مقدمه: در جلسه قبل بیان شد که خیار شرط میتواند فقط برای بایع یا فقط برای مشتری یا برای هر دو یا حتی برای اجنبی باشد.
بحثِ جدید: بایع و مشتری، علاوه بر این که میتوانند شرط کنند وجود یک خیار برای اجنبی را، همچنین میتوانند شرطِ «مشورت» با او را هم قرار دهند و چنین شرطی صحیح و نافذ است.
معنای کلمه «مؤامرة»: مؤامره از باب مفاعلة است و ماده آن «أمر» است. معنای آن هم «مشاوره» است.
نکته1: در صورت مطرح شد شرطِ مشورت با اجنبی، معامله از جانب بایع و مشتری لازم خواهد بود. یعنی بایع و مشتری حق اینکه مستقیم معامله را فسخ کنند ندارند. البته میتوانند معامله را اجازه دهند ولی حق فسخ آن را ندارند.
بیان حکمِ فقهی در این مسئله: اگر من بروم و با زید (طرفِ مشورت) مشورت کردم و نظرِ زید فسخِ معامله بود، در اینجا من مخیّر هستم که یا معامله را فسخ کنم و یا آن را اجازه بدهم.[۱] اما اگر نظرِ زید التزام به معامله بود، در این صورت من تنها میتوانم به معامله التزام پیدا کنم و دیگر حق فسخ کردن ندارم حتی اگر فسخ به نظرِ خودِ من اصلح باشد! زیرا شرطِ خیار برای خودِ من قرار داده نشده بود! بلکه تنها حقِ مشورت را در معامله قرار داده بودم.
در نتیجه: فسخ متوقف بر نظرِ طرفِ مشورت است ولی التزام به معامله اینگونه نیست! یعنی میتوان ملتزم به عقد شد چه طرفِ مشورت نظرش فسخ باشد و چه التزام.
بررسی عبارت شهید اول: «و [یجوز] اشتراط المؤامرة فإن قال المستأمر: فسخت أو أجزت فذاك، وإن سكت فالأقرب اللزوم، ولا يلزم الاختيار و كذا من جُعل له الخيار»
بحثِ ما در این عبارت این است که کلمه «مستامر» باید به صورت اسم فاعلی خوانده شود (مُستامِر = مشورت کننده ـ بایع و مشتری ـ) و یا اسم مفعولی (مُستامَر = کسی که با او مشورت میشود ـ مشورت دهنده ـ)؟
اگر به صیغه اسم مفعول این عبارت خوانده شود، معنا غلط میشود. زیرا عبارت اینگونه میشود: اگر مشورت دهنده بگوید: فسخت او اجزت فذاک! در حالی که ما در بالا گفتیم که مشورت دهنده، حق دخالت مستقیم در فسخ و التزام ندارد (فقط میتواند مشورت دهد و لا غیر).
اما اگر به صیغه اسم فاعل این عبارت خوانده شود، معنا درست میشود. زیرا عبارت اینگونه میشود: اگر مشورت کننده ـ بایع یا مشتری ـ گفت: فسخت یا اجزت، فذاک. البته باید منظور در فسخت، در صورتی باشد که مشورت دهنده هم نظرش بر فسخ بوده باشد.
نکته2: اگر جدای از معنای فقهی، کمی به عبارت خودِ شهید اول دقت کنیم و قرائن موجود در عبارت شهید اول را ملاحظه کنیم، به نظر میرسد منظور شهید اول «مُستامَر» بوده است و نه «مُستامِر». آن قرائن عبارتند از:
- وقتی ایشان میفرمایند: «فإن قال المستأمر» این فاء در نتیجه عبارت «و [یجوز] اشتراط المؤامرة» لذا ظاهر این است که بحث از نظر مشورت دهنده است و نه مشورت کننده.
- در عبارت «ولا يلزم الاختيار» گویا ضمیر لایلزم به فاعل قال بر میگردد. و در این عبارت «ولا يلزم الاختيار» گویا باید فاعل را «مُستامَر» بگیریم. زیرا اگر به «مُستامِر» بر گردانیم یعنی مشورت کننده اختیار و اجازه برایش لازم نیست! در حالی که این مطلب صحیح نیست! اختیار و اجازه برای مستامِر در برخی موارد لازم است (مثلِ جایی که نظر او التزام باشد). لذا باید «مُستامَر» بخوانیم و طبیعتا بالا را هم (فاعل قال) را باید مُستامَر بخوانیم.
- «و كذا من جُعل له الخيار» این کذا ناظر به کیست؟ مُستامِر که نه خیار داشت و نه طرفِ مشورت بود! لذا طبیعتا باید قبلش سخن از مستامَر بوده باشد که هم طرفِ مشورت است و هم به نوعی اختیار دارد در معامله.
نتیجه نهایی: شما به هر حال، چه در عبارت مُستامِر بخوانید و چه مُستامَر بخوانید، در حکمِ فقهی تفاوت ایجاد نمیشود و حکم همان است که بیان کردیم.
تفاوت حق خیار برای اجنبی و حق مشورت با او: اگر برای اجنبی خیار قرار داده شود، خودِ این اجنبی میتواند مستقیما معامله را فسخ کند ولی اگر حق مشورت با او قرار دهیم، حتی اگر مشورت به فسخ بدهد، بازهم بایع یا مشتری میتوانند معامله را اجازه دهند.