درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۶۹: کتاب الاقرار ۱۵: اقرار بالنسب ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تنازع در اقرار به نسب

مقدمه: بحث درباره شرائط اقرار به نسب بود. که این شرائط عبارت بودند از:

  • وجود شرایط عامه اقرار (بلوغ و عقل و اختیار و قصد)
  • امکان لحوق «مقر به» به مقرّ شرعا و تکوینا ممکن باشد.
  • تصدیق «مقر به» نسبت به اقرار مقر (مگر در سه مورد که در جلسه قبل بیان شد)
  • شرط جدید: اقرار به نسب، نباید منازعی داشته باشد.

حال شهید، متناسب با شرط چهارم، چند فرع را مطرح می‌کنند:

فرع اول: اگر دو نفر در نسبی تنازع کنند، لازم است که هر دو طرف اقامه بینه کنند. مثلا اگر زید گفت «این بچه متعلق به من است» و عمرو هم گفت «این بچه متعلق به من است». در اینجا چون ادعای زید، بدون منازع نیست، هم زید باید اقامه بینه کند و هم عمرو. حال اگر یک طرف بینه آورد و دیگری نیاورد، حکم می‌شود به نفع کسی که بینه آورده است. اما اگر هیچ یک بینه نداشتند یا هر دو طرف بینه داشتند، باید «قرعة» انداخته شود. (حال یا از باب «القرعه لکل امر مشکل» / یا از باب «القرعة لکل امر معین عند الله و مبهم عندنا»)

نکته۱: اگر متنازعین، هر دو ادعای بنوّة شخصی را داشتند (هر دو می‌گویند فلانی فرزند من است)، تنازع در صورتی رخ می‌دهد که هر دو یا در فراش شریک باشند[۱] یا هیچ یک صاحب فراش نباشند. ولی اگر یکی از این دو فراش داشت و دیگری فراش نداشت (نسبت به مادر بچه مورد ادعا)، در این صورت ولد ملحق به فراش است و تنازعی رخ نمی‌دهد (کار به بینه و قرعه نمی‌رسد)

نکته2: اگر هر دو مرد زانی باشند، یا یکی زانی باشد، ولد از زانی منتفی است (بنابر ادله ای که قبلا بیان شد) و تنازعی صورت نمیگیرد.

نکته3: در این مواردی که بیان شد، تصدیق زن (مادر بچه) نافذ نیست. (یعنی اگر زن بگوید: پدر این بچه زید است از او قبول نمی شود و تاثیری در حکم ندارد)


چه طور می شود در فراش شریک باشند؟! یعنی زن زوجة هر دو بوده است؟! این مساله امکان دارد به این صورت که این زن مدتی زوجة اولی بوده است و بعد از مدتی زوجة دومی شده است. حالا بچه ای که متولد شده است از لحاظ تاریخی، تولدش معلوم نیست لذا احتمال این که بچه هرکدام باشد وجود دارد. یا اینکه مثلا تولد این بچه، از طلاق اولی، به مدت اقصی الحمل نگذشته باشد و نسبت به دومی، از دخول او اقل حمل گذشته باشد.

۴

تطبیق تنازع در اقرار به نسب

﴿ و ﴾ يشترط أيضاً في نفوذ الإقرار مطلقاً (شرط است در نفوذ اقرار مطلقا ـ چه صغیر، مجنون و میت که تصدیق نمی خواهد و چه غیر این سه ـ) ﴿ عدم المنازع (نائب فاعل یشترط) ﴾ له (مقرّ) في نسب المُقَرّ به (در او نسبی که اقرار به آن نسب می شود، نباید منازعی وجود داشته باشد)  ﴿ فلو تنازعا ﴾ فيه (اگر دو نفر تنازع کنند در نسب مقر به) ﴿ اعتبرت البيّنة  (در صورت تنازع، ملاک و میزان بینه است) ﴾ وحكم لمن شهدت (بینه) له (حکم می شود برای کسی که بینه به نفع او شهادت می دهند) . فإن فقدت (بینه) فالقرعة؛ (یا از باب:) لأنّها لكلّ أمر مشكل، أو (یا از باب:) معيّن عند اللّٰه مبهم عندنا (یعنی این مساله، از اموری است که نزد خدواند معلوم است و نزد ما مجهول، لذا قرعه می اندازیم که نزد ما هم این مساله معلوم شود) وهو هنا كذلك (معین عندالله و مبهم عندنا).

