درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۷۲: کتاب الاقرار ۱۸: اقرار بالنسب ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اقرار به وجود زوجة برای میّت

مقدمه: بحث قبل، درباره این مطلب بود که: اگر زنی از دنیا برود و بعد یکی از ورثة او اقرار کند که این زن شوهری داشته است. این بحث و حکم آن بیان شد.

بیان مطلب: بحث امروز، عکس بحث دیروز است. یعنی بحث در این است که اگر مردی از دنیا برود، سپس ورثه این مرد اقرار کنند که او همسری داشته است. حکم در اینجا چیست؟

شهید اول: در این بحث، فتوای شهید اول، تفاوت چندانی با بحث قبل ندارد. در بحث قبل می‌گفتیم که اگر مقرّ غیر ولد باشد، نصف و اگر مقرّ ولد باشد ربع ارث را می‌برد. در اینجا هم ایشان می‌فرمایند اگر مقر غیر ولد باشد، ربع ارث را می‌برد و اگر مقر ولد باشد، یک هشتم ارث می‌برد. علت این حکم این است که: شوهر، از زن خود، در صورتی که زن ولدی نداشته باشد، نصف ارث می‌برد و در صورتی که زن ولد داشته باشد، ربع ارث می‌برد. اما زن از شوهر خود، در صورتی که شوهر ولد نداشته باشد یک چهارم ارث می‌برد و اگر ولد داشته باشد، یک هشتم ارث می‌برد.

شهید ثانی: این فتوای مصنّف، بر فرض تنزیل اقرار بر فرض اشاعه صحیح است[۱]. اما طبق آن تحقیقی که ما کردیم، در صورتی که ولد اقرار کند، کلام مصنف درست است. اما اگر غیر ولد اقرار کند، مقرّ باید مازاد آنچه به دستش رسیده است را پرداخت کند. [۲] لذا باید اگر غیر ولد باید دفع مال کند (مثلا برادر میت)، اقل امرین از نصیب زوجة و مازاد از نصیب خود او باید پرداخت شود. یعنی سهم زوجة را محاسبه کرده، و مازاد سهمی که در دست این غیر ولد هم هست را حساب می‌کنیم، سپس می‌بینیم که کدام یک اقلّ و کمتر است را به زوجة پرداخت می‌کنیم.

بررسی چند مثال:

  • اگر مقرّ احد الابوین باشد و میت هم ولد پسر داشته باشد. در این صورت، مقرّ هیچ چیزی را نباید پرداخت کند. [۳] زیرا یک ششم به احد الابوین می‌رسد و باقی مانده به پسر می‌رسد. حال اگر احد الابوین به وجود همسری برای میت اقرار کند، چون این احد الابوین، مازادی ندارد که بخواهد آن را پرداخت کند (سهم او یک ششم است که گرفته است). حال پسر اگر قبول کند و اقرار کند به زوجة ای برای پدرش، باید سهم زوجة را بدهد و الا نیازی به پرداخت نیست.
  • اگر مقرّ احد الابوین باشد و نیت ولد دختر داشته باشد. در این صورت، احد الابوین باید اقلّ الامرین را پرداخت کند. زیرا اگر ولد دختر باشد، سهم او (فریضة) نصف ارث است. احد الابوین هم یک ششم می‌گیرد. حال $\frac{۳}{۶} $+$\frac{۱}{۶} $=$\frac{۴}{۶} $پس $\frac{۲}{۶} $باقی می‌ماند. حال این دو ششم باقی مانده را، به عنوان ردّ به دختر و احد الابوین می‌دهند (بینشان تقسیم می‌شود). حال اگر احد الابوین اقرار کند، باید مقایسه کنند بین مازادی که گرفتند و سهم زوجة، هرکدام که کمتر است را به زوجة بدهند. [۴]
  • اگر مقر، برادر باشد و میت ولدی هم نداشته باشد. در این صورت برادر که تمام ارث را برده است، بعد از اقرار به وجود زوجة توسط برادر، باید یک چهارم از آنچه به عنوان ارث دریافت کرده است را به زوجة بدهد. زیرا میت ولد ندارد (و الا اگر میت ولد داشت، یک هشتم به زوجة می‌رسد)

در فرع قبلی نیز این حرف شده شدو اواخر صفحه ۵۵۶ گفته شد که می‌توان فرمایش مصنف را تصحیح کرد بر فرض اشاعه، در جایی که گفته شود غیر ولد اقرار کرده است.

