درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۶۸: کتاب الاقرار ۱۴: اقرار بالنسب ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اقرار به نسب؛ تعریف و شرایط

تعریف: اگر کسی اقرار کند به نسبتی بین خود و فرد دیگری، به آن اقرار به نسب گویند. مثلا بگوید «این فرد، فرزند من است».

شرایط اقرار به نسب

  • مقر باید اهلیت اقرار داشته باشد. یعنی شرایط عامه اقرار را دارا باشد (مثل بلوغ و عقل و قصد و اختیار)
  • باید امکان الحاق از حیث تکوینی و شرعی بین مقر و مقر به وجود داشته باشد. مثلا اگر معروف است که زید پسر عمرو است. حال شخصی بیاید و بگوید زید پسر من است و پسر عمرو نیست. در اینجا چون ادعای این شخص، مغایر است با نسبی که معروف است و شرعا اعتبار دارد، این اقرار پذیرفته نمی‌شود (مانع شرعی وجود دارد)./ یا مثلا اگر کسی اقرار کند که زید فرزند اوست در حالی که سن زید بیشتر از اوست، در اینجا هم اقرار پذیرفته نمی‌شود (از حیث تکوینی امکان ندارد). / یا مثلا اگر زانی اقرار کند به ولدالزنا قبول نمی‌شود چون ولد الزنا به شخصی ملحق نمی‌شود./ یا مثلا ولد لعان.
  • تصدیق مقر به، نسبت به مقر: مثلا اگر زید گفت «عمرو فرزند من است» ولی عمرو گفت «من فرزند زید نیستم» چنین اقراری از جانب زید قبول نمی‌شود. مگر در سه صورت (در این سه مورد تصدیق مقر به لازم نیست):

الف) ولد صغیر (چه پسر چه دختر)

ب) ولد مجنون (جه پسر چه دختر)

ج) میت (چه بالغ چه عاقل)

زیرا تصدیق مقر در صورتی شرط است که امکان تصدیق وجود داشته باشد. در این موارد یا اصلا ممکن نیست (میت) یا فعلا ممکن نیست (مثل ولد و مجنون)

نکته۱: در مورد میت کبیر دو وجه وجود دارد:

۱) اقرار مقر در مورد او مطلقا پذیرفته می‌شود.

۲) اقرار مقر بدون تصدیق پذیرفته نیست. به دو دلیل:

دلیل اول: اشتراط تصدیق بالغ و عاقل مطلق است. (دلیل مطلقا می‌گوید در بالغ و عاقل تصدیق شرط است)

دلیل دوم: مقر در چنین مواردی در معرض تهمت است (تهمت اینکه اگر در زمان حیات می‌گفته با انکار شخص مواجه می‌شده است).

نظر شهید ثانی: با اینکه نظر دوم، دو دلیل دارد، ولی فتوای مشهور علمای شیعه در این مورد، قبول اقرار است.

نکته۲: حتی اگر شخص، در این سه مورد در معرض تهمت هم باشد، باز اقرار او پذیرفته می‌شود.

۴

تطبیق اقرار به نسب؛ تعریف و شرایط

﴿ الفصل الثالث ﴾

﴿ في الإقرار بالنسب ﴾

﴿ ويشترط فيه (اقرار به نسب) أهليّة المقرّ (یعنی شرایط عامه اقرار را داشته باشد) ﴾ للإقرار، ببلوغه وعقله (و به قصد و اختیار مقر) ﴿ وإمكان إلحاق المُقَرّ به (آنکسی که مقر نسبت به او ادعای نسبی را کرده است) ﴾ بالمقرّ شرعاً ﴿ فلو أقرّ ببنوّة المعروف نسبه (یعنی مثلا مشهور است که زید فرزند عمرو است) ﴾ أو اُخوّته (عطف بر بنوّة) أو غيرهما ممّا يغاير ذلك النسب الشرعي ﴿ أو ﴾ أقرّ ﴿ ببنوّة من هو أعلى سنّاً ﴾ من المقرّ (یعنی مقر نمی‌تواند اقرار کند به اینکه فلان شخص فرزند اوست، درحالی که آن شخص از او بزرگ‌تر است از لحاظ سنی) ﴿ أو مساوٍ * ﴾ له ﴿ أو أنقص ﴾ منه ﴿ بما لم تجرِ العادة بتولّده منه (یعنی با اینکه مقر بزرگتر است ولی آن قدری بزرگ‌تر نیست که بتوان تولد را به او نسبت داد. مثلا مقر دو سال بزرگ‌تر است از مقر به) بطل ﴾ الإقرار، وكذا المنفيّ عنه شرعاً كولد الزنا (ولد الزنا شرعا از زانی منفی است) وإن كان على فراشه (ولو اینکه ولد الآن در فراش آن زانی است)، وولد اللعان وإن كان الإبن يرثه (با اقرار آن شخص، ولد بودن ثابت نمی‌شود ولی ولد ارث می‌برد).

