درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۱۱: تنبیهات استصحاب ۶۸

 
۱

خطبه

۲

تخیل و جواب

جزء متعذر، دو صورت دارد:

صورت اول: جزء بودن جزء متعذر، با دلیل اجتهادی ثابت شده است. مثلا اجماع قائم شده که سوره جزء نماز است و الان متعذر شده‌ایم از سوره.

صورت دوم: جزء بودن جزء متعذر، با قاعده اشتغال ثابت شده است. مثلا شک دارم که سوره جزء نماز است یا خیر که اقل و اکثر است و قاعده اشتغال می‌گوید اکثر را انجام بده.

درباره این دو نوع جزء دو نظریه است:

نظریه اول: شیخ انصاری: اگر بگوئیم در جزء متعذر استصحاب جاری نمی‌شود، در هیچکدام از دو نوع، استصحاب جاری نمی‌شود. چون مانع از استصحاب در هر دو یک چیز است.

نظریه دوم: نظریه بعضی از علماء: استصحاب درباره نوع دوم جاری می‌شود. چون همان دلیلی که هنگام شک در جزئیت و عدم جزئیت، اکثر را واجب می‌کرد، همان دلیل، وجوب باقی اجزاء را در فرض تعذر یک جزء، ثابت می‌کند. مثلا شک می‌کنم که سوره واجب است یا خیر، نماز بدون سوره می‌خوانم بعد شک می‌کنم تکلیف ساقط شد یا خیر، که استصحاب تکلیف می‌کنم پس اکثر واجب است، حال در اینجا هم عین همین دلیل می‌آید، یعنی من سوره برایم متعذر است، شک می‌کنم که نماز بخوانم یا خیر که استصحاب تکلیف می‌گوید، تکلیف است و انجام بقیه اجزاء واجب است.

جواب شیخ: دلیلی که آنجا می‌آید، استصحاب تکلیف نیست و الا اصل مثبت است، به اینکه استصحاب تکلیف می‌شود پس نماز یازده جزئی واجب است و این اصل مثبت است، بلکه دلیل، قاعده اشتغال است که در اینجا قطعا جاری نیست. چون این قاعده در مورد شک در مکلف به است و بحث ما در اصل تکلیف است.

بعد می‌گویند اگر اصل مثبت حجت باشد، استصحاب تکلیف در سه باب می‌آید:

اول: هنگام شک در جزئیت و عدم جزئیت.

دوم: هنگام شک در تعذر جزئیت با دلیل اجتهادی که مثل استصحاب کلی قسم سوم است. مثلا جزء بودن سوره، با دلیل اجتهادی بوده و این متعذر شد، بقیه اجزاء که مقدور است قبل از تعذر، وجوب تبعی داشته است و الان شک می‌کنیم که وجوبش کلا از بین رفته یا به وجوب نفسی تبدیل شده، وجوبش استصحاب می‌شود.

سوم: هنگام شک در تعذر جزئیت با اشتغال که شبیه استصحاب کلی قسم دوم است. در اینجا اگر وجوب روی ده جزء رفته باشد، بعد از تعذر، وجوب باقی است و اگر وجوب روی یازده جزء رفته باشد، وجوبی باقی نیست و نمی‌دانیم وجوب کدام است، حال اگر وجوب را استصحاب کردیم، اصل مثبت می‌شود.

۳

تطبیق تخیل و جواب

وربما يتخيّل (استصحاب در نوع دوم «جزء اشتغالی» جاری می‌شود، چون مدرک قاعده اشتغال، استصحاب است «استصحاب تکلیف» و این مدرک چنانکه در هنگام شک در جزئیت، اتیان اکثر را واجب می‌کند، در هنگام تعذر جزء هم موجود بوده و اتیان اجزاء باقیه را واجب می‌کند)... (عبارت قبلا تطبیق شده است)