البته اگر صورتی تصویر شد که در دست مقر بیش از سهم زوجة قرار داشت، باید به همان مقداری که سهم زوجه است، به او داده شود.

این مطالب چون در بحث قبلی به تفصیل بیان شده است، در اینجا روان‌تر بحث را جلو می‌بریم.

البته این در صورتی است که مادر حاجب نداشته باشد. زیرا اگر حاجب داشته باشد اصلا مازاد به او نمی‌رسد.

۴

تطبیق اقرار به وجود زوجة برای میّت

﴿ ولو أقرّ (وارث) بزوجة للميّت (اگر وارث، اقرار کند به وجود زوجة ای برای میت) فالربع ﴾ إن كان المقرّ غيرَ الولد ﴿ أو الثمن ﴾ إن كان المقرّ الولدَ (این دو تا ان کان بر اساس فرع قبلی در اینجا نیز بیان شده است). هذا على تنزيله في الزوج (یعنی طبق تنزیل اقرار بر اشاعه در مورد زوج، این حرف درست است. به همان بیان دومی که در صفحه ۵۵۶ در پاراگراف سوم عرض کردیم). وعلى ما حقّقناه (بنا بر آنچه ما تحقیق کردیم. که گفته شد و فی العبارة قصور) يتمّ في الولد خاصّة (اگر مقرّ ولد باشد، درست است و زوجة یک هشتم ارث را می‌برد و بحثی در آن نیست)، وغيرُه (اگر مقر غیر از ولد بود) يدفع (مقرّ) إليها (زوجة) الفاضل [ممّا] في يده عن نصيبه على تقديرها (یعنی آن زیاده‌ای از سهم مقرّ که در دست مقر است را می‌دهد و سهم خود را نگه می‌دارد. البته سهم مقر در فرض وجود زوجة است. یعنی می‌بیند بر فرض وجود زوجة ای که به آن اقرار کرده است، سهمش چه مقدار است، آن را بر می‌دارد و اضافه بر آن را به زوجة می‌دهد). ولو كان بيده أكثر من نصيب الزوجة اقتصر على دفع نصيبها (اگر مقداری که در دست مقر است، بیش از نصیب و سهم زوجة است، باید به همان مقدار نصیب زوجة به او پرداخت شود. که ما تعبیر کردیم به اقلّ الامرین. یعنی سهم زوجة را حساب می‌کنیم و سپس با فاضل ما فی یده مقایسه می‌شود و سپس اقلّ الامرین را به زوجة میدهند).

فالحاصل: أنّ غير الولد يدفع أقلّ الأمرين (این اقل الامرین از همین دو سطر قبلی در می‌آید) من نصيب الزوجة وما زاد عن نصيبه على تقديرها (غیر ولد باید ابتدا هم سهم زوجة را حساب کند و هم مازاد از نصیب خودش را. سپس اقل این دو امر را، یعنی هر کدام که کمتر است را باید به زوجة پرداخت کند) إن كان معه (غیر الولد) زيادة (اگر پیش غیر ولد زیاده‌ای موجود باشد)، فأحد الأبوين مع الذكر (ولد پسر) (اگر احد الابوین اقرار کرده باشند به وجود زوجة برای میت، در صورتی که میت پسر هم داشه باشد) لا يدفع شيئاً (احد الابوین دیگر نباید چیزی پرداخت کنند! زیرا همان یک ششم که سهمشان است را برده‌اند و دیگر مازادی دست آن‌ها نیست و همه ما بقی به پسر میت رسیده است)، ومع الاُنثى (ولد دختر) يدفع الأقلّ (به انثی نصف ارث می‌رسد، یک ششم هم به احد الابوین می‌رسد، دو ششم باقی می‌ماند که بین این دو تقسیم می‌شود، حال باید آن مقدار اضافه را با سهم زوجة مقایسه کند و هرکدام که کمتر بود را به زوجة بدهد)، والأخ (البته در صورتی که دیگر میت ولدی نداشته باشد) يدفع الربع (زیرا کل ارث به این برادر رسیده است، حال باید به زوجة یک چهارم بدهد زیرا فرض بر این است که میت ولدی نداشته است)، والولد الثمن (اگر مقر ولد میت باشد باید یک هشتم بدهد زیرا زوجة با وجود ولد برای زوج، یک هشتم می‌برد) كما ذكر.

