قبل از وارد شدن به بحث تذکر سه نکته لازم است:
۱ـ در بحث احکام سلبیه وجود در باره حقیقت و مصداق وجود بحث میکنیم نه در باره مفهوم وجود.
۲ـ مراد از حقیقت وجود، حقیقت وجود مطلق است، قبلا بیان شد که وجود مطلق، مطلق وجود نیست، چون مطلق وجود مفهوم لابشرط است، اما وجود مطلق مفهومی است بشرط اطلاق و بدیهی است که مفهوم بشرط شیء متباین است با مفهوم لابشرط و موضوع فلسفه وجود مطلق است بطوری که هر وجودی خارج از آن باشد، باید همه تعیان و تشخصات خود را نداشته باشد. پس بحث در باره حقیقت وجود مطلق است نه در مورد مراتب طولی یا عرضی وجود باشد.
۳ـ بحث درباره احکام سلبی وجود است، یعنی آنچه تبینی نقائص وجود و ثانیا سلب آن نقائص از وجود مطلق است. و سلب نقائص از وجود مطلق، در حقیقت یعنی سلب سلب از وجود مطلق. پس خلاصه بحث در احکامی است که از وجود سلب میشود را بیان کنیم و نواقصی که وجود آنها را ندارد که در واقع اثبات کمال برای وجود.
اولین حکم سلبی برای وجود: وجود غیر ندارد
یعنی در عالم خارج و هستی، حقیقتی مغایر با حقیقت وجود تحقق ندارد، به این دلیل:
صغری: فقط وجود اصیل است. کبری: اصیل عینیت و تحقق دارد ننتیجه: فقط وجود عینیت و تحقق دارد و غیر وجود عینیت و تحقق ندارد.
اما این دلیل گرچه خوب است ولی به لحاظ منطقی فاقد اعتبار است، چون در مقدمه اول آن دو مقدمه جمع شدهاند و این صحیح نیست. اما برای اینکه استدلال معتبر باشد، باید از دو قیاس استفاده کرد تا این مشکله به لحاظ ساختار منطقی وارد نشود:
صغری: وجود اصیل است. کبری: اصیل عینیت و تحقق دارد نتیجه: وجود عینیت و تحقق دارد. و در این استدلال اثبات شیء فقط شده است و نفی ماعداه نشده است.
اما اگر اینگونه گفته شود: صغری: غیروجود اصیل نیست. کبری: هر اصیلی عینیت و تحقق دارد، نتیجه: غیر وجود عینیت و تحقق ندارد. اما این استدلال صحیح نیست، چون شکل اول است و در شکل اول باید صغری موجبه و کبری کلیه باشد و در این استدلال صغری سالبه است، پس استدلال به لحاظ منطقی صحیح نیست. پس وقتی این استدلال صحیح نباشد، پس باید نفی ماعداه به شکل دیگری کرد:
راه آن این است که از راه اصالت نفی غیر کنیم، یعنی وقتی گفته میشود وجود اصیل است، یعنی در بردارنده یک مفهوم ایجابی و یک مفهوم سلبی است، مفهوم ایجابی: این شیء عینیت دارد. مفهوم سلبی: غیر این شیء عینیت ندارد. پس بنابر این اگر در همان استدلال اول که پذیرفتیم، وجود اصیل است، پس اثبات شده است که غیری در هستی نیست تا مغایرت با وجود داشته باشد.
حکم دوم سلبی برای وجود: وجود دومی ندارد
یعنی وجود تنها یک فرد دارد، و این افراد خارجی وجود بحث از آنها نیست، بلکه همانطور که در مقدمه بحث بیان شد بحث در مورد حقیقت وجود است و مطلق الوجود بحث است نه مراتب طولی و عرضی آن.
دلیل این سخن: صغری: حقیقت وجود صرف الشیء است. کبری: صرف الشیء قابل تعدد نیست. نتیجه: حقیقت وجود قابل تعدد نیست.
بیان صغری: مراد از صرف الشیء یعنی شیء بدون خلیط و مشوب. پس مراد یعنی حقیقت وجود هیچ گونه غیر و خلیطی ندارد که با وجود مخلوط شده باشد، چون هر غیری نیستی محض است، لذا چیزی نیست تا خلیط وجود شود.
بیان کبری: این که صرف الشیء قابل تعدد نیست در حقیقت مأخوذ از یک قاعده عقلیه عند الحکما است که منسوب به شیخ اشراق است که مورد قبول واقع شد. و مراد از آن این است که هر چیزی در حالی که خودش است (یعنی جزء ضمیمه نداشته باشد و یا امر خارج منضم نداشته باشد) کثرت و تعدد بردار نیست و دلیل این سخن روشن است چون صرف الشیء ما به الامتیاز ندارد و هر تعددی مابه الامتیاز دارد، پس صرف الشیء تعدد ندارد.
پس نتیجه که حقیقت وجود قابل تعدد نیست، باید مورد قبول قرار گیرد.