قائلین به مشترک لفظی بودن وجود دو دسته اند:
1ـ وجود در هر موردی به یک معناست، یعنی در هر موردی به معنای همان موضوع است، مثلا وقتی الانسان موجود گفته می شود، و الحجر موجود، یعنی الانسان انسان و الحجر حجر. این قول منسوب به ابوالحسن اشعری و ابوالحسین بصری است.
2ـوجود مشترک بین واجب تعالی و ممکنات، پس وجود در واجب به یک معنا و در ممکن مثل انسان به معنای دیگری است که این قول منسوب به قاضی ابوسعید القمی است تبعا لإستاده شیخ رجبعلی تبریزی.
ادله دسته اول:
دلیل آنها متشکل از یک قیاس استثنایی اتصالی است:
اگر وجود در هر موردی به یک معنا نباشد، (یا به عبارت دیگر اگر وجود مشترک لفظی نباشد) لازم می آِید سنخیت بین علت و معلول مطلقا. و التالی باطل فالمقدم مثله.
اثبات صغری: این ملازمه ای که در صغری بیان شده را می توان با دو مقدمه اثبات کرد:
مقدمه اول: سنخیت یعنی مناسبت خاص، و سنخیت علت و معلول یعنی وجود مناسبت خاص بین علت و معلول.
مقدمه دوم: اینکه گفته می شود النفس موجود و حرکة الید موجود و اگر موجود در این دو به یک معنا باشند، (یعنی مشترک لفظی نباشند و معنوی باشند) در حالتی که النفس علت حرکة الید است و در صورت اشتراک معنوی بودن، لازم می آید هم معنایی و مناسبت خاص بین آنها وجود داشته باشد.
اثبات کبری: یعنی بطلان وجود سنخیت و هم معنایی بین علت و معلول.
پس مقدم هم که وجود به یک معنا باشد، نیز باطل است.
اشکالات به این دلیل: (البته علامه این اشکالات را بیان نفرمودند و شاید به وضوح آن اعتماد کرده اند.)
1ـ تالی و کبری باطل نیست، چون نه تنها وجود سنخیت و رابطه خاص بین علت و معلول محال نیست، بلکه لازم هم هست و نمی تواند فاقد شیء معطی شیء باشد و باید معلول آن چیزی را از معلول دریافت کند که علت واجد آن است و الا نمی تواند علت باشد.
2ـ اگر وجود در هر موردی به همان معنای موضوع باشد، هر آینه لازم می آید قضایای هلیه بسیطه بی فایده باشد و التالی باطل فالمقدم مثله.
قضایای هلیه به دو دسته بسیط و مرکب تقسیم می شدند. که مراد از بسیط یعنی مفاد آن قضایای مفاد کان تامه باشد که حکایت از هستی شیء می کند. و مراد از مرکب یعنی مفاد آنها قضایای کان ناقصه باشد، مثل الانسان الموجود مختار.
پس مفاد قضایای هلیه بسیطه ثبوت شیء است پس با توجه به این مقدمه اگر وجود در هر معنایی به همان معنا هست، پس در این صورت قضیه هلیه بسیطه فایده ای نخواهد داشت، چون حمل الشیء علی نفسه خواهد شد و لذا مفید فایده ثبوت شیء نیست. والتالی باطل، چون اثرات زیادی دارند. فالمقدم مثله.
ادله دسته دوم:
یک قیاس استثنایی اتصالی:
اگر وجود مشترک لفظی بین واجب و ممکن نباشد، لازم می آید سنخیت بین واجب و ممکن و التالی باطل، فالمقدم مثله.
پس مراد از صغری یعنی اینکه اگر سنخیت بین واجب و ممکن باشد، پس موجود بودن الله هم معنا با موجود بودن ممکنات است.
اشکالات
اولا: اتفاقا ثابت بودن ملازمه مفروض ماست، یعنی مفروض ماست که هم معنا بودن موجود در الله و ممکن مفروض است.
ثانیا: به برهان سبر و تقسیم (دوران و تردید یا استقصاء):
وقتی گفته می شود که الله موجود گفته می شد، یا از کلمه موجود در قضیه الله موجود هیچ معنایی را درک نمی کنیم و صرف لقلقه زبان است یا از کلمه موجود معنایی را می فهمیم که مغایر با معنای الممکن موجود می فهمیم یا از کلمه موجود همان معنایی را می فهمیم که از موجود در ممکنات می فهمیم.
اما فرض اول منجر به تعطیل عقول است و هذا خلاف الوجدان. و فرض دوم باطل است، چون اگر واجب مصداق موجود به همان معنایی که در مورد پدیده های امکانی به کار می رود، نباشد هر اینه باید مصداق نقیض آن باشد، و کبری: نقیض وجود عدم است، پس باید واجب مصداق عدم باشد و هو باطل.
پس نتیجه اینکه باید فرض سوم را بپذیریم که همان اشتراک معنوی است و ثبت المطلوب.
اتفاقا ثابت بودن ملازمه مفروض ماست، یعنی مفروض ماست که هم معنا بودن موجود در الله و ممکن مفروض است