هذا إذا اشتركا (متنازعان) في الفراش على تقدير دعوى البنوّة (این رفتن به سراغ بینه و قرعه، برای وقتی است که دو نفر متنازع، در فراش شریک باشند. حالا یا به این صورت که هر دو در زمان های مختلف، شوهر این زن بوده اند ولی تاریخ تولد بچه مشخص نیست یا به این صورت است که تولد ولد، از طلاق اولی  به مقدار اقصی الحمل نگذشته است و از دخول ثانی هم اقل حمل گذشته است)، أو انتفى عنهما (فراش از متنازعین منتفی بود) كواطئ خاليةٍ عن فراش (مثل کسی که وطی می کند زنی را که خالی از فراش است) لشبهة (وطی به شبهه است)، فلو كانت فراشاً لأحدهما حكم له به خاصّة دون الآخر (اگر مادر بچه، فراش یکی از دو طرف باشد، حکم می شود برای صاحب فراش، به این ولد فقط) وإن صادقه الزوجان (ولو دو نفری که زن و شوهر هستند و فراش دارند، شخص را تصدیق کنند که بچه مال اوست ولی بازهم بچه ملحق به فراش است و نه زانی. زیرا روایت می گوید «الولد للفراش» که مطلق است) ، ولو كانا زانيين انتفى عنهما (اگر هر دو مدعی، زنا کار باشند، از هر دو منتفی است) ، أو أحدهما فعنه (اگر یکی از این دو متنارع، زانی باشد فقط از او منتفی است). ولا عبرة في ذلك كلّه بتصديق الاُمّ (در همه این موارد، تصدیق مادر، اثر در بحث و حکم ندارد) .

۵

فرق بین تصادق به نسب ولد و غیر آن

اگر دو نفر و یا بیشتر، یکدیگر را نسبت به نسبی تصدیق کنند، (البته در غیر مسئله ولد. مثلا در مساله اخوت یکدیگر را تصدیق کنند) اصل تصادق صحیح است و این دو نفر از یکدیگر ارث می برند. اما توارث این دو نفر از یکدیگر، تعدی به غیر نمی کند! یعنی نباید ارث بردن یکی از دیگری، به افراد دیگر هم سرایت کند (و ضرر به دیگران شود). لذا اگر ورثه دیگری وجود داشته باشد در طبقه بعد از اخوت، که با ارث بردن این برادر جدید، ارث از آن ها سلب شود (مثلا میت عمویی دارد که اگر وجود این برادر را برای میت ثابت کنیم، دیگر به آن عمو ارثی نمی رسد) یا در طبقه خود (اخوت) افراد دیگری هم هستند که ارث می برند که با وجود این برادر جدید، یه آن ها سهم کمتری می رسد، در این موارد، ارث به برادر جدید نمی رسد! زیرا ارث، با اقرار و تصدیق اثبات شده است و اقرار تصدیق این دو نفر فقط برای خودشان نافذ است و در مورد افراد دیگر تاثیری ندارد (اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ نه علی اشخاص دیگر). لذا تنها در صورتی شخص، با اقرار به نسب ارث می برد که وارث دیگری در طبقه خودش و طبقه بعد از او وجود نداشته باشد.

نکته: این اقرار به نسب، تنها در صورتی ثابت می شود که اقرار به تولد (فرزند دیگری بودن) نباشد. لذا تصادق اگر در تولد باشد (مثلا شخصی بیاید و بگوید زید بچه من است و زید هم بگوید راست می گوید) نسبت ولد بودن، تعدی به ورثه دیگر می کند. [۱]

اشکال شهید ثانی: اگر در ولد کبیر هم نیاز به تصادق وجود دارد، طبیعتا، نباید فرقی بین ولد کبیر و انساب دیگر وجود داشته باشد! 


شهید عبارت «علی نسب غیر التولد» را می آورند که دو احتمال دارد که یکی منتفی است و احتمالی که مطرح کردیم ثابت است.