۵

اقرار به زوجة ثانی و ثالث و... برای میّت

مقدمه: در بحث جلسه قبل (که گفته شد اگر زنی از دنیا برود و شخصی اقرار کند به وجود شوهر برای او)، در آخر مطلب بحثی بیان شد که اگر مقر به شوهر دومی اقرار کند حکم چیست؟

بیان مطلب: حال در بحث امروز نیز می‌خواهیم از همین مطلب بحث کنیم. یعنی بررسی کنیم که اگر مقرّ، اقرار کرد به وجود زوجة ای برای میت. سپس دوباره اقرار کرد به وجود زوجة ای دیگر برای میت، در اینجا حکم چیست؟ [۱]

در اینجا دو صورت وجود دارد:

  • زوجة اول، وجود زوجة دوم را تصدیق کند: سهمی که به زوجة اول رسیده است باید نصف شود و نصف آن به زوجة دوم داده بشود[۲] (فرقی نمی‌کند که یک هشتم به زوجة اول رسیده است یا یک چهارم. به هر حال باید بین این دو نصف شود)
  • زوجة اول، زوجة دوم را تکذیب می‌کند (یعنی گفت شوهر من زن دیگری نداشته است): اقرار درباره زوجة اول پذیرفته نمی‌شود (زیرا اقرار علی غیر است). اما مقرّ برای زوجة ثانی، باید به زوجة ثانی غرامت بدهد به همان مقداری که سهم اوست. یعنی همان نصفی که اگر زوجة اول قبول می‌کرد به این زوجة دوم می‌رسید، باید همان مقدار را مقرّ به او بدهد. [۳]

نکته: اگر مقرّ بعد از اقرار به زوجة دوم، به زوجة سومی هم اقرار کند، در صورتی که زوج اول و دوم او را تکذیب کنند، بای یک سوم آنچه به زوجة اول داده شده است را به عنوان غرامت به زوجة سوم بپردازد. حال اگر به زوجة چهارم اقرار کرد، باید یک چهارم مقداری که به اولی ارث رسیده است را به عنوان غرامت به زوجة چهارم بدهد.

سؤال: اگر مقرّ به زوجة پنجمی اقرار کرد، حکم چیست؟ [۴]

پاسخ: اگر مقر خود را نسبت به یکی از چهار زن قبلی، تکذیب کرد: باید غرامت بدهد. قول دیگر این است که مطلقا باید غرامت بدهد (چه تکذیب کند و چه نکند).

نکته: زوجة پنج نسبت به زوجة ثانی یک اولویتی دارد که در عبارت به آن اشاره خواهد شد.


تفاوتی که این بحث با بحث فرع قبلی دارد، این است که زوج دوم برای زن معنا ندارد ولی زوجة دوم برای مرد صحیح و مشروع است.

مرد، هر تعداد زوجة هم که داشته باشد، فرقی نمی‌کند! باز هم به همه آن‌ها با هم یک چهارم یا یک هشتم می‌رسد.

این حکم در صورتی است که مقرّ با دست خودش سهم زوجه اول را داده باشد. یا از ابتدا گفته باشد که این زوجة اول، تنها زوجة میت است. اما اگر صرفا گفته باشد این میت زوجة دارد، نیازی به غرامت نیست.

از اینجا به بعد کار مشکل می‌شود! زیرا این زوجة پنجم برای میت، مثل وجود زوج دوم برای میّتة است. یک مرد نمی‌تواند بیش از ۴ زن داشته باشد.

