درس بدایة الحکمة

جلسه ۷: جلسه هفتم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث

۳

دلیل سوم بر اصالت وجود

اگر ماهیت اصیل باشد، نباید میان آنچه در خارج تحقق پیدا می‌کند و آنچه در ذهن محقق می‌شود، تفاوتی باشد. و التالی باطل، فالمقدم مثله.

برای اثبات صغری نیاز به یک مقدمه است:

ماهیات وقتی در ظرف ذهن محقق می‌شوند با وقتی که در ظرف خارج محقق می‌شوند یک تفاوت دارند که عبارت باشد از اینکه وقتی در ظرف ذهن تحقق پیدا می‌کند، پس آثار خارجی ماهیت را ندارد و وقتی در ظرف خارجی تحقق پیدا می‌کند، آثار و لوازم خارجی را دارد، مثل آتش که در ذهن نمی‌سوازند ولی در خارج بله.

اما این سوال وجود دارد که سبب تحقق آثار خارجی برای ماهیت در ظرف خارج چیست؟ در جواب گفته می‌شود یا آن سبب وجود است و یا ماهیت. اگر وجود باشد، پس به این معنا است که وجود سبب شده که این ماهیت در خارج دارای اثار خارجی گردد و هذا خلاف الفرض، چون فرض این بود که وجود یک امر اعتباری است و امر اعتباری نمی‌تواند منشأ امر واقعی گردد. و اگر سبب ماهیت باشد، از این جهت که ماهیت اصیل است پس سبب شده که آثار خارجی بر ماهیت در ظرف خارج بار شود در حالی که اگر همین ماهیت در ذهن هم هست، پس باید همان آثار خارجی برای ماهیت در ذهن هم باشد و بالنتیجه میان ترتب اثار بین ماهیت در ظرف خارج و ظرف ذهن تفاوتی نباشد، چون علت، اگر ماهیت باشد، هر گاه این علت باشد، باید معلول آن که ترتب آثار خارجی است نیز باشد.

و کبری که یعنی آنچه در ذهن است آثار انچه در خارج است را داشته باشد، باطل است، پس مقدم هم مثل آن باطل است.

اما در تقریر این استدلال یک مسامحه وجود دارد: که استاد مصباح و استاد فیاضی اشاره کرده‌اند.

کسانی که قائل به اصالت وجود هستند، اصلا قبول ندارند که ماهیت در ظرف خارج و در ذهن وجود داشته باشد، و لکن می‌توان طوری عبارت را بیان کرد که این مسامحه در آن نباشد، که انشاء الله در بحث وجود ذهنی خواهد آمد.

۴

دلیل چهارم بر اصالت وجود

این دلیل هم متشکل از یک قیاس استثنایی اتصالی است:

صغری: اگر وجود اعتباری و ماهیت اصیل باشد، لازم می‌اید، تشکیک در ماهیت. لکن تشکیک در ماهیت باطل است. پس اعتباری بودن وجود باطل است.

برای اثبات صغری ذکر یک مقدمه لازم است:

مفهوم کلی یا متواتی و یا مشکک است.

مفهوم کلی متواتی یعنی مفهومی است که صدق آن بر همه مصادیق علی السواء است و قابلیت قوت و ضعف ندارد مثل مفهوم دیوار که صدق آن بر همه مصادیق علی حد السواء است.

مفهوم کلی مشکک یعنی مفهوم که صدق آن بر همه مصادیق علی السواء نیست بلکه نسبت به یک مصداق قوی‌تر و شدیدتر و نسبت به مصداق دیگر ضعیف‌تر است. مثل سیاهی یا سفیدی.

حال در عالم خارج ما به التفاوت فردی از ماهیت در خارج با فرد دیگری در مفاهیم مشکک چیست، مثلا چه نکته‌ای باعث شده که این مصداق سیاه کم رنگ و آن مصداق سیاه قوی و تیره باشد؟

در جواب گفته می‌شود ما به التفاوت عبارت است از چیزی که در صدق ماهیت بر افراد خود معتبر است یا ما به التفاوت اختلاف در یک امر خارج از ماهیت است. اگر ما به التفاوت فرض اول باشد، لازمه آن این است که آنچه که آن فرد ماهیت آن را ندارد از افراد این ماهیت نباشد، مثلا فرد شدید یک چیزی دارد که فرد ضعیف آن را ندارد، لذا این ضعیف نباید فردی از آن ماهیت باشد و هذا خلف. پس لامحاله باید مابه التفاوت فرض دوم باشد که لازمه آن این است که این امر خارجی که یک ماهیت را فرد شدیدتر کرده است، پس باید تشکیک در ماهیت را قبول کنید.

اما اثبات کبری: تشکیک در ماهیت صحیح نیست، که اثبات آن در بحث تشکیک خواهد آمد.

۵

یکی از ادله ادعا شده بر اصیل بودن ماهیت و اشکال علامه به آن

یکی از ادله‌ای که قائلین به اصالة الماهویه ارائه کرده‌اند این است که:

این دلیل را مرحوم شیخ شهاب الدین سهرودی بیان کرده است: اگر وجود اصیل باشد، تسلسل لازم می‌آید و التالی باطل فالمقدم مثله.

اثبات صغری: اگر وجود اصیل باشد، یعنی وجود موجود است، و موجود یعنی ذات ثبت له الوجود، و اگر وجود موجود اصیل است، پس باید موجود باشد و موجود یعنی ذات ثبت له الوجود و هلم جرا و یتسلسل... پس یک موجود بی‌نهایت موجود می‌شود.