۶

تطبیق فرق بین تصادق به نسب ولد و غیر آن

﴿ ولو تصادق اثنان (اگر دو نفر یکدیگر را تصدیق کنند) ﴾ فصاعداً (حتی اگر بیشتر از دو نفر هم یکدیگر را تصدیق کنند) ﴿ على نسب غير التولّد ﴾ كالاُخوّة (نسبت به نسبی غیر از تولد. مثل اخوت) ﴿ صحّ ﴾ تصادقهما ﴿ وتوارثا ﴾ لأنّ الحقّ لهما ﴿ ولم يتعدّهما التوارث ﴾ إلى ورثتهما (اگر تصادق در غیر تولد باشد، سه حکم دارد: اول: تصادق صحیح است / دوم: این دو نفر از یکدیگر ارث می برند/ سوم: توارث، تعدی به غیر نمی کند) ؛ لأنّ (علت لم یتعدّ) حكم النسب إنّما ثبت بالإقرار والتصديق (چون حکم نسب، ثابت می شود به اقرار و تصدیق) ، فيقتصر فيه على المتصادقين إلّامع تصادق ورثتهما أيضاً (لذا باید در این اقرار و تصدیق، باید اقتصار شود به خود متصادقین. مگر اینکه خود ورثه هم بیایند و تصدیق کنند).

ومقتضى قولهم : «غير التولّد» (در عبارت شهید اول و فقهای دیگر، آمده غیر التولد این عبارت اقتضا دارد:) أنّ التصادق في التولّد يتعدّى (تصادق در تولد تعدی می کند. یعنی اگر کسی گفت که این بچه 20 ساله، فرزند من است و شخص 20 ساله هم تصدیق کرد، تعدی به غیر هم می کند) (در عبارت شهید اول، دو احتمال برای عبارت «علی نسب غیر التولد» وجود دارد: الف) در تولد اساسا تصادق صحیح نیست. / ب) در تولد تصادق صحیح است ولی ارث تعدی می کند. از این دو احتمال، احتمال اول قطعا اشتباه است زیرا سابقا گفته شد که تصادق در ولد اشکالی ندارد به شرط اینکه ولد، ولد صغیر نباشد) ، مضافاً إلى ما سبق من الحكم بثبوت النسب في إلحاق الصغير مطلقاً (چه تصادق بکند و چه تصادق نکند) والكبير مع التصادق (علت اینکه چرا از دو احتمال، ایشان مقتضی قول را به این صورت گرفت که تولد تعدی می کند) . والفرق بينه (ولد کبیر) وبين غيره (ولد کبیر) من الأنساب (برادر و عمو و دایی و ...) مع اشتراكهما في اعتبار التصادق غير بيِّن (در اعتبار تصادق، هر دو شریک اند لذا فرق گذاشتن بین این ها برای ما روشن نیست!) .

۷

انکار اقرار به ولد / انکار اقرار به وجود وارث

سؤال1: اگر مقر، اقرار کند که (مثلا) زید صغیر (یا مجنون) ولد من است، قبلا گفته شد که در این موارد، حرف شخص بدون تصدیق پذیرفته می شود. حال سوال این است که اگر این بچه بالغ شد (ویا مجنون از جنون در آمد) می تواند اقرار مقر را انکار کند یا خیر؟[۱] 

پاسخ: شهید می فرمایند: انکار این بچه بالغ (و یا مجنونی که الآن بالغ شده است) اثری ندارد. زیرا قبل از بلوغ صبی و قبل از کمال مجنون، این نسب به اقرار ثابت شد! لذا وقتی ثابت شد، با اقرار لاحق از بین نمی رود.

سؤال2: آیا صبی بعد از بلوغ و مجنون بعد از کمال، می توانند مقرّ را قسم بدهند یا نه؟ (علت اینکه می گویند می تواند قسم بدهد یا نه این است که اگر بچه بعد از بلوغ، بیاید و در دادگاه ادعا کند که من فرزند این شخصی که اقرار کرده است پدر من می باشد، نیستم (هر چند فرزند بودن او قبلا با اقرار ثابت شده است) در این صورت یک نفر مدعی شده است و یک نفر منکر. ولد می شود مدعی بطلان اقرار و مقر می شود منکر بطلان اقرار. حال سؤال در این است، که اگر این بچه بعد از بلوغ، چنین ادعایی را در دادگاه مطرح کرد، باعث می شود که اگر برای ادعایش بینه ای نداشت، منکر را قسم بدهیم؟)

پاسخ: خیر! احلاف هم برای این ولد ممکن نیست. زیرا این احلاف، هیچ اثری ندارد. نهایت این است که اگر احلاف را بپذیریم، شخص یا قسم می خورد که حکم ثابت است و یا اگر قسم نخورد، یا اصلا صراحتا از اقرار قبلی خود رجوع کند، باز به درد نمیخورد و اثری ندارد و اقرار قبلی او را از بین نمی برد.