۶

تطبیق اقرار به زوجة ثانی و ثالث و... برای میّت

﴿ فإن أقرّ باُخرى (اگر مقر اقرار کند به زوجة دوم برای میت) وصدّقته ﴾ الزوجة ﴿ الاُولى (اگر زوجة اول، مقر را تصدیق کند:) اقتسماه ﴾ الربع أو الثمن (ربع و ثمن بدل از ضمیر در اقتسماه می‌باشند) (آن یک چهارم یا یک هشتمی را که زوجة اول گرفته است، بین خودشان نصف می‌کنند)، أو ما حصل ﴿ وإن أكذبتها (اگر زوجة اول، زوجة ثانی را تکیب کند) غرم ﴾ المقرّ ﴿ لها (للزوجة الثانیه) نصيبها (مقر باید سهم زوجة دومی را غرامت بکشد)(سهم زوجة ثانیه چه مقدار است؟) وهو نصف ما غرم للاُولى (سهم زوجة دوم، نصف آن چیزی است که به زوجة اول پرداخت کرده است) إن كان باشر تسليمها (البته اگر مقر، خودش سهم زوجة اول را داده باشد) كما مرّ وإلّا (مقرّ، مباشرة تسلیم نکرده است) فلا (نیازی به پرداخت غرامت نیست).

﴿ وهكذا ﴾ لو أقرّ بثالثة ورابعة (اگر مقر، به زوجة سوم و چهارم هم اقرار کرد)، فيغرم للثالثة مع تكذيب الاُوليين ثلث ما لزمه دفعه (در صورتی که دو زوجة اول و دوم، سومی را تکذیب کردند، مقر باید یک سوم از چیزی که قرار بود به زوجه اول یا زوجة اول ودوم پرداخت کند را باید به زوجة سوم غرامت بدهد. زیرا هر کدام از زوجات، یک سوم سهم را از آن یک چهارم یا یک هشتم می‌برند)، وللرابعة مع تكذيب الثلاث ربعه (در صورت اقرار به زوجة چهارم باید یک چهارم آن مقدار را غرامت بدهد).

ولو أقرّ بخامسة (اگر مقر) به زوجة پنجمی اقرار کرد) فكالإقرار بزوجٍ ثانٍ (اقرار به زن دائمی پنج برای مرد، مثل اقرار به شوهر دوم برای زن است که بحث آن گذشت)، فيغرم (مقر) لها (زوجة پنجم) مع إكذاب نفسه (اگر مقر خود را تکذیب کند)، أو مطلقاً (چه خود را تکذیب بکند و چه نکند) (قبلا بیان شد که در این مساله دو نظریه است که در اینجا نیز وجود دارد) على ما سبق (اخر صفحه۵۵۶ و اول صفحه ۵۵۷) بل هنا أولى (زوجة پنجم نسبت به زوج ثانی اولویت دارد. زیرا زوجة پنجم، امکان ارث بردنش در برخی از فروع فقهی وجود دارد. ولی زوج ثانی هیچ گاه نمی‌تواندارث ببرد. در کجا زوجة پنجم ارث می‌برد؟ در مریض! در صفحه ۳۳۶ این بحث مطرح شد. به این صورت که مردی چهار زوجة دارد و در مرض فوت است. حال یکی از این چهار زن را طلاق میدهد، سپس صبر میکند تا عده‌اش تمام شود. حال که عده‌اش تمام شد، مرد می‌آید و با یک زن پنجمی ازدواج می‌کند و دخول می‌کند و تا قبل از گذشت یکسال از طلاق اولی از دنیا می‌رود. اگر تا قبل از یکسال از دنیا برود، هم آن چهار زن ارث می‌برند و هم زنی که طلاق داده شده است! زیرا اگر مردی در مرض فوت زنی را طلاق دهد، آن زن تا یکسال بعد از طلاق ارث می‌برد. حتی ممکن است در برخی فروض تا ۸ زن از مردی ارث ببرند! به این صورت که مرد چهار زن را در مرض فوت طلاق دهد و ۴ زن دیگر بگیرد و بعد در مرض فوت و قبل از یکسال بمیرد.)؛ لإمكان الخامسة الوارثة في المريض (ارث بردن زوجة پنجم در مریض امکان دارد) إذا تزوّج بعد الطلاق وانقضاء العدّة ودخل ومات في سنته (طلاق) (البته به شرط اینکه بعد از طلاق اولی و پایان عده‌اش، زن دیگری بگیرد و دخول کند و در مرض بمیرد در حالی که یکسال از طلاق نگذشته باشد) كما تقدّم (صفحه ۳۳۶) ويمكن فيه (مریض) استرسال الإقرار (ادامه پیدا کردن اقرار. یعنی ممکن است اقرار به زوجة ششم و هفتم و... هم صورت بگیرد)، ولا يقف عند حدّ إذا مات في سنته مريضاً (یعنی دائما ۴ تا زن بگیرد و دخول کند و طلاق بدهد و دوباره همین کار را تکرار کند و بعد در کمتر از یکسال از گذشت طلاق بمیرد).