کبری که تسلسل است، باطل است، نیز مسلم است. البته آن تسلسلی محال است که سه شرط را داشته باشد که سیأتی فی محله.

اشکال علامه:

این صغری صحیح نیست، چون مشتق به دو معنا است:

۱ـ ذات ثبت له المبدأ و الوجود مثل عالم ذات ثبت له العلم.

۲ـ به معنای خود مبدأ، مثل عالم أی العلم، عادل یعنی عدل البته جایی که ذات با مبدأ اتحاد داشته باشد پس الوجود موجود یعنی الوجود وجود، نه اینکه معنای اول باشد، ذات ثبت له الوجود، لذا تسلسل نمی‌شود

۶

تطبیق

النسبة إلى الوجود والعدم ، فلو لم يكن خروجها من حد الاستواء إلى مستوى الوجود ، بحيث تترتب عليها الآثار بواسطة الوجود ، كان ذلك منها انقلابا وهو محال بالضرورة ، فالوجود هو المخرج لها عن حد الاستواء فهو الأصيل.

وما قيل إن الماهية بنسبة مكتسبة من الجاعل ، تخرج من حد الاستواء ، إلى مرحلة الأصالة فتترتب عليها الآثار ، مندفع بأنها إن تفاوتت حالها بعد الانتساب ، فما به التفاوت هو الوجود الأصيل ، وإن سمي نسبة إلى الجاعل ، وإن لم تتفاوت ومع ذلك حمل عليها أنها موجودة ، وترتبت عليها الآثار كان من الانقلاب كما تقدم.

برهان آخر الماهيات مثار الكثرة والاختلاف بالذات ، فلو لم يكن الوجود أصيلا ، لم تتحقق وحدة حقيقية ولا اتحاد بين ماهيتين ، فلم يتحقق الحمل الذي هو الاتحاد في الوجود ، والضرورة تقضي بخلافه ، فالوجود هو الأصيل الموجود بالذات ، والماهية موجودة به.

برهان آخر الماهية توجد بوجود خارجي ، فتترتب عليها آثارها وتوجد بعينها بوجود ذهني ، كما سيأتي ، فلا يترتب عليها شيء من تلك الآثار ، فلو لم يكن الوجود هو الأصيل ، وكانت الأصالة للماهية وهي محفوظة في الوجودين ، لم يكن فرق بينهما والتالي باطل فالمقدم مثله.

برهان آخر الماهية من حيث هي ، تستوي نسبتها إلى التقدم والتأخر ، والشدة والضعف والقوة والفعل ، لكن الأمور الموجودة في الخارج ، مختلفة في هذه الأوصاف ، فبعضها متقدم أو قوي كالعلة ، وبعضها بخلاف ذلك كالمعلول ، وبعضها بالقوة وبعضها بالفعل ، فلو لم يكن الوجود هو الأصيل ، كان اختلاف هذه الصفات مستندة إليها ، وهي متساوية النسبة إلى الجميع هذا خلف ، وهناك حجج أخرى مذكورة في المطولات.

وللقائلين بأصالة الماهية ، واعتبارية الوجود حجج مدخولة ، كقولهم لو كان الوجود أصيلا كان موجودا في الخارج ، فله وجود ولوجوده وجود

فيتسلسل وهو محال.

وأجيب عنه بأن الوجود موجود ، لكن بنفس ذاته لا بوجود آخر ، فلا يذهب الأمر إلى غير النهاية.

ويظهر مما تقدم ، ضعف قول آخر في المسألة منسوب إلى المحقق الدواني ، وهو أصالة الوجود في الواجب تعالى ، وأصالة الماهية في الممكنات ، وعليه فإطلاق الموجود على الواجب ، بمعنى أنه نفس الوجود ، وعلى الماهيات بمعنى أنها منتسبة إلى الوجود ، كاللابن والتامر بمعنى المنتسب إلى اللبن والتمر ، هذا وأما على المذهب المختار فالوجود موجود بذاته ، والماهية موجودة بالعرض.

الفصل الخامس

في أن الوجود حقيقة واحدة مشككة

اختلف القائلون بأصالة الوجود ، فذهب بعضهم إلى أن الوجود حقيقة واحدة مشككة ، وهو المنسوب إلى الفهلويين ، من حكماء الفرس ، فالوجود عندهم ، لكونه ظاهرا بذاته مظهرا لغيره من الماهيات ، كالنور الحسي الذي هو ظاهر بذاته مظهر لغيره ، من الأجسام الكثيفة للأبصار.

فكما أن النور الحسي نوع واحد ، حقيقته أنه ظاهر بذاته مظهر لغيره ، وهذا المعنى متحقق في جميع مراتب الأشعة والأظلة ، على كثرتها واختلافها ، فالنور الشديد شديد في نوريته ، التي يشارك فيها النور الضعيف ، والنور الضعيف ضعيف في نوريته ، التي يشارك فيها النور الشديد ، فليست شدة الشديد منه جزءا مقوما للنورية ، حتى يخرج الضعيف منه ، ولا عرضا خارجا عن الحقيقة ، وليس ضعف الضعيف قادحا في نوريته ، ولا أنه مركب من النور والظلمة لكونها أمرا عدميا ، بل شدة الشديد في أصل النورية وكذا ضعف الضعيف ،