﴿ ويشترط التصديق ﴾ أي تصديق المُقَرّ به للمُقِرّ في دعواه النسب (مقر به باید مقر را در ادعایی که دارد تصدیق کند) ﴿ (مگر در سه مورد که تصدیق لازم نیست:) فيما عدا (مورد اول:) الولد الصغير ﴾ ذكراً كان أم اُنثى ﴿ و (مورد دوم:) المجنون ﴾ كذلك ﴿ و (مورد سوم:) الميّت ﴾ وإن كان بالغاً عاقلاً ولم يكن ولداً أمّا الثلاثة فلا يُعتبر تصديقهم، بل يثبت نسبهم بالنسبة إلى المقرّ بمجرّد إقراره؛ لأنّ التصديق إنّما يعتبر مع إمكانه وهو ممتنع منهما (نسبت به ولد و مجنون بالفعل ممتنع است)، وكذا الميّت مطلقاً (در مورد میت کلا امکان تصدیق دیگر وجود ندارد). (این که شهید بیان کردند، علت حکم نیست! بلکه حکمت است. والا اگر علت بود باید به جای ولد صغیر، برادر صغیر هم می‌توانستیم بگذاریم)

وربما أشكل حكمه (نفوذ اقرار در میت بدون تصدیق) كبيراً، ممّا تقدّم، ومن (دلیل عدم نفوذ اقرار بدون تصدیق در میت کبیر:) (دیل اول:) إطلاق اشتراط تصديق البالغ العاقل في لحوقه (ادله شرط بودن تصدیق مطلق است و شامل میت هم می‌شود)، و (دلیل دوم:) لأنّ تأخير الاستلحاق إلى الموت يوشك أن يكون خوفاً من إنكاره (این تهمت در مورد مقر می‌رود که اقرارش را به تاخیر انداخته چون می‌دانسته اگر در زمان حیات مقر به اقرار کند، با انکار مقر به مواجه می‌شود)، إلّاأنّ فتوى الأصحاب على القبول (مشهور فقها، اقرار بر میت را بدون تصدیق می‌پذیرند)، ولا يقدح فيه التهمةُ باستيثاق مال الناقص (صغیر و مجنون) و إرث الميّت.

۵

پاسخ به دو سؤال

سؤال۱: گفته شد که در ولد صغیر و کبیر، نیازی به تصدیق نیست. حال سؤالی که وجود دارد این است که منظور از ولد چیست؟

پاسخ: مراد از ولد، به تعبیر بعضی از روایات و عبارات فقها، «ولد صلب» است. ولد صلب یعنی ولد بلاواسطه. لذا اگر کسی آمد و گفت «این شخص نوه من است»، نوه ولد محسوب نمی‌شود و نیاز به تصدیق دارد.

سؤال۲: آیا فرقی می‌کند که پدر اقرار به ولد صغیر کند یا مادر؟

پاسخ: دو قول است:

  • برخی: فرقی میان پدر و مادر نیست. لذا هرکدام اقرار کنند بدون تصدیق پذیرفته می‌شود.
  • برخی: فرق است بین پدر و مادر. یعنی اقرار پدر، نیازی به تصدیق ندارد ولی اقرار مادر نیاز به تصدیق دارد. زیرا در روایت کلمه «رجل» آمده است لذا زن را شامل نمی‌شود. (روایت: ابن محبوب، عن أحمد، عن البرقي، عن النوفلي، عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السّلام قال&#۳۹;: إذا أقر الرجل بالولد ساعة لم ينتف منه أبدا&#۳۹;.)

نکته: در بعضی جاها با اینکه لفظ رجل آمده است، ولی فقها فرق میان مرد و زن نمی‌گذارند زیرا احتمال تفاوت میان مرد و زن نمی‌دهیم. ولی گاهی احتمال فرق وجود دارد لذا نمی‌توان حکم را به زن نیز سرایت داد. احتمال فرقی هم که در ما نحن فیه وجود دارد این است که: پدر امکان اقامه بینه برای اثبات اینکه این بچه فرزند اوست را ندارد ولی مادر بودن امکان اقامه بینه برایش وجود دارد (کسانی که در حمل او را کمک کردند و...). در ثانی قاعده این است که اقرار به نسب نیازمند تصدیق است و عدم نیاز به تصدیق، خلاف قاعده است. لذا باید به قدر متیقن تمسک کرد.

۶

تطبیق پاسخ به دو سؤال

والمراد بالولد هنا (در بحث اقرار به بنوّه که تصدیق را لازم نمی‌دانستیم) الولد للصلب (ولد بلاواسطه) فلو أقرّ ببنوّة ولد ولده (نوه) فنازلاً (نتیجه و ندیده و...) اعتبر التصديق كغيره من الأقارب، نصّ عليه المصنّف وغيره.