۷

تعریف غصب

معنای غصب

در لغت: اخذ الشیء، قهرا و ظلما.

در اصطلاح: وهو الاستقلال بإثبات اليد على مال الغير عدواناً

بررسی مفردات تعریف اصطلاحی غصب:

  • استقلال: به معنای «اقلال» که به معنای انفراد و استبداد می‌باشد، است. [۱]

نکته: به واسطه «استقلال» و «اثبات الید» دو چیز از تعریف خارج می‌شود:

الف) آنچه اثبات ید به همراه ندارد: مثلا گوسفندان کشاورزی در طویله هستند و ظالمی می‌آید و نمی‌گذارد صاحب گوسفندان به آن‌ها رسیدگی کند. آنقدر می‌گذرد تا گوسفندان تلف می‌شوند. در اینجا، غصبی توسط ظالم نسبت به گوسفندان صورت نگرفته است. [۲]

ب) عملی که در آن استقلالی نیست: مثل اینکه کسی بیاید و یقه دیگری را بگیرد تا لباس او را غصب کند. تا وقتی که لباس بر تن صاحب آن است، غصب صدق نمی‌کند زیرا «استقلال باثبات ید» صورت نگرفته است. [۳]

  • مال: اگر شخص، «استقلال باثبات ید» پیدا کرد بر چیزی که مال نیست، در اینجا غصب صدق نمی‌کند. مثل اینکه بچه حرّی دزدیده شود، در اینجا عنوان غصب صدق نمی‌کند زیرا بچه حرّ مال نیست! [۴]
  • الغیر: این قید مال خود شخص را خارج می‌کند. یعنی اگر کسی بر مال خود مسلط شود، به آن غصب نمی‌گویند. زیرا ممکن است شخص بر مال خودش مسلط بشود، و ضامن مال خودش بشود ولی غاصب نیست. مثل:

۱) مال رهنی که به مرتهن داده می‌شود: مثلا اگر واهب، ۱۰۰ هزارتومان از کسی قرض گرفت، و انگشتری به ارزش ۵۰۰ هزارتومان را نزد طلبکار به عنوان رهن قرار داد، در اینجا انگشتر متعلق به واهب است (با رهن گذاشتن، از ملک شخص خارج نمی‌شود). حال اگر واهب بدون اجازه، انگشتر را از طلبکار گرفت، می‌شود «استقلال باثبات الید علی مال نفسه» که شخص ضامن قیمت انگشتر است ولی غاصب نیست.

۲) وارث نسبت به ترکه میت در صورتی که میت دینی بر عهده دارد: مثلا میتی از دنیا رفته است و ۱۰۰ ملیون ترکه دارد. ولی از طرف دیگر ۱۰۰ ملیون هم بدهی دارد. در اینجا یک نظر این است که: شخصی که از دنیا می‌رود، مال او، به ملکیت ورثه در می‌آید. چه میت دینی داشته باشد و چه دینی نداشته باشد. [۵]. حال وارث اگر بر ترکه میت، اگر اثبات ید پیدا کرد، می‌شود «اثبات ید علی مال نفسه» و دیگر به آن غصب نمی‌گویند. (اگرچه که ضامن پرداخت دیون هستند)

  • عدوانا: خارج می‌کند جایی که اثبات ید به صورت عدوانی نیست. مثل اثبات ید ولی بر مال مولّی علیه و...

