء مقداری: مقدار یعنی امتداد و جزء مقداری یعنی جزء امتدادی، مثلا این میز که یک چیز است، بالقوه می‌تواند به امتدادهای مختلفی تقسیم شود، امتداد طولیه و امتداد عرضیه و امتداد عمقیه. پس به طول، عرض و ارتفاع جزء مقداری گفته می‌شود. و این جزء امتدادی تاره جزء امتدای زمانی است و تاره جزء امتدای مکانی است و جزء امتدادی مکانی تاره تنها در یک جهت است، که به آن طول گفته می‌شود و گاه در دو جهت است که سطح و گاه در سه جهت است که به آن حجم گفته می‌شود.

اما صغری بیان شده پس وجود جزء خارجی، جزء عقلی و جزء مقداری هم ندارد و برای اثبات اینکه همه انواع جزئیت را ندارد باید سه برهان اقامه کنیم:

اثبات اینکه وجود جزء عقلی ندارد، یعنی جنس و فصل ندارد:

برای اثبات آن نیاز به بیان یک مقدمه است: مثلا الانسان حیوان ناطق که حیوان جنس است و ناطق فصل است، که اولین نقش فصل در رابطه با جنس این است که محصل جنس است، یعنی جنس که یک امر مبهم است و لاتحصل است و به واسطه این فصل تحصل پیدا می‌کند و از ابهام خارج می‌شود اما این ناطق که محصل حیوان است، مقوم آن نیست، چون باز هم حیوان با نبود ناطق قوام دارد و مثل‌تر بودن برای آب نیست، که در صورت فقدان وصف‌تر بودن برای آب، مفهوم اب هم مرتفع می‌شود پس معلوم می‌شود که ناطق مقوم حیوان نیست بلکه عرضی آن است، البته یک عرضی خاص آن است و حیوان برای ناطق عرضی عامه است. همچنین بایستی دانست که ناطق مقسم جنس است نه مقوم آن، یعنی جنس حیوان را تقسیم به ناطق و غیر ناطق می‌کند.

اما بیان اینکه وجود جنس ندارد، به یک قیاس استثنائی اثبات می‌شود: اگر وجود جنس داشته باشد یا جنس آن وجود است و یا غیر وجود و التالی بکلاقسمیه باطل. فالمقدم مثله.

اما اثبات صغری: از این دو فرض خارج نیست، چون دوران بین نفی و اثبات است، اما اینکه جنس وجود نمی‌شود خود وجود باشد، چون در این صورت فصل مقوم جنس خواهد بود نه محصل و مقسم آن، به این بیان که اگر قرار باشد فصل وجود جنس آن هم وجود باشد، پس اصل ذات جنس یعنی وجود را بایستی به وجود بدهد و حال آنکه بیان شد فصل محصل و مقسم است.

و اگر جنس وجود غیر وجود باشد، چون قبلا اثبات شده که غیر وجود فاقد اصالت است، و لذا فاقد وجود عینیت و تحقق ندارد. پس نتیجه این شد که وجود جنس ندارد.

اما اثبات اینکه وجود فصل ندارد: صغری: وجود فاقد جنس است کبری: هرچه فاقد جنس باشد، فصل ندارد. نتیجه وجود فصل ندارد.

اما صغری را قبلا اثبات کردیم، و دلیل کبری این است که چون نقش فصل خروج جنس از ابهام و تحصل بخشیدن به آن است، در حالی که وقتی جنسی نباشد، پس وجود فصل هم معنی ندارد.

اثبات اینکه وجود جزء خارجی ندارد، یعنی وجود ماده و صورت ندارد:

صغری: وجود فاقد جنس و فصل است. کبری: هر آنچه فاقد جنس و فصل است، ماده و صورت ندارد. نتیجه: وجود ماده و صورت ندارد.

صغری که قبلا اثبات شد و اما اثبات کبری: چون در حقیقت ماده و صورت همان جنس و فصل است و به عبارت دیگر وقتی یک حقیقت مرکبی مورد بررسی قرار می‌گیرد، آن حقیقت مرکب تشکیل شده از یک ما به الاشتراک و ما به الامتیاز و به جزء مشترک نوع و جزء مختص نوع را می‌توان در ذهن اعتبار و لحاظ کرد، که اگر حیث ما به الاشتراک را بشرط لا از حمل لحاظ شود، ماده می‌شود و اگر جزء مختص را بشرط لا از حمل لحاظ شود، صورت می‌شود و اگر ما به الاشتراک را بلابشرط از حمل لحاظ کنیم، جنس می‌شود و اگر ما به الاختصاص (جزء مختص) را لابشرط از حمل لحاظ کنیم، فصل می‌شود. پس ماده و صورت همان جنس و فصل است.

اثبات اینکه وجود جزء مقداری ندارد:

اثبات آن: صغری: وجود فاقد جسم است. کبری: هرچه فاقد جسم باشد، جزء مقداری و امتدادی ندارد. نتیجه: وجود جزء مقداری و امتدادی ندارد.