وإطلاق «الولد» يقتضي (قول اول:) عدم الفرق بين دعوى الأب والاُمّ (یعنی اطلاق عبارت این را می‌رساند که هم این اقرار از پدر پذیرفته است و هم از مادر)، وهو أحد القولين في المسألة و (قول دوم:) أصحّهما ـ وهو الذي اختاره المصنّف في الدروس ـ الفرق وأنّ ذلك (قبول اقرار به ولد بدون نیاز به تصدیق) مخصوص بدعوى الأب، أمّا الاُمّ فيعتبر التصديق لها؛ لورود النصّ على الرجل فلا يتناول المرأة. واتّحاد طريقهما ممنوع (پس چرا در بسیاری از روایات وقتی گفته می‌شود رجل می‌گویید منظور اعم از مرد و زن است؟ این کار در اینجا ممنوع است)؛ لإمكان إقامتها (ام) البيّنة على الولادة، دونه (اب)، ولأنّ ثبوت نسب غير معلوم على خلاف الأصل يُقتصر فيه على موضع اليقين.

﴿ الفصل الثالث

﴿ في الإقرار بالنسب

﴿ ويشترط فيه أهليّة المقرّ للإقرار ، ببلوغه وعقله ﴿ وإمكان إلحاق المُقَرّ به بالمقرّ شرعاً ﴿ فلو أقرّ ببنوّة المعروف نسبه أو اُخوّته أو غيرهما ممّا يغاير ذلك النسب الشرعي ﴿ أو أقرّ ﴿ ببنوّة من هو أعلى سنّاً من المقرّ ﴿ أو مساوٍ * له ﴿ أو أنقص منه ﴿ بما لم تجرِ العادة بتولّده منه بطل الإقرار ، وكذا المنفيّ عنه شرعاً كولد الزنا وإن كان على فراشه ، وولد اللعان وإن كان الإبن يرثه.

﴿ ويشترط التصديق أي تصديق المُقَرّ به للمُقِرّ في دعواه النسب ﴿ فيما عدا الولد الصغير ذكراً كان أم اُنثى ﴿ والمجنون كذلك ﴿ والميّت وإن كان بالغاً عاقلاً ولم يكن ولداً (١) أمّا الثلاثة فلا يُعتبر تصديقهم ، بل يثبت نسبهم بالنسبة إلى المقرّ بمجرّد إقراره؛ لأنّ التصديق إنّما يعتبر مع إمكانه وهو ممتنع منهما ، وكذا الميّت مطلقاً.

__________________

(*) في (ق) و (س) : مساوياً.

(١) سيأتي توضيحه.

وربما أشكل حكمه كبيراً ، ممّا تقدّم ، ومن إطلاق اشتراط تصديق البالغ العاقل في لحوقه ، ولأنّ تأخير الاستلحاق إلى الموت يوشك أن يكون خوفاً من إنكاره ، إلّاأنّ فتوى الأصحاب على القبول ، ولا يقدح فيه التهمةُ باستيثاق مال الناقص (١) وإرث الميّت.

والمراد بالولد هنا الولد للصلب فلو أقرّ ببنوّة ولد ولده فنازلاً اعتبر التصديق كغيره من الأقارب ، نصّ عليه المصنّف (٢) وغيره (٣).

وإطلاق «الولد» يقتضي عدم الفرق بين دعوى الأب والاُمّ ، وهو أحد القولين في المسألة (٤) وأصحّهما ـ وهو الذي اختاره المصنّف في الدروس (٥) ـ الفرق وأنّ ذلك مخصوص بدعوى الأب ، أمّا الاُمّ فيعتبر التصديق لها؛ لورود النصّ على الرجل (٦) فلا يتناول المرأة. واتّحاد طريقهما ممنوع؛ لإمكان إقامتها البيّنة على الولادة ، دونه ، ولأنّ ثبوت نسب غير معلوم على خلاف الأصل يُقتصر فيه على موضع اليقين.

﴿ و يشترط أيضاً في نفوذ الإقرار مطلقاً ﴿ عدم المنازع له في نسب المُقَرّ به ﴿ فلو تنازعا فيه ﴿ اعتبرت البيّنة وحكم لمن شهدت له ،

__________________

(١) يعني الصغير والمجنون.

(٢) الدروس ٣ : ١٥٠.

(٣) مثل العلّامة في القواعد ٢ : ٤٣٨.

(٤) اختاره العلّامة في التحرير ٤ : ٢٠ و ٤٣٥ ، وهو المنسوب في مفتاح الكرامة ٩ : ٣٣٧ إلى اقتضاء إطلاق النهاية والمبسوط والوسيلة والسرائر والجامع والشرائع والنافع وغيرها.

(٥) الدروس ٣ : ١٥٠.

(٦) الوسائل ١٥ : ٢١٥ ، الباب ١٠١ من أبواب أحكام الأولاد ، الحديث الأوّل.