این فصل در حقیقت جمع بندی از آنچه که در فصل سابق بیان شد، میباشد.
در فصل سابق بیان شد که حقیقت وجود اولا حقیقت واحد است و ثانیا مشکک و ذو مراتب است. و وقتی تشکیک طولی را بیان کردیم، تشکیک عرضی را نیز بیان کردیم، که بیان بود از تشکیکی که به واسطه عرضیات برای وجودات مختلف ایجاد میشود بحیث که یک وجود، وجود گل و دیگری وجود سنگ و...
در این فصل همه آنچه که بیان شد، در جهتی از جهات بحث میخواهیم، جمع بندی کنیم؛ لذا این فصل در ادامه فصل قبلی است.
انواع تعین، تشخص و ممتاز شدن حقیقت وجود ـ یعنی آن حقیقت واحدی که قبلا بحث شد و ذو مراتب است ـ به چه صورت خواهد بود؟
جواب: حقیقت وجود علی نحو مانعه الخلو به یکی از صور ثلاثه تعین پیدا میکند، بحیث که وجود با این تعین و تشخصی که پیدا میکند، از امور دیگر ممتاز میشود که انواع تشخص به انحاء ذیل است:
۱ـ تعین و تشخص به نحو ذات خود حقیقت واحده ذو مراحل وجود است، مثلا فرض کنیم که یک حقیقت واحده ذو مراتبی است که به آن وجود گفته میشود، که وقتی همین هستی ملاحظه میشود با همه حقیقت واحده خودش، یک نوع تعین و امتیازی است، ـ امتیاز وجود از عدم مطلق ـ اما بیان ذلک: حقیقت واحد ذو مراحل وجود به وسیله خود ذات وجود که بر اساس اصالت وجود، بیرون از آن حقیقتی محقق نیست، این حقیقت واحد ذو مراتب وجود از عدم و نیستی مطلق جدا میشود، که این یک نوعی از تشخص است.
۲ـ تشخص و تعین و امتیاز بر وجود امتیاز شود، به مراتب طولی وجود، که از ضعیفترین مرتبه هیولای اولی تا بالاترین مرتبه که واجب الوجود، بین آن دو بیشمار مراتب برای هستی است، که همین مراتب باعث نوعی از امتیاز میشود، مثلا امتیاز مرتبه اول از دوم و دوم از سوم و الخ که هر کدام از این مراتب بهره از وجود را برده است که مرتبه دیگر آن مقدار بهره از وجود نبرده است. که این خود یک نوع تشخص و تعینی است که ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است و ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است.
۳ـ تشخص و تعینی که به تشکیک عرضی برای وجود تحقق مییابد، یعنی ثمره این نوع از تشخصی که به تشکیک عرضی ایجاد میشود، این است که وجود ماهیتی ـ بحمل شایع مثل ماهیت انسان، حجر و... ـ از وجود ماهیت دیگری ممتاز میشود. بیان این تشخص اینچنین است: وجود اضافه به ماهیت پیدا میکند، یعنی وجود عروض به ماهیت پیدا میکند، یعنی الانسان موجود و باعث میشود ماهیتی به حمل شایع مثل انسان چه در پناه وجود در ظرف ذهن محقق شده است، موجود میشود. بعد انسان موجود تشخص پیدا میکند از البقر موجود و کذا البقر موجود ممتاز میشود از الحجر موجود.
در این بیانی که داریم ایجاد یک اقیسهای را در بحث میکند:
بیان ما در صورت سوم از انحاء تشخص این است که وجود اضافه به ماهیت پیدا میکند یعنی عروض به ماهیت پیدا میکند، و عروض پیدا کردن وجود به ماهیت تا در پناه ماهیتی که در ظرف ذهن محقق شده، این ماهیت یک تأثیری دارد و میتوان الانسان موجود را ممتاز کند از الحجر موجود.
در اینجا یک اشکال بسیار مهمی ایجاد میشود:
مستشکل میگوید: این نوع تشخص طبق مبنای اصاله وجود و اعتباریت ماهیت بیمعنی است، چون ماهیت چیزی نیست تا بتواند باعث تشخص وجود شود، که تقریر فنی آن اینچنین است:
اگر وجود عارض بر ماهیت شود، یعنی تشخص وجود به ماهیت باشد، لازم میآید یا دور و یا تسلسل و التالی بکلاقسمیه باطل، فالمقدم مثله.