یعنی استقلال در اینجا اگرچه بر وزن استفعال است، ولی معنای غالبی این باب را که طلب است را ندارد.

هرچند شخص ظالم در اینجا ضامن است ولی غاصب نیست. ممکن است کسی در جایی ضامن چیزی بشود ولی عنوان غصب بر او صدق نکند.

در اینجا هم ممکن است ضامن باشد ولی غاصب نیست.

در اینجا ضامن هم نیست! زیرا چیزی که مال نباشد ضمان هم ندارد. حال اینکه حکم آن چیست بعدا می‌آید.

هر چند ورثه موظف به پرداخت دیون هستند ولی ترکه ملک آن‌ها می‌شود.

۸

تطبیق تعریف غصب

كتاب الغصب

﴿ وهو الاستقلال بإثبات اليد على مال الغير عدواناً ﴾ والمراد بالاستقلال: الإقلال (یعنی معنای طلبی استقلال منظور ما نیست)، وهو الاستبداد به (مال) (یعنی تحت تسلط انفرادی شخص واقع شود)، لا طلبه (عطف بر اقلال) (منظور طلب اقلال نیست. خود اقلال است) كما هو الغالب في باب الاستفعال (معنای طلبی، معنای غالبی باب استفعال است).

وخرج (خارج شد) به (استقلال به اثبات ید) ما (عملی که) لا إثبات معه أصلاً (کاری که هیچ اثبات یدی در آن نیست) كمنعه (منع کند غاصب صاحب مال را) من ماله حتّى تلف (یعنی مثلا ظالمی نگذارد صاحب گوشفندان به پیش آن‌ها برود و به آن‌ها برسد تا زمانی که گوسفندان تلف شوند. اینجا ضمان است ولی غصب نیست)، وما لا استقلال معه (آنچه کلا استقلالی همراه آن نیست) كوضع يده (ظالم) على ثوبه (مظلوم) الذي هو لابسه (آن لباسی که مظلوم پوشیده است)، فإنّ ذلك لا يسمّى غصباً.

وخرج بالمال الاستقلال باليد على الحرّ (به واسطه کلمه مال، استقلال بالید علی الحر را خارج کرد. زیرا حر مال نیست)، فإنّه لا تتحقّق فيه الغصبيّة فلا يضمن (غصبیتی در کار نیست و لذا ضامن هم نیست) (استاد: فـ در فلا یضمن صحیح نیست! زیرا عدم غصبیت همیشه ملازم با عدم ضمان نیست!).

وبإضافة المال إلى الغير (اینکه کلمه مال به کلمه غیر اضافه شده است) ما لو استقلّ بإثبات يده على مال نفسه عدواناً (چگونه شخص بر مال خود تصرف عدوانی پیدا می‌کند؟) (مثال اول:) كالمرهون في يد المرتهن (راهن مال رهنی خود را از مال مرتهن بر دارد)، و (مثال دوم:) الوارث على التركة مع الدين (تسلط پیدا کردن وارث بر ترکه میت، در صورتی که میت دین دارد) فليس بغاصب وإن أثم وضمن (هم گناه کرده است وهم ضامن است ولی غاصب نیست).

وبالعدوان (به واسطه عدوان خارج کرد:) إثبات المرتهن (شخصی که رهن گرفته، بر مال غیر مسلط شده است ولی عدوانی نیست لذا غصب نیست) والوليّ (تسلط ولی بر مال مولّی علیه) والوكيل (تسلط وکیل بر مال موکل) والمستأجر (تسلط مستاجر بر مال موجر) والمستعير (تسلط مستعیر بر مال معیر) أيديهم على مال الراهن والمولّى عليه والموكّل والمؤجر والمعير. (هیچ کدام از این‌ها عدوانی نیست)

الإقرار بزوج ثان إقرار بأمر ممتنع شرعاً ، فلا يترتّب عليه أثر.