نکته1: اگر شخصی از دنیا برود و فقط ما یک عمو از خاندان او سراغ داریم که باید تمام ارث میت به او برسد (هیچ ورثه دیگری در کار نیست)، حال اگر این عمو، بیاید و اقرار کند که این میت یک برادری دارد (که یعنی به منی که عموی او هستم، نباید هیچ ارثی برسد و باید همه ارث به برادر او برسد. زیرایک طبقه بالاتر از عموست) باید تمام ارث را به برادر میت بدهد (چون اقرار العقلاء علی انفسهم جایز). حالا اگر بعد از چند روز، عمو بیاید و اقرار کند که این میت، یک ولد هم دارد (که این ولد در طبقات ارث، از اخ هم بالاتر است) اگر این اقرار هم درست باشد، یعنی تمام ارث باید به ولد برسد و دیگر چیزی به اخ نمی رسد. در اینجا دو صورت متصور است:

  • برادر، عمو را تصدیق می کند: کار تمام است و تمام ارث را از اخ می گیرند و به فرزند میت می رسد.
  • برادر، عمو را تصدیق نمی کند: اخ، نیازی نیست چیزی به ولد بدهد! عمو هم موظف است ارث را تمام و کمال، از جیب خودش به ولد بدهد. زیرا عمو با اقرار اول خود در حق اخ، باعث ضایع شدن حق ولد شدی! حالا باید جور این عملت را بکشی.

نکته2: البته، در صورتی عمو موظف است که تمام پول ارث را از جیب خود به فرزند بدهد که خودِ او (عمو) با دست خودش ارث را به اخ داده باشد. و الا اگر کسی وصی میت بوده است و عمو فقط گفت که این میت یک برادر هم دارد، وصی هم ارث را به برادر داد، در اینجا عمو نباید جوری بکشد! زیرا برادر داشتن، منافاتی با ولد داشتن ندارد! (عمو فقط گفت این میت برادر دارد! نگفت که تمام ارث برای برادر است!) . بله! اگر عمو بگوید این میت برادری دارد که تنها وارث است، بازهم باید عمو جور بکشد.


مثلا بچه ای 12 سال سن دارد و شخصی می آید و اقرار می کند که این بچه، فرزند اوست. در اینجا اقرار شخص پذیرفته می شود. حالا بعد از 3 سال اگر بچه به بلوغ برسد و بگوید این شخص، پدر من نیست، تکلیف چیست؟

۸

تطبیق انکار اقرار به ولد / انکار اقرار به وجود وارث

﴿ ولا عبرة بإنكار الصغير بعد بلوغه (اگر صغیر، بعد از بلوغش انکار کند) ﴾ نسبَ المعترف به صغيراً (نسبی را که اعتراف به آن شده بود در حال صغیر بودن او) ، وكذا المجنون بعد كماله (عبرتی به لنکار مجنون نیز بعد از کمال او نیست) ؛ لثبوت النسب قبلَه (چون این نسبت، قبل از بلوغ و قبل از کمال ثابت شده است) فلا يزول بالإنكار اللاحق (انکار لاحق نمی تواند آن را از بین ببرد) . وليس له إحلاف المقرّ أيضاً (صغیری که الآن بالغ شده است و مجنونی که کامل شده است، جایز نیست که مقر را به احلاف وادار کند) ؛ لأنّ غايته (احلاف) استخراج رجوعه أو نكوله وكلاهما الآن غير مسموع (نهایت و نتیجه این احلاف این است که مقر یا نکول ـ قسم نمی خورد ـ می کند و یا رجوع ـ از اقرار سابق خود بر می گردد ـ می کند که هر دو الآن غیر مسموع است)  ، كما لا يسمع لو نفى النسب حينئذٍ صريحاً (همانطور که شنیده نمی شود اگر نفی کند مقر نسب را بعد از اقرار صریحا) .