اثبات صغری: التفات به دو مقدمه لازم است: ۱ـ اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و ماهیت در پناه وجود فقط در ظرف ذهن محقق میشود. ۲ـ قاعده فرعیت، یعنی ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له. توضیح: ثبوت محمولی برای موضوعی متوقف بر این است که موضوع در مرتبه قبل محقق باشد. پس وقتی گفته میشود الانسان موجود که موجود بر انسان بار میشود، باید انسان در رتبه قبل محقق باشد، و برای اینکه ماهیت انسان محقق باشد، طبق نظریه اصاله الوجود، انسان متوقف میشود بر اینکه این وجود بر آن بار شود، پس متوقف میشود بر یک وجودی که ماهیت را اثبات کند و سپس این وجود عارض بر آن شود. پس اگر این وجودی که میخواهد انسان را محقق کند، همان وجود قبلی است که قرار بوده انسان بر آن بار شود، یلزم توقف الشیء علی نفسه. یعنی همین وجودی که میخواهد بر انسان بار شود، همین وجود به همان انسان در رتبه سابق هم بار شود. پس موجودیت باید قبل از موجودیت موجود باشد تا بتواند پذیرای آن وجود باشد پس وجود بر خودش متوقف است، پس یلزم توقف الوجود علی الوجود. و هدا دور مصرح.
اما اگر الانسان موجود که وجود عروض به ماهیت پیدا کرده است، به قاعده فرعیت و اصاله الوجود این انسان باید در رتبه سابق به یک وجودی محقق باشد که غیر از وجودی است که میخواهیم بر انسان (ماهیت) بار کنیم، پس خود وجود انسان برای اینکه وجود را بپذیرد، باید این وجود متوقف بر وجود دیگری باشد که به این بدهد که بتواند ماهیت را در برگیرد تا این وجود بر آن بار شود و هلم جراً و یتسلسل.
و التالی باطل، یعنی دور و تسلسل باطل است.
از این اشکال جوابهایی از سوی فخر رازی، محقق دوانی، سید سند و حمکت متعالیه دادهاند که تک تک آنها را نقل و ثم نقد میکنیم و اثبات میکنیم که جز جواب حکمت متعالیه جوابهای دیگر صحیح نیست.
جواب فخر رازی: ما قاعده ثبوت شیء لشیء فرع ثبوب المثبت له را نسبت به این مورد تخصیص میزنیم، یعنی مگر در جایی که محمول وجود باشد. یا به عبارت دیگر این قاعده در قضایای هلیه مرکبه است نه در قضایای هلیه بسیطه.
فیه: قواعد عقلی آبی از استثناء هستند و الا معتبر نیستند.
جواب محقق دوانی: مشکل از فهم صحیح این قاعده ثبوت شیء لشیء فرع ثبوب المثبت له است، چون مراد این است که ثبوت شیء لشیء مستلزم لثبوت مثبت له. یعنی مستلزم این است که حین ثبوت محمول بر ای موضوع محقق باشد و لذا تفاوتی ندارد که قبلا معروض باشد تا این عارض بر آن بار شود و یا همزمان محقق شوند. بنابر این همزان با آمدن وجود، معروضی به نام انسان اعتبار میشود در ظرف ذهن.
فیه: در حقیقت فرار از اشکال شده است، چون قاعده فرعیت را تبدیل به قاعده استلزام کردید. و ثانیا: مفاد قاعده ثبوت شیء لشیء فرع ثبوب المثبت له متفاوت با آن است که بیان شد، چون مفاد قاعده ثبوت شیء لشیء فرع ثبوب المثبت له این است که حتما باید قبل از عروض عارض معروض محقق باشد ولی بر اساس قاعده استلزام ثبوت معروض قبل از عروض عارض لازم نیست و این دو مفاد است.
جوابها و اشکالات به آنها را بعدا بیان میکنیم....