اما علت صغری این است که چون وجود ماده و صورت ندارد، و حال آنکه جسم متشکل از ماده و صورت است. و علت کبری این است که چون جزء مقداری و امتدادی از خصوصیات جسم است. پس نتیجه اثبات شد.

پس وجود جزء عقلی، خارجی و مقداری ندارد.

حکم ششم: وجود نوع نیست

اثبات آن: اگر وجود نوع می‌بود، لازم می‌آید که نیازمند مشخصات فردی (عوارض مشخصه) بود. و التالی باطل فالمقدم مثله.

چون نوع در خارج محقق نمی‌شود مگر در ضمن فرد، و فرد هم هنگامی محقق می‌شود که مشخصات فردی داشته باشد.

اما اینکه حقیقت وجود مطلق، نمی‌تواند مشخصات فردی داشته باشد چون تحصل عین ذات وجود است و برای تحصل وجود نیازمند به هیچ امر دیگری نیست. پس نوع هم نیست.

ا

۴

تطبیق

نفسه وصرف الشيء لا يتثنى ولا يتكرر ، فكل ما فرض له ثانيا عاد أولا ، وإلا امتاز عنه بشيء غيره داخل فيه أو خارج عنه ، والمفروض انتفاؤه هذا خلف.

ومنها أنه ليس جوهرا ولا عرضا ، أما أنه ليس جوهرا فلأن الجوهر ماهية ، إذا وجدت في الخارج وجدت لا في الموضوع ، والوجود ليس من سنخ الماهية ، وأما أنه ليس بعرض ، فلأن العرض متقوم الوجود بالموضوع ، والوجود متقوم بنفس ذاته وكل شيء متقوم به.

ومنها أنه ليس جزءا لشيء ، لأن الجزء الآخر المفروض غيره والوجود لا غير له.

وما قيل إن كل ممكن زوج تركيبي من ماهية ووجود ، فاعتبار عقلي ، ناظر إلى الملازمة بين الوجود الإمكاني والماهية ، لا أنه تركيب من جزءين أصيلين.

ومنها أنه لا جزء له ، لأن الجزء إما جزء عقلي كالجنس والفصل ، وإما جزء خارجي كالمادة والصورة ، وإما جزء مقداري ، كأجزاء الخط والسطح والجسم التعليمي ، وليس للوجود شيء من هذه الأجزاء.

أما الجزء العقلي ، فلأنه لو كان للوجود جنس وفصل ، فجنسه إما الوجود فيكون فصله المقسم مقوما ، لأن الفصل بالنسبة إلى الجنس ، يفيد تحصل ذاته لا أصل ذاته ، وتحصل الوجود هو ذاته هذا خلف ، وإما غير الوجود ولا غير للوجود.

وأما الجزء الخارجي وهو المادة والصورة ، فلأن المادة والصورة هما الجنس والفصل ، مأخوذين بشرط لا ، فانتفاء الجنس والفصل يوجب انتفاءهما.

وأما الجزء المقداري فلأن المقدار من عوارض الجسم ، والجسم مركب من المادة والصورة ، وإذ لا مادة ولا صورة للوجود فلا جسم له ، وإذ لا

جسم له فلا مقدار له.

ومما تقدم يظهر أنه ليس نوعا ، لأن تحصل النوع بالتشخص الفردي ، والوجود متحصل بنفس ذاته.

الفصل الثامن

في معنى نفس الأمر

قد ظهر مما تقدم (١) ، أن لحقيقة الوجود ثبوتا وتحققا بنفسه ، بل الوجود عين الثبوت والتحقق ، وأن للماهيات وهي التي تقال في جواب ما هو ، وتوجد تارة بوجود خارجي فتظهر آثارها ، وتارة بوجود ذهني فلا تترتب عليها الآثار ، ثبوتا وتحققا بالوجود لا بنفس ذاتها ، وإن كانا متحدين في الخارج ، وأن المفاهيم الاعتبارية العقلية ، وهي التي لم تنتزع من الخارج ، وإنما اعتبرها العقل بنوع من التعمل ، لضرورة تضطره إلى ذلك ، كمفاهيم الوجود والوحدة والعلية ونحو ذلك ، أيضا لها نحو ثبوت بثبوت مصاديقها المحكية بها ، وإن لم تكن هذه المفاهيم مأخوذة في مصاديقها ، أخذ الماهية في أفرادها وفي حدود مصاديقها.

وهذا الثبوت العام الشامل لثبوت الوجود والماهية ، والمفاهيم الاعتبارية العقلية ، هو المسمى بنفس الأمر ، التي يعتبر صدق القضايا بمطابقتها فيقال ، إن كذا كذا في نفس الأمر.

توضيح ذلك أن من القضايا ، ما موضوعها خارجي بحكم خارجي ، كقولنا الواجب تعالى موجود ، وقولنا خرج من في البلد ، وقولنا

__________________

(١) الفصل الرابع