﴿ ولو أقرّ العمّ ﴾ المحكوم بكونه وارثاً ظاهراً (اگر عموی میت که حکم شده است به اینکه ظاهرا تنها وارث میت است) ﴿ بأخٍ ﴾ للميّت وارثٍ (اگر عموی میت، اقرار کند به این که میت وارثی دارد. و چون این اخ بالاتر از عموست در طبقات ارث، به عمو هیچ ارثی نمی رسد و باید همه ارث به اخ برسد) ﴿ دفع إليه المال (عمو تمام مال را به اخ میدهد) ﴾ لاعترافه بكونه (اعتراف عمو به بودن اخ) أولى منه (اخ از من اولی به ارث است) بالإرث ﴿ فلو أقرّ العمّ بعد ذلك بولدٍ (اگر عمو بعد از اقرار اول به اخ، اقرار به وجود ولدی هم برای میت کرد) ﴾ للميّت وارثٍ ﴿ و (دو صورت دارد: صورت اول:) صدّقه الأخ دفع إليه (اگر برادر هم عمو را تصدیق کند، که برادر باید ارث را به فرزند بدهد) ﴾ المال؛ لاعترافهما بكونه أولى منهما (هم عمو و هم اخ، اعتراف کردند که ولد اولی از آن دوست به ارث). ﴿ و (صورت دوم:) إن أكذبه (اگر اخ، عمو را تکذیب کرد) ﴾ أي أكذب الأخُ العمَّ في كون المُقَرّ به ثانياً ولداً للميّت ﴿ لم يدفع إليه (اخ، مال را به ولد نمی دهد) ﴾ لاستحقاقه المالَ باعتراف ذي اليد له (زیرا اخ، استحقاق این مال را دارد به اعتراف ذو الید ـ عمو ـ) ، وهو العمّ ، ولم تعلم أولويّة الثاني (ما که نمی دانیم این ولد واقعا ذوالید هست یا نه؟) ؛ لأنّ العمّ حينئذٍ خارج (دیگر عمو، یدی نسبت به مال ندارد) فلا يقبل إقراره في حقّ الأخ ﴿ وغرم العمّ له ﴾ أي لمن اعترف بكونه ولداً ﴿ ما دفع إلى الأخ ﴾ من المال (همان مقداری که عمو به برادر داده به عنوان ارث، باید همان مقدار را به فرزند از جیب خودش) ؛ لإتلافه (عمو) له (ولد) بإقراره (عمو) الأوّل مع مباشرته لدفع المال (خود عمو با دست خودش مال را تلف کرده است ـ به اخ داده است ـ).

وربما أشكل حكمه كبيراً ، ممّا تقدّم ، ومن إطلاق اشتراط تصديق البالغ العاقل في لحوقه ، ولأنّ تأخير الاستلحاق إلى الموت يوشك أن يكون خوفاً من إنكاره ، إلّاأنّ فتوى الأصحاب على القبول ، ولا يقدح فيه التهمةُ باستيثاق مال الناقص (١) وإرث الميّت.

والمراد بالولد هنا الولد للصلب فلو أقرّ ببنوّة ولد ولده فنازلاً اعتبر التصديق كغيره من الأقارب ، نصّ عليه المصنّف (٢) وغيره (٣).

وإطلاق «الولد» يقتضي عدم الفرق بين دعوى الأب والاُمّ ، وهو أحد القولين في المسألة (٤) وأصحّهما ـ وهو الذي اختاره المصنّف في الدروس (٥) ـ الفرق وأنّ ذلك مخصوص بدعوى الأب ، أمّا الاُمّ فيعتبر التصديق لها؛ لورود النصّ على الرجل (٦) فلا يتناول المرأة. واتّحاد طريقهما ممنوع؛ لإمكان إقامتها البيّنة على الولادة ، دونه ، ولأنّ ثبوت نسب غير معلوم على خلاف الأصل يُقتصر فيه على موضع اليقين.

﴿ و يشترط أيضاً في نفوذ الإقرار مطلقاً ﴿ عدم المنازع له في نسب المُقَرّ به ﴿ فلو تنازعا فيه ﴿ اعتبرت البيّنة وحكم لمن شهدت له ،

__________________

(١) يعني الصغير والمجنون.

(٢) الدروس ٣ : ١٥٠.

(٣) مثل العلّامة في القواعد ٢ : ٤٣٨.

(٤) اختاره العلّامة في التحرير ٤ : ٢٠ و ٤٣٥ ، وهو المنسوب في مفتاح الكرامة ٩ : ٣٣٧ إلى اقتضاء إطلاق النهاية والمبسوط والوسيلة والسرائر والجامع والشرائع والنافع وغيرها.

(٥) الدروس ٣ : ١٥٠.

(٦) الوسائل ١٥ : ٢١٥ ، الباب ١٠١ من أبواب أحكام الأولاد ، الحديث الأوّل.

فإن فقدت فالقرعة؛ لأنّها لكلّ أمر مشكل ، أو معيّن عند اللّٰه مبهم عندنا وهو هنا كذلك.