وفيه (دلیلی که در هنگام شک در جزئیت و عدم جزئیت، اتیان اکثر را واجب کرد، استصحاب تکلیف نیست، چون اصل مثبت است بلکه قاعده اشتغال است که مدرک آن حکم عقل بدفع عقاب محتمل می‌باشد و قاعده اشتغال که مجرای آن شک در مکلف به است، در مورد تعذر جزء که شک در تکلیف است، جاری نمی‌شود): ما تقدّم، من أنّ وجوب الخروج عن عهدة التكليف بالمجمل (مردد بین اقل و اکثر است) إنّما هو (وجوب خروج) بحكم العقل (مدرک قاعده اشتغال، حکم عقل است) لا بالاستصحاب (استصحاب تکلیف)، والاستصحاب لا ينفع (برای واجب کردن اکثر) إلاّ بناء على الأصل المثبت. ولو قلنا (و اما اگر اصل مثبت حجت باشد، استصحاب تکلیف در سه باب زیر جاری می‌شود: ۱. شک در جزئیت و عدم جزئیت که نتیجه استصحاب وجوب، وجوب اکثر است؛ ۲. تعذر جزء اجتهادی، استصحاب وجوب در این باب، از قبیل استصحاب کلی قسم سوم است «مثال سواد»؛ ۳. تعذر جزء اشتغالی، استصحاب وجوب در این باب، از قبیل استصحاب کلی قسم دوم است «مثال عصفور و فیل») به (اصل مثبت) لم يفرق (در جریان استصحاب) بين ثبوت الجزء بالدليل أو بالأصل؛ لما عرفت: من جريان استصحاب بقاء أصل التكليف، وإن كان بينهما (استصحاب تکلیف در جزء اجتهادی و در جزء اشتغالی) فرق؛ من حيث إنّ استصحاب التكليف (وجوب) في المقام (جزء اجتهادی) من قبيل استصحاب الكلّي (وجوب - سیاهی) المتحقّق سابقا في ضمن فرد معيّن (وجوب تبعی - سیاهی شدید) بعد العلم بارتفاع ذلك الفرد المعيّن، وفي استصحاب الاشتغال من قبيل استصحاب الكلّي (وجوب - حیوان) المتحقّق في ضمن المردّد بين المرتفع (یازده جزء - عصفور) والباقي (ده جزء - فیل)، وقد عرفت عدم جريان الاستصحاب في الصورة الاولى، إلاّ في بعض مواردها (صورت اول) بمساعدة العرف.

۴

فرع فقهی

مرحوم علامه و محقق فرمودند اگر مقداری از دست یک انسان قطع شده است، باید مقدار باقی مانده را بشوید.

بعضی دلیل این حکم را استصحاب دانسته‌اند.

بعد شیخ انصاری عبارت را ذکر می‌کنند و می‌فرمایند در این سه احتمال است:

اول: الیسور لا یسقط بالمعسور.

دوم: استصحاب.

سوم: تمسک به عمومات کرده باشند.

این احتمال سوم هم احتمالش ضعیف است هم محتمل «تمسک به عموم» باطل است.

۵

تطبیق فرع فقهی

ثمّ اعلم: أنّه نسب إلى الفاضلين قدس‌سرهما التمسّك بالاستصحاب في هذه المسألة (تعذر جزء)، في مسألة الأقطع.

والمذكور في المعتبر والمنتهى الاستدلال على وجوب غسل ما بقي من اليد المقطوعة ممّا دون المرفق: بأنّ غَسل الجميع (تمام دست) بتقدير وجود ذلك البعض واجب، فإذا زال البعض لم يسقط الآخر، انتهى.

وهذا الاستدلال يحتمل أن يراد منه (استدلال) مفاد قاعدة «الميسور لا يسقط بالمعسور»؛ ولذا أبدله (استدلال را) في الذكرى بنفس القاعدة.

ويحتمل أن يراد منه (استدلال) الاستصحاب، بأن يراد منه (استدلال): أنّ هذا الموجود (آرنج تا مچ مثلا) بتقدير وجود المفقود (مچ به پایین) في زمان سابق واجبٌ، فإذا زال البعض (مچ به پایین) لم يعلم سقوط الباقي، والأصل عدمه، أو (عطف بر لم لم یعلم است) لم يسقط بحكم الاستصحاب.

المتّصف بها ، كشف عن صحّة الأوّل من الأخيرين (١).

لكنّ الإشكال بعد في الاعتماد على هذه المسامحة العرفيّة المذكورة ، إلاّ أنّ الظاهر أنّ استصحاب الكرّيّة من المسلّمات عند القائلين بالاستصحاب ، والظاهر عدم الفرق.