والأقوى أنّه يغرم للثاني مطلقاً لأصالة «صحّة إقرار العقلاء على أنفسهم» مع إمكان كونه هو الزوج ، وأنّه ظنّه الأوّلَ فأقرّ به ثمّ تبيّن خلافه ، وإلغاء الإقرار في حقّ المقرّ مع إمكان صحّته منافٍ للقواعد الشرعيّة. نعم ، لو أظهر لكلامه تأويلاً ممكناً في حقّه كتزوّجه إيّاها في عدّة الأوّل فظنّ أنّه يرثها زوجان ، فقد استقرب المصنّف في الدروس القبول (١) وهو متّجه.

﴿ ولو أقرّ بزوجة للميّت فالربع إن كان المقرّ غيرَ الولد ﴿ أو الثمن إن كان المقرّ الولدَ. هذا على تنزيله في الزوج. وعلى ما حقّقناه يتمّ في الولد خاصّة ، وغيرُه يدفع إليها الفاضل [ممّا] (٢) في يده عن نصيبه على تقديرها. ولو كان بيده أكثر من نصيب الزوجة اقتصر على دفع نصيبها.

فالحاصل : أنّ غير الولد يدفع أقلّ الأمرين من نصيب الزوجة وما زاد عن نصيبه على تقديرها إن كان معه زيادة ، فأحد الأبوين مع الذكر لا يدفع شيئاً ، ومع الاُنثى يدفع الأقلّ ، والأخ يدفع الربع ، والولد الثمن كما ذكر.

﴿ فإن أقرّ باُخرى وصدّقته الزوجة ﴿ الاُولى اقتسماه الربع أو الثمن ، أو ما حصل ﴿ وإن أكذبتها غرم المقرّ ﴿ لها نصيبها وهو نصف ما غرم للاُولى إن كان باشر تسليمها كما مرّ (٣) وإلّا فلا.

﴿ وهكذا لو أقرّ بثالثة ورابعة ، فيغرم للثالثة مع تكذيب الاُوليين ثلث

__________________

(١) الدروس ٣ : ١٥٣.

(٢) لم يرد في المخطوطات.

(٣) مرّ في الصفحة ٥٥٥ ـ ٥٥٦.

ما لزمه دفعه ، وللرابعة مع تكذيب الثلاث ربعه.

ولو أقرّ بخامسة فكالإقرار بزوجٍ ثانٍ ، فيغرم لها مع إكذاب نفسه ، أو مطلقاً على ما سبق (١) بل هنا أولى؛ لإمكان الخامسة الوارثة في المريض إذا تزوّج بعد الطلاق وانقضاء العدّة ودخل ومات في سنته كما تقدّم (٢) ويمكن فيه استرسال الإقرار ، ولا يقف عند حدّ إذا مات في سنته مريضاً.

* * *

__________________

(١) في الصفحة ٥٥٦ ـ ٥٥٧.

(٢) تقدّم في الصفحة ٣٦٦.

كتاب الغصب

كتاب الغصب

﴿ وهو الاستقلال بإثبات اليد على مال الغير عدواناً والمراد بالاستقلال : الإقلال ، وهو الاستبداد به ، لا طلبه كما هو الغالب في باب الاستفعال.

وخرج به ما لا إثبات معه أصلاً كمنعه من ماله حتّى تلف ، وما لا استقلال معه كوضع يده على ثوبه الذي هو لابسه ، فإنّ ذلك لا يسمّى غصباً.

وخرج بالمال الاستقلال باليد على الحرّ ، فإنّه لا تتحقّق فيه الغصبيّة فلا يضمن.

وبإضافة المال إلى الغير ما لو استقلّ بإثبات يده على مال نفسه عدواناً كالمرهون في يد المرتهن ، والوارث على التركة مع الدين فليس بغاصب وإن أثم وضمن.

وبالعدوان إثبات المرتهن والوليّ والوكيل والمستأجر والمستعير أيديهم على مال الراهن والمولّى عليه والموكّل والمؤجر والمعير.

ومع ذلك فينتقض التعريف في عكسه بما لو اشترك اثنان فصاعداً في غصب بحيث لم يستقلّ كلّ منهما باليد ، فلو أبدل «الاستقلال» ب‍ «الاستيلاء» لشمله؛ لصدق الاستيلاء مع المشاركة.