هذا إذا اشتركا في الفراش على تقدير دعوى البنوّة ، أو انتفى عنهما كواطئ خاليةٍ عن فراش لشبهة ، فلو كانت فراشاً لأحدهما حكم له به خاصّة دون الآخر وإن صادقه الزوجان ، ولو كانا زانيين انتفى عنهما ، أو أحدهما فعنه. ولا عبرة في ذلك كلّه بتصديق الاُمّ.

﴿ ولو تصادق اثنان فصاعداً ﴿ على نسب غير التولّد كالاُخوّة ﴿ صحّ تصادقهما ﴿ وتوارثا لأنّ الحقّ لهما ﴿ ولم يتعدّهما التوارث إلى ورثتهما؛ لأنّ حكم النسب إنّما ثبت بالإقرار والتصديق ، فيقتصر فيه على المتصادقين إلّامع تصادق ورثتهما أيضاً.

ومقتضى قولهم : «غير التولّد» أنّ التصادق في التولّد يتعدّى ، مضافاً إلى ما سبق من الحكم بثبوت النسب في إلحاق الصغير مطلقاً والكبير مع التصادق. والفرق بينه وبين غيره من الأنساب مع اشتراكهما في اعتبار التصادق غير بيِّن.

﴿ ولا عبرة بإنكار الصغير بعد بلوغه نسبَ المعترف به صغيراً ، وكذا المجنون بعد كماله؛ لثبوت النسب قبلَه فلا يزول بالإنكار اللاحق. وليس له إحلاف المقرّ أيضاً؛ لأنّ غايته استخراج رجوعه أو نكوله وكلاهما الآن غير مسموع ، كما لا يسمع لو نفى النسب حينئذٍ صريحاً.

﴿ ولو أقرّ العمّ المحكوم بكونه وارثاً ظاهراً ﴿ بأخٍ للميّت وارثٍ ﴿ دفع إليه المال لاعترافه بكونه أولى منه بالإرث ﴿ فلو أقرّ العمّ بعد ذلك بولدٍ للميّت وارثٍ ﴿ وصدّقه الأخ دفع إليه المال؛ لاعترافهما بكونه أولى منهما. ﴿ وإن أكذبه أي أكذب الأخُ العمَّ في كون المُقَرّ به ثانياً ولداً للميّت

﴿ لم يدفع إليه لاستحقاقه المالَ باعتراف ذي اليد له ، وهو العمّ ، ولم تعلم أولويّة الثاني؛ لأنّ العمّ حينئذٍ خارج فلا يقبل إقراره في حقّ الأخ ﴿ وغرم العمّ له أي لمن اعترف بكونه ولداً ﴿ ما دفع إلى الأخ من المال؛ لإتلافه له بإقراره الأوّل مع مباشرته لدفع المال.

ونبّه بقوله : «غرم ما دفع» على أنّه لو لم يدفع إليه لم يغرم بمجرّد إقراره بكونه أخاً؛ لأنّ ذلك لا يستلزم كونه وارثاً بل هو أعمّ ، وإنّما يضمن لو دفع إليه المال لمباشرته إتلافَه حينئذٍ.

وفي معناه ما لو أقرَّ بانحصار الإرث فيه؛ لأنّه بإقراره بالولد بعد ذلك يكون رجوعاً عن إقراره الأوّل فلا يسمع ، ويغرم للولد لحيلولته بينه وبين التركة بالإقرار الأوّل ، كما لو أقرّ بمال لواحد ثمّ أقرّ به لآخر. ولا فرق في الحكم بضمانه حينئذٍ بين حكم الحاكم عليه بالدفع إلى الأخ وعدمه؛ لأنّه مع اعترافه بإرثه مفوِّت بدون الحكم.

نعم ، لو كان دفعه في صورة عدم اعترافه بكونه الوارث بحكم الحاكم اتّجه عدم الضمان؛ لعدم اختياره في الدفع ، وكذا الحكم في كلّ من أقرَّ بوارثٍ أولى منه ، ثمّ أقرَّ بأولى منهما. وتخصيص الأخ والولد مثال. ولو كان الإقرار (١) الأوّل بمساوٍ للثاني كأخ آخر ، فإن صدّقه تشاركا وإلّا غرم للثاني نصفَ التركة على الوجه الذي قرّرناه.

﴿ ولو أقرّت الزوجة بولد للزوج المتوفّى ووارثه ظاهراً إخوته ﴿ فصدّقها الإخوة على الولد ﴿ أخذ الولد ﴿ المالَ الذي بيد الإخوة

__________________

(١) كذا في (ع) ، وفي سائر النسخ : إقرار.