عدم الفرق بناء على جريان الاستصحاب بين تعذّر الجزء بعد تنجّز التكليف أو قبله

ثمّ إنّه لا فرق ـ بناء على جريان الاستصحاب ـ بين تعذّر الجزء بعد تنجّز التكليف ، كما إذا زالت الشمس متمكّنا من جميع الأجزاء ففقد بعضها ، وبين ما إذا فقده قبل الزوال ؛ لأنّ المستصحب هو الوجوب النوعيّ المنجّز على تقدير اجتماع شرائطه ، لا الشخصيّ المتوقّف على تحقّق الشرائط فعلا. نعم ، هنا أوضح.

وكذا لا فرق ـ بناء على عدم الجريان ـ بين ثبوت جزئيّة المفقود بالدليل الاجتهاديّ ، وبين ثبوتها بقاعدة الاشتغال.

تخيّل ودفع

وربما يتخيّل : أنّه لا إشكال في الاستصحاب في القسم الثاني ؛ لأنّ وجوب الاتيان بذلك الجزء لم يكن إلاّ لوجوب الخروج عن عهدة التكليف ، وهذا بعينه مقتض لوجوب الاتيان بالباقي بعد تعذّر الجزء.

وفيه : ما تقدّم (٢) ، من أنّ وجوب الخروج عن عهدة التكليف بالمجمل إنّما هو بحكم العقل لا بالاستصحاب ، والاستصحاب لا ينفع إلاّ

__________________

(١) في (ر) و (ص) زيادة : «وقد عرفت أنّه لو لا المسامحة العرفيّة في المستصحب وموضوعه لم يتمّ شيء من الوجهين» ، وفي نسخة بدل (ص) بعد «من الوجهين» زيادة : «وأمّا الوجه الثالث ، فهو مبنيّ على الأصل المثبت ، وستعرف بطلانه ، فتعيّن الوجه الثاني».

(٢) راجع الصفحة ٢٢٠.

بناء على الأصل المثبت. ولو قلنا به لم يفرق بين ثبوت الجزء بالدليل أو بالأصل ؛ لما عرفت : من جريان استصحاب بقاء أصل التكليف ، وإن كان بينهما فرق ؛ من حيث إنّ استصحاب التكليف في المقام من قبيل استصحاب الكلّي المتحقّق سابقا في ضمن فرد معيّن بعد العلم بارتفاع ذلك الفرد المعيّن ، وفي استصحاب الاشتغال من قبيل استصحاب الكلّي المتحقّق في ضمن المردّد بين المرتفع والباقي ، وقد عرفت (١) عدم جريان الاستصحاب في الصورة الاولى ، إلاّ في بعض مواردها بمساعدة العرف.

نسبة التمسّك بالاستصحاب في هذه المسألة إلى الفاضلين

ثمّ اعلم : أنّه نسب إلى الفاضلين قدس‌سرهما (٢) التمسّك بالاستصحاب في هذه المسألة ، في (٣) مسألة الأقطع.

والمذكور في المعتبر والمنتهى الاستدلال على وجوب غسل ما بقي من اليد المقطوعة ممّا دون المرفق : بأنّ غسل الجميع بتقدير وجود ذلك البعض واجب ، فإذا زال البعض لم يسقط الآخر (٤) ، انتهى.

المناقشة في هذه النسبة

وهذا الاستدلال يحتمل أن يراد منه مفاد قاعدة «الميسور لا يسقط بالمعسور» ؛ ولذا أبدله في الذكرى بنفس القاعدة (٥).

__________________

(١) راجع الصفحة ١٩٦.

(٢) نسبه اليهما الفاضل النراقي في عوائد الأيّام : ٢٦٧ ، والسيد المجاهد في مفاتيح الاصول : ٥٢٢.

(٣) في (ظ) و (ه): «وفي».

(٤) المعتبر ١ : ١٤٤ ، والمنتهى ٢ : ٣٧ ، واللفظ للأوّل.

(٥) الذكرى ٢ : ١٣٣.

ويحتمل أن يراد منه الاستصحاب ، بأن يراد منه : أنّ هذا الموجود بتقدير وجود المفقود في زمان سابق واجب ، فإذا زال البعض لم يعلم سقوط الباقي ، والأصل عدمه ، أو لم يسقط بحكم الاستصحاب.

ويحتمل أن يراد به التمسّك بعموم ما دلّ على وجوب كلّ من الأجزاء من غير مخصّص له بصورة التمكّن من الجميع ، لكنّه ضعيف احتمالا ومحتملا.